اصولگرایان مدعی ولایتمداری و عقلانیت هم اینقدر در وفاق غرق بودند که حاضر نشدند به تبیین بپردازدند و از آبرو و جایگاهشان خرج کنند تا امام خامنهای برای بار هزارم امر محرز مذاکره با آمريکا را هشدار ندهند و سیبل قرار نگیرند!
و حامیانشان هم همنوا با اصلاحطلبان، انقلابیون که سپر رهبری هستند را متهم به تندرو بودن، تحجر و جلو زدن از رهبری کردند.
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اقای قالیباف دو قطبی سازی را در حلقه اطرافیان خود پیگیری کنید ،
👈کار در عمل براید نه با لب ودهان
❌️اقای قالیباف چشمان خود را بر روی حرکات و گفتار اطافیانت مبند ،
@BACHE_HEZBOLLAHi
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پیام قدردانی عباس عراقچی (وزیر امور خارجه) از مقام معظم رهبری
🔸بیانات رهبر فرزانه انقلاب در نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ همچون همیشه راهنما و راهگشای همه مسئولان نظام به ویژه دستگاه دیپلماسی بود.
🔸التفات معظم له نسبت به تلاشها و زحمات فرزندان ملت در وزارت امور خارجه و بیان این امر که «امروز وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران یکی از پرکارترین وزارت خارجهها است»، ضمن اینکه مایه مباهات برای اینجانب و همکارانم در وزارت امور خارجه و شایسته قدردانی عمیق است، مسئولیت خطیر ما را برای پیشبرد اهداف عالیه نظام در عرصه دیپلماسی و سیاست خارجی سنگینتر میکند.
🔹وزارت امور خارجه در راستای ایفای وظائف ذاتی خود، و بر مبنای اصول سهگانه عزت، حکمت و مصلحت، از همه ظرفیتها برای پیشبرد سیاست خارجی فراگیر، فعال و اثرگذار در جهت تامین منافع و امنیت ملی و افزایش اقتدار و منزلت کشور از طریق تعاملات سیاسی و دیپلماتیک استفاده خواهد کرد.
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
رهبر انقلاب در دیدار رئیس و اعضای شورای رهبری حماس: ⭕️ پیروزی مردم غزه، غلبه بر آمریکا بود پیروزی فل
🇮🇷🇵🇸 رئیس و اعضای شورای رهبری حماس با امام خامنهای دیدار کردند
رئیس و اعضای شورای رهبری حماس روز شنبه، ۲۰ بهمن ۱۴۰۳، در دفتر رهبر انقلاب اسلامی با امام خامنهای دیدار کردند،،،،،،،،،،،،،،
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
🌹:روایت دلدادگی قسمت ۱۱۷🎬: ننه صغری بیرون رفت و متوجه صف همسایه ها شد که هر کدام قابلمه و دبه به د
🌹:روایت دلدادگی
قسمت۱۱۹🎬:
انگار تمام تن و بدن ،زنان روستا گوش شده بود تا ببینند ،این دخترک غریب چه جواب می دهد
فرنگیس شمرده شمرده و آهسته گفت: م...م..من چیزی به یادم نمی یاد ،اما فکر کنم جمیله باشم و با نگاهی التماس آمیز رو به ننه صغری گفت : سرم...سرم داره میترکه ننه صغری...
ننه صغری که اشک شوق به چشمانش آمده بود کِل کشان رو به جمع زنان گفت : دیدید...همه تان شاهد بودید که خود خود جمیله است...و سپس به طرف طاقچه رفت و استکان کمر باریک را برداشت و همانطور که از کتری جوشانده داخل استکان می ریخت گفت : آی به قربان دختر قشنگم بشم من ، بیا این جوشونده دردت را کم می کنه و در همین هنگام کاسهٔ آبگوشت هم رسید.
فرنگیس که جوشانده را سر می کشید ، ننه صغری هم نان را داخل کاسه تلیت کرد و در میان تعجب و بهت زنان روستا ، لقمه لقمه ،غذا را در دهان فرنگیس می گذاشت و با هر لقمه ،قربان صدقهٔ او می رفت.
مریم بانو که انگار به خواسته اش نرسیده بود ،غرغر کنان از جا برخواست و زیر لب می گفت : قربون خدا بشم من ، در و تخته را چه خوب با هم جور میکنه..
همدمی دیوانه برای ننه صغری مجنون هم رسید...کم بود جن و پری ،یکی هم از پنجره پرید...
با گفتن این حرف ، زنان ده در حالیکه نیششان تا بنا گوش باز بود از درب اتاق فاصله گرفتند و مریم بانو را مانند نگین انگشتری در بر گرفتند و به طرف جایی که دیگ نذری به پا بود رفتند و هرکدام حرفی میزد اما همه هم قول بودند که همدم خوبی نصیب ننه صغری شده ،خصوصا که سرا پایش پر از طلا و زیور آلات بود...
و فرنگیس ، شد ،یک دختر روستایی به نام جمیله....
🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠
روایت دلدادگی
قسمت ۱۲۰🎬:
روزها به سرعت برق و باد می گذشت ،فرنگیس بدون اینکه از گذشته اش چیزی به خاطر بیاورد ،با نام جدید و سبک زندگی روستایی خو گرفته بود.
البته ننه صغری به او اجازه نمی داد دست به سیاه و سفید بزند و حتی کمتر از خانه بیرون میامد تا زیر نگاه جستجوگر مردم و باران سؤالات خاله زنکی خانم ها قرار نگیرد.
ننه صغری مشغول تعریف از بچگی های جمیله بود و خواهر برادرهای او که هر کدام به دردی از این دنیا رفته بودند و جمیله هم با هزار نذر و نیاز به درگاه خدا نگه داشته بودند.
ننه صغری گرم گفتگو بود که درب اتاق را زدند و صدای کلفت مش باقر بود که از پشت درب به گوش رسید :هووی ننه صغری خونه ای؟!
ننه صغری که انگار مدتها بود منتظر رسیدن مش باقر بود، حرفش را نیمه کاره گذاشت و با سرعت درب را باز کرد و گفت : سلام مش باقر...رسیدن به خیر...بفرما داخل...چه خبرا برای ما داری؟
مش باقر سینه ای صاف کرد وگفت : سلام ، عاقبتت به خیر...الوعده وفا...طبق قولی داده بودم ، یک کاروان پیدا کردم که دو، سه روز دیگه راهی کربلا هستند اگر میلتان بر رفتن است و امام شهید شما را پذیرفته باشد ،بسم الله...تا فردا خودتون را به شهر برسونید...اگر با قاطر صبح زود حرکت کنید ، نزدیک شب به کاروانسرای بیرجند خواهید رسید ، اونجا کاروانیا قرار مرار گذاشتن تا جمع شوند...
ننه صغری که از شادی در پوست خود نمی گنجید گفت : خدا خیرتون بده ، خدا یک در دنیا و صد در آخرت نصیبتان کند ، خدا انجیر هزارشاخه تان کند...باران دعاهای ننه صغری بود که بر سر مش باقر باریدن گرفته بود.
مش باقر خنده کنان از خانه آنها دور شد و ننه صغری اینقدر ذوق زده بود که یادش رفت برای مهمان خوش خبرش ،استکانی چای بیاورد.
سریع به سمت فرنگیس رفت و دستش را گرفت و از جا بلندش کرد و گفت : پاشو دخترم ، پاشو جمیله باید خودمان را سر زمین برسانیم و این مژده را به پدرت بدهیم ،آخر من نذر کرده بودم که تو برگردی و تمام دارو ندارم را بدهم و تو را به پابوس شهید کربلا ببرم ، الان موسم ادای به نذر است...باید خودمان را آماده کنیم تا به حرم برسیم...آخ حرم....حرم...
وقتی که ننه صغری حرف از حرم میزد ، انگار چیزی ته ذهن فرنگیس او را قلقلک میداد...اواحساس می کرد این حرم هر کجا هست او دوستش دارد...
ننه صغری دست در دست جمیله با شتاب به طرف زمین زراعیشان حرکت کردند....
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi