eitaa logo
بچه حزب اللهی
5.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.8هزار ویدیو
19 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ⚜️کانال » بچه حِزبُ اللّٰهی 💛 فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ💛 خبر وتحلیل کم ولی خاص . سیاسی ونظامی . داخلی وخارجی . جبهه مقاومت. 🌹 ادمین: @Pirekharabat313 تبلیغات: @Amirshah315 لینک کانال: @BACHE_HEZBOLLAHI
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️🖊با سلام و عرض ادب و روز به خیرخدمت همه دوستان وهمراهان کانال بچه حزب اللهی 🙏با توجه به استقبال خوب ودرخواست درصد بالایی از شما خوبان مبنی بر بارگذاری داستانها وروایتهای واقعی ومحبت سرکار خانم حسینی نویسنده داستان های مذهبی بر اساس اسناد و روایات تاریخی ومستند .. 👈فلذا قبل از ادامه داستان سقیفه داستان ای در خدمت را که از زبان حضرت فضه است و اثبات کننده ولایت آقا امیرالمومنین و مستند میباشد ولیکن داستان سقیفه نیز در فصلی از داستان شاهزاده ای در خدمت ثبت میباشد یعنی داستان سقیفه بخش کوچکی از شاهزاده ای در خدمت است فلذا از امروز داستان ای در خدمت را در دو پارت (دوقسمت) در کانال بارگذاری میکنیم 🌹با تشکر از همراهی و حضور گرم شما دوستان @BACHE_HEZBOLLAHi
🌹شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و هیجدهم🎬: روزگار همچون اسبی سرکش به پیش می تاخت ، خبری در مدینه گوش به گوش و دهان به دهان می رسید. خبر به فضه هم رسید و او شنید که خلیفه خودخوانده در بستر بیماری افتاده و‌گویا بعد از سالها زندگی و نزدیک دو سال تکیه زدن بر مسند خلافت که مطمئنا غصبی بود ، می خواهد دل از این دنیا بکند ... فضه با خود می اندیشید که این دنیا چه زود گذر است و به اندازه چشم بهم زدنی می آید و بی خبر می رود و وقتی به خود می آییم که در بستر مرگ هستیم و با عزرائیل دست و پنجه نرم می کنیم و آیا این دنیای زود گذر ارزش آن را دارد که بنده ای، دل به چهار روز حکمرانی خوش کند و رد حرف و حکم خدا نماید و مقامی را که از آن او نیست غصب کند و ملتی را از مسیر درست منحرف نماید و دین خدا را به بی راهه بکشاند؟! فضه آهی کشید و خیره به رد رفتن فرزندش ثعلبه بود که روی حیاط مشغول جست و خیز بود. در این هنگام درب خانه به شدت باز شد و ابو ثعلبه هراسان داخل شد. فضه متوجه شد که اتفاقی افتاده ، از جای برخواست و به استقبال همسرش رفت و مانند همیشه با آیات قران از او پرسید چه شده ؟ ثعلبه با دستار سرش عرق پیشانی اش را گرفت و بر تکه سنگی که روی حیاط قرار داشت نشست و گفت : انسان در کار این بشر دو پا می ماند ، یادت هست زمانی که می خواستند خلافت را که حق مسلم مولا علی علیه السلام بود از او غصب کنند به چه ریسمان پوسیده ای دست انداختند؟! فضه سری تکان داد و آهی کشید و گفت : وأمرهم شوری بینهم... ثعلبه سری تکان داد و گفت : آری آن زمان به بهانه تصمیم شورا حق ولیّ خدا را غصب نمودند ، حال اینک گمانم همه چی فراموششان شده و ابوبکر گویا از یاد برده که خود چگونه بر مسند نشست و حالا آنقدر گستاخ شده که در پایان عمر ، بی توجه به امر خدا و رسول و حتی همان شورایی که خودشان تعیین کردند افاضات می دهد.... 💦🌨💦🌨💦🌨💦 ای در خدمت قسمت صد و نوزدهم🎬: فضه با حالتی مبهوت غرق شنیدن حرفهای همسرش ابوثعلبه بود و ابوثعلبه ادامه داد: ابوبکر در حال احتضار است اما باز هم هنوز دست از خودخواهی های گذشته و اشتباهات جبران ناپذیرشان برنداشته و در بستر مرگ به دنبال رفیق شفیقش عمر فرستاده، او حتی ردّ حرفهای قبلی خود نموده و به شورایی که با استناد به ان مسند خلافت را غصب نمود پشت کرده و در پی رأی و نظر خود است. او عمر را به بالین خود فرا خوانده و مقامی را که اصلا از آن خودش نبوده ، به عمر واگذار کرده... فضه آهی کشید و منتظر ادامه صحبت های همسرش شد و با خود می اندیشید یعنی صحابه نسبت به این تصمیم اعتراضی نکرده اند که حرفهای ابو ثعلبه گویی جوابی بود بر سؤالات ذهن او... ابو ثعلبه نگاهش را به رد رفتن مورچه ای بر روی دیوار دوخت و ادامه داد : تمام صحابه که در آن مجلس حاضر بودند اعتراض کردند و گفتند: كسی را بر ما مسلط می كنی كه خشن و بد اخلاق است، اگر او حكومت را به دست گيرد، سخت‌گيرتر و خشن‌تر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهی داد كه عمر را بر ما مسلط می كنی؟ و ابوبکر در جواب اعتراض آنان ، روی خود را از جمعیت برتافت و گفت : مرا از خدا نترسانید... و این چنین شد که اینک عمر خود را خلیفه می داند و من نمی دانم اینان چگونه جواب خداوند را خواهند داد . فضه آهی کشید و زیر لب زمزمه نمود : از کسانی که دختر پیامبر خود را ظالمانه به شهادت می رسانند چه انتظاری باید داشت؟ و وای بر آنان که شاهد این ظلم عظیم و ظلم های در امتدادش بودند و مهر سکوت بر دهان زدند و لب فرو بستند و حق را که همان مولا علی علیه السلام است تنها گذاشتند و دل به دنیای دون خوش کردند و سرگرم این زندگی زود گذر شدند... دارد 📝به قلم ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨 @BACHE_HEZBOLLAHi