eitaa logo
آیین همسرداری ۳(ویژه بانوان)
2.6هزار دنبال‌کننده
34.4هزار عکس
11.7هزار ویدیو
95 فایل
احکام ، همسرداری، تربیت فرزند، ایده های ناب همسرداری .
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 زنگ زده بود كه نمی تونه بياد و بايد منطقه بمونه خيلی دلم براش تنگ شده بود اونقدر اصرار كردم تا قبول كرد خودم برم پیشش بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد... ... وارد خونه که شدم دیدم خونه رو مرتب کرده ، همه چیز سر جاش بود ، کلا وقتی می اومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم پوشاک بچه رو عوض کرده و شير خشکش رو آماده می کرد سفره رو می انداخت و جمع می كرد پا به پای من می نشست و لباسها رو می شست ، پهن می كرد و جمع می كرد اونقدر محبت به پای من می ريخت كه هميشه بهش می‌گفتم: « درسته كم ميای خونه ، ولی وقتی میای کلی محبت می کنی اونقدر محبت می کنی که اگه من بخوام جمعش كنم ، برای يك ماه ديگه وقت دارم ... » نگام می‌كرد و می‌گفت : « تو بيشتر از اينا به گردن من حق داری ! » يه بار هم گفت : « من زودتر از جنگ تموم ميشم اگه بعد از جنگ زنده می بودم بهت نشون می دادم چطور این روزها رو جبران می كنم ... » عاشقانه های همسر شهید حاج محمدابراهیم همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص) به یادشهداصلوات ❤️💚💛
قبل ازدواج ، هر خواستگاری که میومد به دلم نمی‌نشست...!😔 اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود،دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😌 شنیده بودم خیلی حاجت میده... این چله رو آیت الله حق شناس توصیه کرده بودن... با صد لعن و صد سلام...😅 کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...😉 ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... ۴،۳روز بعد اتمام چله خواب شهیدی رو دیدم، چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود. دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...😞 یه تسبیح📿 سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..." 😍 به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان… واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح 📿سبز رنگ بهم داد و گفت:"زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه، به همه جا تبرک شده و...😍 با حس خاصی واست آوردمش این تسبیح رو به هیچ‌ کس نده...🙏🏻 " تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش خوابم برام مرور شد. تسبیحم 📿سبز💚 بود که یه شهید بهم داده بود... از زبان همسر ❤️💚💛
یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنے؟ مگه فردا امتحان ندارے؟ دو زانو کنار حوض نشس و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون آورد و گفت: ازت خجالت میکشم 😓😌 من نتونستم اون زندگے که در شان تو باشه براتــ فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ... حرفشو قطع کردم و گفتم : من مجبور نیستم .🙂 با علاقه این کار رو انجام میدم. 😊 همین قدر که درک میکنے. میفهمے. قدر شناس هستے برام کافیه. 😊😇 ✍همسرشہید سیدعبدالحمید قاضی میرسعید ❤️💛💚 آیین همسرداری ۳(ویژه بانوان) https://eitaa.com/AyeenHamsardari3 ❤️💛💚