بچه حزب اللهی
وقتی عراقچی به حرف ثابتی میرسد! #بچه_حزب_اللهی @BACHE_HEZBOLLAHi
خیانت تا کجا ادامه دارد ..!!؟
مماشات با خائن ها ودروغگویان تا کجا !!؟..
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥راه در مبارزه است نه در سازش ومذاکره یک طرفه
🔹خدا وعده نداده است که اگر ما بخوابیم، پیروزی نصیبمان شود.
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
🌹مازندران تو پاییز خیلی خفنه
⭕️🖊بزرگترین ظلمی که یه انسان میتونه به خودش کنه اینه که از روستاها و دهاتا و شهرستانا بزنه بیاد شهرای بزرگ و فلان زندگی کنه
مخصوصا تهران
خبر خاصی که ارزش پوشش دادن داشته باشه در حال حاضر وجود نداره همش یه مشت شر ور و تکراری ، بگیرید بخوابید ذهنتون ارامش بگیره
به قول حسین پناهی: مشکل ما از جایی شروع شد که نگاه ما به هم، نگاه آدم به آدم نبود، نگاه آدم به فرصت بود
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
گلایه فعال توییتری از تناقض در ماجرای آرد و نان: بالاخره رسوایی بود یا موفقیت؟
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
🙏تو زندگیتون برای امام زمان (عج)یه حرکتی کنید 👈نذارید صرفا کلامی باشه براتون امام زمان(عج)
🔔مثلا خیلیاتون کسب کار مختلف دارید یه بنر یه کاغذ یه نوشته بزنید به عشق امام زمان(عج) به نیت سلامتیش فلان وسیله رایگان فلان وسیله با تخفیف
🌹هیچی ازتون کم نمیشه برعکس کلی برکت هم میاد تو زمدگیتون ولی خب نکته مهم ترش اینه شما یاد امام زمان(عج) را زنده نگه داشتی و باعث میشی چند نفر هم اشنا هم عاشق امام بشوند و بخاطر این عشق و یاد امام زمانشون فلان مشکلشون رفع بشه
🙏 تمام هم و غمتون امام زمان باشه ، حرف زدنتون ، اخلاقتون ، خوب و بدتون همه چی امام زمانی باشه
امام زمان و جاری کنید تو تک تک لحظات زندگیتون اون موقعه دیگه میشه گفت راه رو درست رفتیم
غصتوم غصه امام زمان باشه هر غصه ای جز این پوچه ، اشتباهه ، خود آزاریه
عاشقی کنید با امامتون ، عاشقی میکنه باهاتون
قسم میخورم خودش میاد به دیدارتون ...
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
⭕️📣 سوزش شدید اصلاح طلبان از نه قاطع نمایندگان به #خواسته_نامشرع دولت برای نگه داشتن #آجر_فاسد در دیوار دولت!
⭕️ حالا پزشکیان ظریف رو رد میکنه یا به لجبازی ادامه میده ؟
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
⭕️ بوی گرانی خودرو میآید/ خودروسازان در نامه ای به عارف: قیمت خودرو ۸۰ درصد بیشتر شود! 🔹«احمد نعمت
📢 خودروسازان با چراغ سبز مافیای دولتی محصولات خود را گران کردند!
◀️ ایران خودرو و سایپا طی اطلاعیه هایی رسمی خبر از افزایش قیمت محصولات خود دادند
_
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجم🎬: جمیل دربند مردم بود بی آنکه بداند چه گناهی مرتکب شد
📚:#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_ششم🎬:
نگهبان به سمت مردم رفت و مردم دورش را گرفتند، جمیل نگاهی به طرف مردم کرد، نگهبان فراموش کرده بود قفل در را بزند و حالا که هیچ کس حواسش به او نبود، بقچه اش را که کنار پایش افتاده بود برداشت و آهسته از اتاقک خارج شد، در را پشت سرش بست و در یک چشم بهم زدن خود را به پشت اتاقک رساند.
دستار سرش را پایین کشید و با قدم های تند راه خروج از شهری که نامش فروردینار بود را در پیش گرفت.
جمیل هراسان و دوان دوان از شهر خارج شد و هراز گاهی به عقب برمی گشت و پشت سرش را نگاه می کرد، انگار کسی در تعقیب او نبود.
او بیرون شهر رودخانه ای پر آب را مشاهده کرد که در اطرافش درختان و باغ های فراوانی بود، اصلا بیرون این شهر شباهتی به خارج شهرهای دیگری که تا به حال دیده بود نداشت و سرسبزی و آبادی اش بهم پیوسته بود.
کمی که از شهر فاصله گرفت، صدای سم اسب هایی در گوشش پیچید و گرد و غباری از کمی دورتر در پیش رویش نمایان شد.
جمیل خودش را به پشت درختی تنومند رساند و در ورای تنه قطورش پنهان شد، او قصد داشت در این شهر اسبی راهور تهیه کند چرا که اسب خودش نرسیده به رود ارس، از بین رفته بود، اما اتفاقات چنان پیش رفت که جمیل نتوانست به آنچه می خواست برسد.
او پشت درخت پناه گرفته بود و چشم به جاده داشت که دسته ای سوار کار به آنجا نزدیک شد.
اسب ها شیهه کشان جلو می آمدند و درست زمانی که نزدیک پناهگاه جمیل رسیدند، سردسته شان افسار اسبش را کشید و دستور ایست داد و گفت: راهی تا شهر نمانده، اما باید این اسب ها سیراب شوند، کمی جلوتر داخل این جنگل چشمه ای جوشان هست، ابتدا به آنجا برویم تا اسبها آبی بنوشند و بعد به سمت شهر راهمان را ادامه میدهیم، چون حاکم حضور ندارد کمی با فراغ بال کارهایمان را به سرانجام می رسانیم اندکی تفرج هم می کنیم.
جمیل که رودی خروشان جلوی چشمش بود با تعجب سواران را نگاه می کرد که چرا از این آب نمی نوشند که در این هنگام صدای سربازی بلند شد که به کنار دستی اش میگفت: سرباز! حواست کجاست، اسبت را کنترل کن تا حرمت آب مقدس را با پوزه اش نشکند و جمیل تازه متوجه شد که آب این رود ادامه آب همان چشمه ایست که می خواست قاتل او شود.
او خود را بیشتر در دل درخت فرو میکرد ومیترسید که سوران به سمت او بیایند اما وقتی دید که آنها دقیقا به نقطه ای آن طرف راه که درست مقابل او قرار داشت به عمق درخت ها رفتند، خدا را شکر کرد.
جمیل از اعتقادات عجیب و کفر آمیز این ولایت شرمسار بود، براستی که آنها خالق یکتا را کنار گذاشته بودند و درختی بی مقدار که آفریده خداوند است را پرستش می کردند.
دیگر خبری از سواران نبود، جمیل از مخفیگاهش بیرون آمد و راهش را در امتداد رودی که حالا می دانست برای مردم این سرزمین مقدس است و حکم آبشخور خدایشان را دارد ادامه داد.
کمی جلوتر، خستگی به او چیره شد، لب رود نشست و با دست مشتی آب برداشت و بر صورتش زد و سپس سرش را به کناره رود گذاشت و خود را سیراب نمود و بعد سرش را به آسمان بلند کرد و در حالیکه آب از موهای صورتش می چکید گفت: خدایا به خاطر تمام نعماتت شکر...و چه سیه روز است امتی که آفریدگارشان را فراموش کردند و درختی را به عنوان خدا می پرستند.
جمیل از جا بلند شد او تازه اول راه بود و می بایست تمام اعتقادات این قوم را کشف کند چرا که این جزئی از ماموریتش بود.
ادامه دارد...
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_هفتم🎬:
جمیل در کنار رودخانه که حالا می دانست برای مردم رودخانه ای مقدس است، حرکت کرد، مسیری که می رفت تقریبا سر سبز بود فقط در بعضی مناطق تعداد درختان کم میشد، اما سبزه و چمن و گیاهان خودرو همه جای مسیر به چشم می خورد.
چندین روز در راه بود و هراز چند گاهی رهگذرانی را می دید که باشتاب راه می پیمودند و جمیل سعی می کرد کسی او را نبیند، حالا که نه اسب و نه مرکبی داشت، می بایست تا شهر یا آبادی بعدی، همینگونه راه برود و بالاخره بعد از گذشت روزها، سایه ای از یک شهر در دیدش پدیدار شد.
او بر سرعت قدم هایش افزود، روزها بود که غذای درستی نخورده بود.
وارد شهر شد انگار شهر خلوت بود و خبری از اهالی شهر نبود، فقط از کمی دورتر دودی بر هوا بلند بود و بوی کباب در فضا پیچیده بود که نشان از وجود اهالی داشت.
جمیل که بسیار گرسنه بود و این بوی کباب هم اشتهای او را قلقلک می داد، رد دود و بو را گرفت و به پیش رفت.
از کوچه ها گذشت و برایش جای تعجب بود که این شهر هم دقیقا مثل فروردینار بود و او یک لحظه با خود گفت: نکند من دوباره به فروردینار برگشته ام و بعد سرش را تکان داد و گفت: نه...نه...امکان ندارد.
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجم🎬: جمیل دربند مردم بود بی آنکه بداند چه گناهی مرتکب شد
هر چه جلوتر می رفت بیشتر صدای همهمه به گوشش می رسید تا اینکه خودش را در مقابل صحنه ای دید که انگار خاطرات قبلش را زنده می کرد.
او پیش رویش درخت صنوبر دیگری را می دید که اتفاقا زیرش چشمه ای بود و مردم دور این چشمه را گرفته بودند و آتش بزرگی هم کمی آن طرف تر بود که مشخص بود لاشه چیزی در آن انداخته اند و این بوی کباب از همان لاشه بر می خواست، جمیل با دست چشمهایش را کمی مالید تا بفهمد خواب نیست و وقتی مطمین شد این صنوبر و آن چشمه واقعی ست قدمی به عقب برداشت و گفت: احتمالا جایی اشتباه کرده ام و به فروردینا. برگشتم، بهتر است تا مردم مرا ندیده اند از اینجا بگریزم.
در همین حین فرمانی صادر شد: آهای مردم،راه را باز کنید که حاکم شهر اردیبهشتار می خواهد بگذرد.
جمعیت دو طرف قرار گرفتند و راهی باریک برای گذشتن تخت روان حاکم باز شد.
جمیل خود را پشت جمعیت پنهان کرده بود که مردی به او تنه زد و جمیل عقب عقب رفت، مرد همانطور که عذرخواهی می کرد گفت: ببخشید ندیدمت دیگر جای شلوغ همین است.
جمیل صاف ایستاد وگفت: اشکال ندارد، من غریبه ام میشود نام این شهر را برایم بگویی؟!
مرد خود را کنار او کشاند و گفت: اینجا دومین شهر از شهرهای دوازده گانه اصحاب الراس هست، شهر اردیبهشتار، ما به نام هر ماه شهری داریم و در هر شهر خدایگان صنوبر هست اما بزرگترین خدای ما که پدر تمام خدایان می شود ، درخت صنوبری ست که در شهر اسفندار می باشد.
جمیل غرق تعجب شده بود وپرسید..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از اصلی ترین علل رأی آوردن جناب آقای پزشکیان، کسی نیست جز چهرهای که از ذهنها غافل و از چشمها پوشیده مانده است
و اما...
بااحترام به دوستان عزیزی که گفتن کسانیکه به پزشکیان رای دادن ماروبه چاه انداختن باید عرض کنیم
اون خواص بی بصیرتیکه دردقیقه نود بجای پشتیبانی وحمایت ازاقای جلیلی با اقدامات اشتباه و مغرضانه راه را برای به چاه انداختن مردم هموارکردن
خدادردنیاوآخرت روسیاهشون خواهد کرد
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
🔺محمد بن سلمان در #موسم_الرياض خوانندگان دنیا را دعوت کرده و صدای افرادی مثل جنیفر لوپز و سلن دیون را بلند میکند تا صدای ناله زنان غزة به گوش مسلمانان نرسد؛ زنان برهنه را در معرض نمایش قرار میدهد تا دنیا تصویر کودکان فلسطین را نبیند!
✍ میثم ایرانی
▪️از آنچه در عربستان سعودی رخ داد تعجب نکنید؛ اینها اجدادشان در دوران امام سجاد و حدود ۵۰ سال پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) سرزمین وحی و شهر مدینه را به شهر کابارهها و رقاصهها تبدیل کردند!
آن روز با زنِ رقاصهای به نام «جمیله» و امروز با زنِ خوانندهای به نام «جنیفر»...
✍ شیخ شبانی
خاندان سعودی یهودمخفی
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi