💢واکنش تند یک مقام رسانه ای یمنی به وقاحت آل سعود و توهین به ساحت خانه خدا
🔹نصرالدین عامر رییس هیئت مدیره خبرگزاری یمنی صبا و نایب رئیس مرجع رسانه ای انصارالله ذیل حساب کاربری ایکس خود نوشت:
🔹ما دیگر از شما نمی خواهیم که به رنج مردم غزه و لبنان احترام بگذارید، فقط می خواهیم برای ما توضیح دهید که چه اتفاقی افتاده است؟!!
🔹من روزها است که از کفر باوه اتفاقات ریاض را دنبال می کنم و نمی توانم نظری بدهم زیرا نمیفهمم حاکمان عربستان سعودی می خواهند چه پیامی را به ما برسانند و مردم را به کجا برسانند.
🔹آیا کافر شدند؟
آیا زمین حرمین شریفین را به یهودیان سپردند؟
🔹چه اتفاقی می افتد، به دور از سیاست، شکار، استخدام و دعوا، به ما بگویید چه اتفاقی می افتد و مردم منطقی کجا هستند که جلوی این سقوط را بگیرند؟
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
🚨 دکتر عزیز نصیرزاده وزیر دفاع ایران به همراه یک هیئت نظامی و امنیتی به دمشق سفر کرده است تا دیداری مهم با وزیر دفاع سوریه و تعدادی از مقامات نظامی داشته باشد.
⭕️🖊احتمال تغییر رفتار سوریه در برابر رژیم صهیونیسم بسیار زیاد است ، و بزودی دلیل این سفرهای فشرده مقامات عالی رتبه ایرانی به این کشور مشخص خواهد شد. ( لاریجانی و وزیر دفاع )
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
Mohsen Chavoshi5079009_192kb.mp3
زمان:
حجم:
7.87M
چاووشی
تکیه ی کوچیک
دنبال تو با قد کمون اومده مادر
بالای سرت سینه زنون اومده مادر
با قد کمون اومده و روشو گرفته
پهلوی تو افتاده و پهلوشو گرفته 😭
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
« #روز_کوروش »
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
#قسمت_اول🎬:
به نام خدا
به نام آفریدگاری که انسان را آفرید و برای هدایتش حجت هایی را فرستاد تا هرآنکه خواست راه کمال طی کند و هر انکس خواست راه ضلالت بپیماید اما وعدهٔ خداوند حق است و همانا وارثان زمین صالحان هستند.
به نام خدا...
صدای باز شدن در اتاق بلند شد، دخترک که خودش را در مطبخ کنار کنیز خانه سرگرم کرده بود به سرعت خود را به عمو که در حال رفتن به بیرون خانه بود رساند، خانه ای با دیوارهای بلند و سنگی، محکم همانند برج و باروی قصر، دامن مرد را چسپید و گفت: عموجان، من هم می خواهم به بیرون از خانه بروم، مدتی ست به من وعده میدهی،به خدا دلم پوسید در این خانه...
مرد نگاهی از روی محبت به سراپای دختر کرد وگفت: الان نمی شود عزیزم، بگذار برای بعد..
دختر که نوجوانی زیبا با قدی بلند بود، مانند کودکی لجباز پایش را به زمین کوبید و ابروهای کمانی و کشیده اش را بهم کشید به طوریکه چشمهای همچون آهویش زیباتر از همیشه شد و گفت: من امروز می خواهم بیرون بروم، خسته شده ام که مثل یک زندانی مدام در این خانهٔ بزرگ ماندم و روز را تا شب با کنیزکی زشت و آبله رو سر کنم که نه حرف شنیدن می داند و نه حرف زدن...
مرد که از لجبازی دختر به ستوه آمده بود او را به سمت اتاق کشید، اتاقی که هیچ کس جز دوستان مرد حق ورود به آن را نداشت، دامن بلند وآبی رنگ تن دختر که همچون پولکهای ماهی ها میدرخشید روی زمین کشیده شد، مرد کلید اتاق را که مانند جان از آن محافظت میکرد از گردن و زیرلباس بیرون آورد، در را باز کرد و دختر را به دنبال خود داخل کشانید.
دختر که چند بار به این اتاق آمده بود، اطراف را نگاهی انداخت تا ببیند چیزی به وسائل اتاق اضافه نشده؟!
اتاق مثل قبل بود، ستاره ای بزرگ و آهنین که انگار تمام اعتقاد عمویش در آن خلاصه میشد بر دیوار انتهای اتاق خود نمایی می کرد و کُنده بزرگ درختی به شکل میزی گرد در وسط اتاق بود و اطرافش هم سکوهایی از چوب برای نشستن بود..
مرد دست دختر را گرفت، روی یکی از سکوهای چوبی نشست و دختر را در کنار خود نشاند،یکی از دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را به آن تکیه داد و گفت: عمو جان، اینک مصلحت نیست تو بیرون بروی، تو با این روی زیبا اگر بیرون بروی شکار خواهی شد و من نمی خواهم تا وقت موعود چشم هیچ مردی به تو بیافتد، تو برگزیده شدی برای امری بزرگ، کم کم باید چیزهایی به تو گویم و تو خوب آنها را به خاطر بسپاری..
دخترک که با چشمهای درشت و مشکی اش به دهان عمو خیره شده بود گفت: از چه حرف میزنی؟! چرا کسی نباید مرا ببیند؟! از چه امر بزرگی سخن می گویی؟!
مرد لبخندی زد که دهان گشادش را گشادتر نشان میداد و گفت: تو باید به سرای شاهی بروی، کسی که تو را شکار میکند نباید مردی معمولی باشد باید پادشاه باشد تا من و تو به اهدافمان برسیم.
دختر همانطور که در ذهنش یاد چند شب پیش افتاده بود ،چشمهایش را ریز کرد و گفت: می خواهی مرا نیز فریب دهید؟! فراموش نکنید من هم از خون شمایم و خوب میدانم قصد داری پادشاه را در حمله ای غافلگیر کننده از پای در بیاوری...
مرد از جا بلند شد و دست مشت شده اش را روی میز کوبید وگفت: به یهو، خدای یهودیان که اشتباه می کنی، چیزی هست که نباید الان بگویم...
دختر که انگار از قسم دروغی که عمو بر زبان رانده بود عصبانی شده بود گفت: کدام یهو را می گویی؟! همان که دانیال در کتابش از او سخن گفته یا یهوی خودت؟!
مرد که مستاصل شده بود صدایش را آرام تر کرد و گفت: خودت خوب میدانی که من به یهو دانیال اعتقادی ندارم، یهوی دانیال، تمام انسان ها را از هر نژدای در یک سطح می بیند، اما یهوی من و تو ، ما را، قوم یهود را برگزیده ترین قوم ها نمود و دیگران هر که باشند باید مانند حیوانات در خدمت من و تو و ما باشند باید قربانیان ما به درگاه یهوی بزرگ باشند
دختر که حوصله اش سر رفته بود گفت: باشد قبول،قسم تو راست و به همان یهوی خودمان قسم خوردی اما چند شب پیش من خودم با چشم خودم آن دو مرد را....
عمو دست روی دماغ گوشتی و بزرگش گذاشت و گفت: هیس!!! اینجا...اینجا نه و بعد دست دختر را گرفت و به دنبال خود کشاند، ستاره روی دیوار را به کناری زد و اهرمی از پشت ستاره پدیدار شد.اهرم را کشید و دیوار سنگی با صدا و لرزش خفیفی از هم باز شد..
ادامه دارد...
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
«روز کوروش»
#قسمت_دوم🎬:
دختر با تعجب به حرکات عمویش خیره شده بود و وقتی وارد اتاق مخفی که هیچوقت از وجودش خبر نداشت،شدند. همانطور که در نور مشعل روشن کنار در، بر دیوار و وسایل عجیب و غریبی که بر آن اویزان شده بود نگاه می کرد گفت: پناه بر یهو، اینجا کجاست؟! اتاقی که تقریبا نصف اتاق کناری بود، اما کمی تاریک و مخوف..
مرد دستی به دیوار کشید و سپس زنجیر دانه درشت سیاه را در دست گرفت وگفت: اینها گنجینه های من است که هر کدام برایم هزاران راز دارد و جلوتر رفت و خنجری را که روی دریچه سنگی کنار مشعل بود برداشت و از غلاف بیرون کشید و ادامه داد و این برای روزیست...
دخترک به میان حرفش دوید و گفت: همان روزی که قرار است پادشاه را بکشید؟!
مرد که انگار یادش افتاده بود برای چه او را به اینجا اورده به طرف دختر رفت دست او را در دست گرفت و به سمت سکوی سنگی بغل دیوار برد و روی آن نشست وگفت: تو از کجا دانستی؟!
دختر خنده ریزی کرد وگفت: من هر وقت با میهمانانتان در اتاق بغلی دور هم جمع میشوید از درز پنجره ای که به حیاط باز می شود همه چیز را میبینم وگوشهایم را هم تیز می کنم...
مرد با عصبانیت نگاهی به او کرد و گفت: برای کسی که نگفتی؟
دختر شانه ای بالا انداخت وگفت: من چه کسی را میبینم که بگویم؟! دختران دو همکیش تان هم که مدتهاست نزد من نیامده اند...
مرد نفسش را آرام بیرون داد و گفت: فراموش نکن هر چه که میشنوی و می بینی را نباید به کسی بگویی فهمیدی!
دختر سرش را تکان داد و مرد ادامه داد: آن دو مردی که اوردم اینجا آنها هم مانند من سربازی ساده اند، اما من باهوشم و آنها خیلی خرفت و نافهم هستند، من نقشه قتل شاه را کشیدم انها می خواهند اجرا کنند و سر موعد مقرر، من دست انها را رو می کنم تا خودم را به چشم شاه بیاورم و..
دختر دست هایش را بهم زد و گفت: فهمیدم...بقیه اش را فهمیدم، عجب زیرکی هستید و بعد سرش را پایین انداخت و ارام تر گفت: این نقشه طولانی ست، من دلم گرفته، می خواهم اکنون بیرون از خانه بروم و بعد سرش را بالا آورد و با لحنی پر از التماس ادامه داد: عموجان، اجازه بدهید بیرون بروم، قول میدهم که مانند زنان پارسی، مو و زینت هایم را بپوشانم و مانند آنها روبنده بر چهره زنم تا چشم هیچ کس صورت مرا نبیند، اجازه میدهی؟!
مرد از جا بلند شد، همانطور که اهرم کنار دیوا را می کشید گفت: هم اکنون به قصر شاه می روم، برو به درگاه یهو دعا کن که کارهایم همانطور که خواستم پیش برود، وقتی برگشتم، قول می دهم اجازه دهم تو با همین شرایطی که گفتی اندکی بیرون از خانه سیر و سیاحت کنی..
دختر شانه به شانه عمو از اتاق مخفی بیرون امد و چاره ای نداشت جز اطاعت..
ادامه دارد...
🖍به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«☝🏼»
💢 اعتراف وزیر امور خارجه اسرائیل به برنامهشان برای اختلافافکنی، تکهتکه کردن منطقه و تجزیه ایران!
👈🏿«گیدئون ساعر»، وزیر امور خارجه اسرائیل:
ما باید با مطالعه منطقه از اقلیتها حمایت کنیم. میخواهم بر اقلیت کُرد تمرکز کنم؛ آنها متحد ما به حساب میآیند و باید مستقل شوند! ما باید از نظر نظامی، امنیتی و سیاسی با آنها متحد شویم!
همچنین اقلیتهای «دروزی» در لبنان و سوریه یک متحد قوی برایما به حساب میآیند.
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
🔴ابراهیم اصغرزاده مشاور سیاسی دولت:
🔽زمان به ضرر ماست و رابطه با چین و روسیه کارساز نیست/تنها تعامل با امریکا میتواند ما را نجات بدهد
🔴به قدرت رسیدن انسانهای پست و ناشایست در آخرالزّمان
اگر به رفتارها و پیشینۀ کارها و پروندۀ تخلّفات دنالد ترامپ نگاهی بیندازید، درمییابید که ملّت آمریکا چه انسان پست و فاسدی را به سرپرستی خیش برگزیدند؛ درست سازگار با همان چیزی که در روایات اسلامی پیشبینی شده است:
امیر مؤمنان علی-علیهالسّلام- در بیان نشانههای شورش دجّال فرموده است: بیگمان نشانۀ آن، هنگامی است که ... پَستترین مردم رهبرشان باشد... .(۱)
————————————————
۱. كمال الدين، ص ۳-۵۵۲، الجزء ۲، ب ۱۵، ح ۱
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با سلام خدمت همه برادران و خواهران همراه کانال بچه حزب اللهی ...
دوستانی که مایل هستن در خرید کتیبه شهدایی برای حسینیه شهدای حزب الله سهمی داشته باشند میتوانند مبالغ خود را به نیت شهداء به حساب
۶۰۳۷۹۹۷۳۷۵۱۸۴۱۴۱ بانک ملی
به نام مهدی شاهمیرزایی واریز ودر این امر خیر جهت اراستگی وتجهیز حسینیه سهیم باشید
انشاالله در صورت اماده شدن حسینیه
اولین مراسم تجمع بچه های حزب الله را در این موقعیت خواهیم داشت با حضور فرماندهان و نیروهای انقلابی حاضر در صحنه مقاومت ....یاعلی مدد
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi