.
📖چشمم را باز میکنم ،خودم را در شهری میبینم که در آن فرصتی برای ترسیدن نیست.حالا من مانده ام و امانتی های عمو یونس ،یک کیسه پر از رقعه و قلم و یک شمشیر .مطمئنم همه این ها به فرار از تاریکی ترس و رسیدن به روشنایی راهنمایی خواهند کرد .
اما چطور ...!؟
.
#رمانِ_مصور
📚میثم
و شهر ترس های ممنوعه
.
#غدیر
.
@ayehbook