eitaa logo
میثم محسنی
672 دنبال‌کننده
103 عکس
42 ویدیو
3 فایل
@meysammohseni ارتباط با من
مشاهده در ایتا
دانلود
یک تیر و چند نشان! مسأله: هر کاری میکنم این وروجک ها درست نمیخوابند، تا خود یک بیدارند...سر و کله ی هم می زنند. مسأله : تا دیر وقت سرش تو گوشیه ...همین بازی بووووووووووووووووق رو ول نمیکنه... ساعت ۲.۵ تازه گوشی بدست خوابش میگیره مسأله: پسرم تمرکز نداره...معلمش میگه سرکلاس هی ذهنش اینور و اونور میره مسأله: دلم می‌خواد بچه هام کتاب خون بار بیان نمیدونم چ کار کنم مسأله: چ کار کنم این رمان های بووووووووووووووق پی دی افی رو ول کنه اگه نخوام سرانه ی مطالعه در کشور به دست تو بالا بره کیو باید ببینم مسأله: هر کاری میکنم زود خوابم نمیگیره...
ان شاالله پیشنهاد را عرض خواهم کرد ...بزودی
شعر بسیار زیبا از دوست و برادر عزیزم آقا مصطفی لامی به مناسبت امشب ترکیب بند به مناسبت مبعث پیامبر (ص) غزل بیتاب شد از دستهایم قطره شد افتاد و دفتر خیس شد خود را امانت داد دست باد به باد شرطه گفتم من نبر این شعر تا خورشید بسازد ابر چون شیرین ببارد بر دل فرهاد! مسیر شعر روشن بود و امواج غزل معلوم گلستان شد قدمهای قلم تا عشق شد ایجاد روان شد ابر تا مکه که باران را روا دارد خودش باران رحمت دید و از او کرد استمداد مقدر گشت تقدیری که رحمت تشنه ی او شد تمنای غزل می کرد دنیا در همین رخداد شگفتا نور از دالان دنیا تا سریر عرش! شگفتا نور هم نام نبی را میزند فریاد بخوان تورات! ای انجیل! سرکن نام احمد را بخوان عادت کند کامت بگوید یا محمد را شمیم رستگاری هم هوس انداخت طوفان را که اوصاف نبی را منتشر سازد چو باران را نفس چون شانه های بردگان از ترس میلرزید که خالق بر زمین آمد رسالت داد چوپان را همان چوپان که در غار حرا پرواز را آموخت همان چوپان که با نامش مسلمان کرد سلمان را نگاه نافذش آنقدر زیبا بر زمین تابید که بت هم حامی خاتم شد و ول کرد شیطان را فضیلت برکتی جاریست چون پهنای اقیانوس فضائل داشت احمد گر مسخر کرد انسان را قلم از دستهای من جدا شد در همین اثنا نوشت از رحمة للعالمین ذکری درخشان را ورق هم دم گرفت و گفت این ذکر سرآمد را قلم ، ((خادم)) ، ورق گفتند با هم یا محمد را...! مصطفی لامی(خادم) @Azkeya
567.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز سالروز آسمانی شدن عباس کردانی ست عباس کردانی برای بسیاری از دوستانی که با ایشان معاشرت داشتند لحظاتی را خلق کرد که در روند تربیتی شان موثر بود و شاید براحتی قابل وصف نباشد... ان شاالله امشب مهمان سیدالشهداء باشی شاید بعداً قصه ی عباس را گفتم
شنبه در جمع پسران دبیرستانی متوسطه اول یک سخنرانی بی حال داشتم... حدود ی ربع... راجع به چرایی جشن گرفتن در ۲۲بهمن نکاتی گفتم از نظر خودم نتوانستم و شاید نخواستم از جاذبه های سخنوری استفاده کنم ناباورانه بیش از ۸۰٪ بچه‌ها گوش می کردند ... اینجای قصه مهم نیست آخر جلسه بدون اینکه بگیم پرسش و پاسخ یکی از بچه‌ها گفت: چرا صداوسیمای ما فیلم هایی رو پخش میکنه که همه ش خوشبختی و رفاه غرب رو نشون میده مثلا جوونا همه چی دارن، خب اینجوری ما مشکلات خودمونو می بینیم و میگیم بدبختایا همه ش مال ایرانه و خوشبختیا مال غرب... خب معلومه که همونطور ک ما مشکلاتی داریم اونا هم مشکلات اقتصادی دارند... جالب بود این میزان دقت نظر! این میزان توجه دانش آموزان به مسائل اساسی کشورشون! باید بین بچه‌ها بود تا بچه‌ها بتونند بدون لکنت حرف هاشونو بزنند و چ بسا بدون جواب شما، و نیاز به خطابه ی آتشین،،، خودشان جواب خودشان را بدهند. این نسل کافر نیست این نسل ضدنظام نیست این نسل حوصله شنیدن می خواهد بدون هیجانی شدن @Azkeya
ناامیدی گناه بزرگی ست اما ناامید کردن نوجوانان گناهی بزرگتر! وقتی بزرگترها فقط قصه ی ضعف ها و زخم های وطن را تکرار می‌کنند! @Azkeya
پدرش یکی از سرشناس‌ترین مداحان زمان خودش بود؛ حاج‌اکبر ناظم که برای هیاتی‌ها کاملا شناخته شده است. البته این تمام خصوصیات او نیست. حرمت این پیرغلام اهل بیت تا اندازه‌ای بود که حضرت اباالفضل(ع) کودکش را كه همه فكر مي‌كردند مرده‌، زنده کرد. شاید شما هم زنده شدن کودک مرده حاج‌اکبر سركي (ناظم) را شنیده باشید اما شاید شنيدن این داستان از زبان‌‌ همان کودک که ۵۵ سال قبل در اثر معجزه شفا گرفته جالب‌تر باشد. معصومه سرکی(ناظم) بار‌ها داستان شفاگرفتنش را از پدر و مادرش شنیده. برای همین، طوری از آن روز برایمان تعریف می‌کند که انگار خودش هم یکی از شاهدان ماجرا بوده. محرم سال ۱۳۳۶ که شروع شد، معصومه کودک 7 ماهه حاج‌اکبر به‌شدت بیمار بود. كودك بی‌تابی می‌کرد و پدر و مادر دل‌نگران و مضطرب به هر دری می‌زدند تا شاید بچه بیمارشان خوب شود اما فایده‌ای نداشت. هر قدر به پزشکان مراجعه می‌کردند تا کودکشان را درمان کنند فایده نداشت و روزبه‌روز حال او بد‌تر می‌شد. روز تاسوعا بود و معصومه از شدت بیماری دیگر نای شیر خوردن هم نداشت. چشمانش بسته بودند و گاهی اوقات ناله ضعیفي از او به گوش می‌رسید. معصومه حالت احتضار داشت. چند نفری از بستگان در خانه حاج‌اکبر بودند و به همسرش دلداری می‌دادند. کودک را روبه‌قبله خواباندند. اما معصومه هنوز نفس می‌کشید. حاج‌اکبر آمد و مدتی بالای سر دختر کوچکش نشست. صبور بود اما به‌راحتی می‌شد غم از دست دادن فرزند را در چهره‌اش خواند. مدتی گذشت. حاج‌اکبر از اتاق بیرون رفت و بعد از وضو گرفتن، عبای مداحی را روی دوشش انداخت و آماده شد تا از خانه بیرون برود. همسر و آشنایان دورش را گرفتند و گفتند حاج‌آقا! کجا می‌روید. این بچه در حال مرگ است او را به حال خودش‌‌ رها نکنید. حاج‌اکبر خیلی محکم جواب داد: «می‌روم تا شفایش را بگیرم». دقایقی از رفتن حاج‌‌اكبر نمی‌گذشت که نفس‌های کودک به شماره افتاد و مدتی بعد قلب کوچکش از تپش ایستاد. اطرافیان مادر بی‌تاب را از اتاق بیرون بردند و پارچه سفید را روی صورت فرزندش كشيدند. حاج‌اكبر هنوز به هیات نرسیده بود که خبر دادند معصومه فوت کرده و از او خواستند برگردد. اما او کفش‌هایش را در‌آورد و راه بازار تهران را پیش گرفت. به بازار که رسید، پیشاپیش جمعیت عزادار حضرت سیدالشهدا‌(ع) قرار گرفت. اما قبل از اینکه مدیحه‌سرایی را شروع کند، گفت: «از دو نفر دو کار برمی‌آید. از حاج‌اکبر ناظم‌ روضه خواندن برمی‌آید و از حضرت اباالفضل‌ زنده کردن مرده‌ها». شروع کرد به مداحی ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم ... دو سه ساعتی از رفتن حاج‌اكبر از خانه می‌گذشت. هر کس مشغول کاری بود تا مراسم كفن و دفن معصومه به‌خوبی برگزار شود. مادر بی‌تاب دوباره وارد اتاقی شد که معصومه آنجا بود. ناگهان صحنه حیرت‌انگیزی دید. دست و پای کودکش حرکت مي‌كردند. باورش نمی‌شد. اول فکر می‌کرد به نظرش می‌آید ولي اين طور نبود. معصومه ناگهان سرفه‌ای کرد و دهانش را در جست‌و‌جوی غذا باز کرد. مادر فریادی از سر شوق کشید و کودکش را در آغوش كشيد. همه اهل خانه وارد اتاق شدند. هیچکس باورش نمی‌شد.‌‌ همان موقع یک نفر به سمت هیات حاج‌اکبر رفت و خودش را با زحمت به او رساند. وقتی به حاج‌اکبر رسید در حالی که گریه می‌گرد، گفت: «حاج‌آقا! معجزه شده، معصومه زنده شد». با این اتفاق بود که هیاتی‌ها همگی به‌سمت منزل حاج‌اکبر هجوم آوردند تا معجزه حضرت اباالفضل(ع) را به چشم ببینند. معصومه‌سادات به اینجای داستان که می‌رسد، بعضش می‌ترکد و اشکش سرازیر می‌شود؛ « خدا به حرمت پدرم و آبرویش نزد اهل بیت مرا شفا داد تا اکنون به ۵۵ سالگی برسم. @Azkeya
میثم محسنی
پدرش یکی از سرشناس‌ترین مداحان زمان خودش بود؛ حاج‌اکبر ناظم که برای هیاتی‌ها کاملا شناخته شده است. ا
این داستان شفا گرفتن دختر حاج اکبر ناظم است که عقیق سال ۹۲ با ایشان انجام داده اهل منبر و مداحان بسیاری این کرامت حضرت اباالفضل العباس را نقل کرده اند اما شنیدن ماجرا از زبان خود شفایافته چیز دیگری ست.
یکی از راه‌های تقویت ارتباط کودکان و نوجوانان با حضرات معصومین علیهم السلام بیان این کرامات برای آنهاست. اما می بایست دقت شود ک: زیاد نگوییم به موقع بگوییم زمینه چینی برای بیان ش داشته باشیم مستند و با دقت بگوییم
نشست تخصصی با حضور ساعت 21:30الی 22:30 برگزار می گردد به تمام شرکت کنندگان در صورت قبولی در آزمون پایانی گواهی حضور اعطا می گردد @majaziquran