eitaa logo
آیھ‌ ؛
1.2هزار دنبال‌کننده
241 عکس
26 ویدیو
3 فایل
- وصل نمی‌شود دگر، این صدهزار و یک ترک. کپی؟ خیر؛ فوروارد لطفا.
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتی که شاهکارِ شما در زمانه چیست ؟ بِالله که زنده بودنِ ما شاهکارِ ماست! :)
قانون طبیعت:
چشم بهم بزنی رفیق‌ا دشمن‌ن! .
هدایت شده از ؛
یه نشدنایی هست که اولش خیلی ناراحت میشی ، ولی بعدا میفهمی خدا چقدر دوستت داشته که نشد :)
آیھ‌ ؛
یه نشدنایی هست که اولش خیلی ناراحت میشی ، ولی بعدا میفهمی خدا چقدر دوستت داشته که نشد :)
خیلی درسته واقعا من خودم تجربش کردم هی می‌گفتم خدایا چرا نمیشه،چرا اینجوریه.. الان بعد هشت ماه! دارم درک میکنم که چه بهتر که اونطوری که میخواستم نشد و واقعا خداروشکر.
[کاش می‌شد خودم‌و زندگیم‌و مثل پیج اینستا پرایوت کنم]
` دکتر بهش بگو بسه دیگه انبلاک کنه مارو . بگو ك رگ گردن رو ول کنه دو دیقه بیاد جلوم بشینه ببینه چه مرگمه ؛ بگو ك دارم نمیتونم! بگو ک میگن کسی ک زندگیش خیلی داغونه خدا خیلی عاشقشه ، بهش بگو ک اگه عاشقه هیچ عاشقی معشوق رو اذیت نمیکنه ؛ اصن بهش بگو این آدما شو جمع کنه بره نه خودشو میخوام نه آدمای هفت رنگشو .. بهش بگو ک یادم نمیاد منِ قبلی رو اون یادش میاد؟ اصلا حواسش ب من بوده ک بخواد یادش بیاد؟ بهش بگو خیلی تنهاست اونی ک بهش گفتی هر جا و هرلحظه کنارتم بهش بگو ک ازت نا امید شد اونی ک همه‌ی امیدش بودی بهش بگو که خندیدن یادش رفته اونی ک همه ب خوش خنده بودن میشناختنش! اگه دیدیش سلام مارو نرسون‌ فقط اینارو بگو . _خداحافظ
🎻*-*
آیھ‌ ؛
🎻*-*
مدتی بود در کافه‌ی یک دانشگاه کار می‌کردم و شب را هم همانجا می‌خوابیدم دختر های زیادی می‌آمدند و می‌رفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان. اما این یکی فرق داشت وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لاته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت! همان همیشگیِ من را میخواست همیشگی ام به وقت تنهایی! تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد. موهای تاب خورده‌اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش! ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند! باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی‌آورد. همه را صدا میکردم قهوه‌شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم. داشت شاملو میخواند. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد. اما نه! باید چشمانش را میدیدم گفتم ببخشید خانم؟! سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما چشمان قهوه‌ای روشن و سبزه‌ی صورتش همراه با مژه‌هایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت. خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و‌ُ سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام. از فردا یک تخته سياه کوچک گذاشتم گوشه‌ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم! هميشه می ایستاد و با دقت شعر‌ها را میخواند وُ به ذوقم لبخند میزد. چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟! این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود! شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و... دیگر کافه بوی شاملو را میداد! همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری! داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم. داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم این یک ماهِ رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد! و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد! مدتی بعد شنیدم بعد از رفتن‌ام مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه‌اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته. یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود. عشق همین است آدم ها می‌روند تا بمانند ؛ گاهی به آغوش یار و گاهی از آغوش یار . . _اِم .
[من یک اشتباه محض‌م]
خیلی برام دعاکنید و این حرفا _علی علی .