ار برسم الدار فی خاطری الفکر
با دوری از شما جدائی روانم از تن گوارا می نمود و اندیشه در دلم بر روی ویرانه هایی از کوی آشنایی در گردش بود.
و قد اقلعت عنها السحاب و لم یجد
و لا درمن بعد الحسین لها در
ابر از فراز آن کناره گرفت و پس از حسین - چنانکه باید- از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
امام الهدی سبط النبوة والد الائمه
رب النهی مولا له الامر
پس از همان پیشوای راستین و دخترزاده پیامبر،پدر رهبران، که بازداشتن مردمان از بدی ها با او بود و خود سرپرستی است که کار فرمانروائی را به گردن دارد.
امام ابوه المرتضی علم الهدی
وصی رسول الله و الصنو و الصهر
پیشوای که پدرش مرتضی -درفش راهنمائی است- جانشین و برادر و داماد فرستاده خداست.
امام بکته الانس و الجن و السما
و وحش الفلا و الطیر والبر و البحر
رهبری که آدمیان ، پریان ، درندگان بیابان ،پرندگان و خشکی و دریا در ماتم او گریسته اند.
له القبة البیضا لا لطف لم تزل
تطوف بها طوعا ملائکة غر
گنبدی سپید در کربلا دارد که فرشتگان هماره به دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ می خورند.
و فیه رسول الله قال و قوله
صحیح صریح لیس فی ذلکم نکر
پیامبر درباره او فرمود- و چه سخنی بس درست و آشکار که هیچ جائی برای نپذیرفتن نگذاشته-.
حبی بثلاث ما احاط بمثلها
و لی فمن زید هناک و من عمرو؟
پس از من سه ویژگی ام تنها به او می رسد- که هیچیک از وابستگانم مانند آن را نیابند و چه جای آنکه از زید و عمرو سخن رود؟
له تربة فیها الشفاء و قبة
یجاب بها الداعی اذا مسه الضر
(یک) آرامگاهی دارد که خاکش شفای دردمندان است (دو) بارگاهی که هر کس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت.
و ذریة ذریة منه تسعه
ائمه حق لاثمان و لا عشر
(سه) فرزندانی با چهره های بس درخشان که نه تن از آنان - نه کمتر و بیشتر- پیشوایان راستین هستند.
ایقتل ظمآنا حسین بکربلا
و فی کل عضو من انامله بحر
چگونه است که حسین ، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟
و والده الساقی علی الحوض فی غد
و فاطمه ماء الفرات لها المهر
و با آنکه پدرش علی در فردای رستاخیز مردم را از آبی گوارا سیراب می کند و آب روان، مهریه مادرش فاطمه است.
فوا لهف نفسی للحسین و ما جنی
علیه غداة الطف فی حربه الشمر
جانم بر حسین دریغ می خورد که در آن روز،- عاشورا- شمر چه تبهکاری ها درباره او روا داشت.
رماه بجیش کالظلام قسیه الاهله
والخرصان انجمه الزهر
سپاهی در برابر وی برانگیخت همچون شبی تاریک که ستاره های درخشان روی نهفته و چهره ماه به تاریکی گرائیده است.
لرایاتهم نصب و اسیافهم جزم
و للنفع رفع و الرماح لها جر
درفش ها را افراشته و تیغ ها را تیز و برا گردانیده اند ، گرد و خاک برمیخیزد و نیزه ها بلند و کشیده می شود.
تجمع فیها من طغاة امیه
عصابة غدر لایقوم لها عذر
گروهی از گردنکشان اموی در آن گرد امده اند که هستی شان سراسر نیرنگ است و هیچ دستاویزی برای درست نمودن کار خویش ندارند.
و ارسلها الطاغی یزید لیملک الد
عراق و ما اغنته شام و لا مصر
یزید گردنکش آنان را فرستاده تا همه عراق را نیز به زیر فرمان خود در آورد چرا که فرمانروائی بر شام و مصر، او را بی نیاز نساخته است.
وشد لهم ازرا سلیل زیادها
فحل به من شد ازرهم الوزر
فرزند زیاد برای برخاستن به این کار کمر بسته و به این گونه گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار کرده است.
و امر فیهم نجل سعد لنحسه
فما طال فی الری اللعین له عمر
پسر نحس سعد را به فرماندهی آنان برگماشته و البته آن نفرین زده، زندگی اش چندان نخواهد پائید که به آرزوی خود- فرمانداری ری- بتواند رسید.
فلما التقی الجمعان فی ارض کربلا
تباعد فعل الخیر و اقترب الشر
و چون آن دو گروه در سرزمین کربلا به یکدیگر برخوردند ، نیکوکاری دور و بدکرداری نزدیک شد.
فحاطوا به فی عشر شهر محرم
و بیض المواضی فی الاکف لها شمر
در دهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشیرهای آبداده را در دست خویش به تکان درآوردند.
فقام الفتی لما تشاحرت القنا
وصال و قد اودی بمهجته الحر
چون نیزه ها با یکدیگر درگیر آمد ، آن جوانمرد برخاست و با آنکه دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت.
وجال بطرف فی المجال کانه
دجی اللیل فی لالاء غرته الفجر
در پهنه نبردگاه، چنان خویشتن را بنمود که گفتی سپیده بامدادی از دل شب برآمده است.
له اربع للریح فیهن اربع
لقد زانه کر و ما شانه الفر
او را سرای هایی است فرود آمدن گاه چیرگی و توانایی راستی را که برازنده او تاختن است نه گریختن.
ففرق جمع القوم حتی کانهم
طیور بغاث شبت شملهم الصقر
شیرازه سپاه را چنان از هم گسیخت که گفتی شاهین به میان مرغکان رو کند و آنها را پراکنده می سازد.
فاذکرهم لیل الهریر فاحمع الکلاب
علی اللیث الهزیر و قد هروا
به یاد شب زوزه کشان انداختشان تا همه سگان پیرامون شیر ژیان را گرفته به
زوزه کردن پرداختند.
هناک فدته الصالحون بانفس
یضاعف فی یوم الحساب لها الاجر
در آنجا شایسته مردان در راه او به جانفشانی هایی برخاستند که در روز حساب پاداش هایی هر چه افزون تر خواهند گرفت.
و حادوا عن الکفار طوعا لنصره
و جاد له بالنفس من سعده الحر
به دلخواه خویش برای یاری او با بدکیشان پیکار کردند و آن آزادمرد- حر- از خوشیختی که یافت تا پای جان در راه او پیکار کرد.
و مدوا الیه ذبلا سمهریة
لطول حیاة السبط فی مدها جزر
نیزه هایی سخت را دراز کردند تا زندگی دخترزاده پیامبر را درازتر سازند و اینجا بود که جزر و مد یکی شد.
فغادره فی مارق الحرب مارق
بسهم لنحر السبط من وقعه نحر
در همین پیکار با بدکیشان، یکی از آنها تیری به سوی او پرتاب کردکه بر گردن دخترزاده پیامبر نشست .
فمال عن الطرف الجواد اخوالندی
الجواد قتیلا حولا یصهل المهر
کشته نیک مرد از اسب نیکویش جدا شد و اسب زبان بسته در پیرامون او به شیهه کشیدن پرداخت.
سنان سنان خارق منه فی الحشا
و صارم شمر فی الورید له شمر
سنان سنان پیکر او را درید و شمشیر شمر از رگ گردنش گذشت.
تجر علیه العاصفات ذیولها
و من نسج ایدی الصافنات له طمر
بادهای بسیار تند دامن خود را بر او افکندند و اسب هایی که بر اندام او راندند با تار و پود دست و پاشان پیراهنی کهنه بر آن دوختند.
فرجت له السبع الطباق و زلزلت
رواسی جبال الارض و التطم البحر
هفت گنبد گردون به تکان آمد، کوه های بلند و استوار لرزیدن گرفت و آشوب بر دریاها چیرگی یافت.
فیا لک مقتولا بکته السما دما
فمغبر وجه الارض بالدم محمر
هان ای کشته ای که آسمان بر او خون گریست و چهره خاک آلود زمین با خونش سرخ فام گردید.
ملابسه فی الحرب حمر من الدما
وهن غداة الحشر من سندس خضر
جامه های رزم او از خون سرخ شد ولی در فردای رستاخیز از ابریشم سبز خواهد بود.
و لهفی لزین العابدین و قد سری
اسیرا علیلا لایفک له اسر
بر زین العابدین دریغ می خورم که او را گرفتار کردند و همچنان دربند نگاهش داشتند .
و آل رسول الله تسبی نسائهم
و من حولهن الستر یهتک و الخدر
بانوان خاندان پیامبر اسیر گشتند و پرده و پوشش را از ایشان بازستاندند .
سبایا باکوار المطایا حواسرا
یلاحظهن العبد فی الناس و الحمر
اسرائی ماتمزده که سوار بر ستوران می گشتند و بنده و آزاد مردم انان را دیدند .
و رملة فی ظل القصور مصونه
یناط علی اقراطها الدر و التبر
رمله در سایه کاخ ها آرمیده بود و گوهر و زر بر گوشواره های او آویخته .
فویل یزید من عذاب جهنم
اذا اقبلت فی الحشر فاطمه الطهر
وای بر یزید از کیفر دوزخ و از ان هنگام که فاطمه پاک سرشت به صحنه رستاخیز رو آورد.
ملابسها ثوب من السم اسود
و آخر قان من دم السبط محمر
به گونه ای که برخی از جامه هایش از زهر ( که به امام حسن علیه السلام دادند) سبز است و آنچه می ماند نیز از خون دومین دختر زاده پیامبر سرخ است.
تنادی و ابصار الانام شواخص
و فی کل قبل من مهابتها ذعر
ندا در می دهد و دیدگان مردم نگران است و همه دل ها از فر و شکوه او لرزان.
و تشکوا الی الله العلی و صوتها
علی و مولانا علی لها ظهر
گله خویش را به آستان خدای بزرگ می برد با بانگی بلند و با پشتیبانی مولا و سرورمان علی.
فلا ینطق الطاغی یزید بما جنی
و انی له عذر و من شانه الغدر؟
یزید گردنکش از تبهکاری خویش سخنی بر زبان نمی آورد و مگر او را که کارش نیرنگ و غدر است عذری هم تواند بود؟
فیوخذ منه بالقصاص فیحرم النعیم
و یخلی فی الجحیم له قصر
او را به سزای بدی هایش می رسانند ، از نیکی ها بی بهره می گردانند و کوخی را برایش در دوزخ تهی می نمایند.
و یشدوا له الشادی فیطر به الغنا
و یسکب فی الکاس النضار له خمر
چگونه سرودخوانان با خوانندگی (غنا) او را شادمان می داشتند و در پیمانه های سیمین و زرین باده (خمر) برایش می ریختند؟
فذاک الغنا فی البعث تصفیحه العنا
و تصحیف ذاک الخمر فی قلبه الجمر
آن غنا در روز رستاخیز ، رنج می شود و این خمر نیز، آتش در دل او بر می افروزند.
ایقرع جهلا ثغر سبط محمد
و صاحب ذاک الثغر یحمی له الثغر؟
آیا دندان دخترزاده پیامبر را از سر نادانی می کوبند؟ مگر این دندان کسی نیست که خود پشتیبان مرز دین به شمار می رود؟
فلیس لاخذ الثار الا خلیفه
یکون لکسر الدین من عدله جبر
برای خونخواهی او جانشینی باید تا شکست هایی را که به دین ما روی نموده با دادگری اش جبران کند.
تحف به الاملاک من کل جانب
و یقدمه الاقبال و العز و النصر
فرشتگان از هر سوی پیرامون او را فرا گیرند و خوشبختی و پیروزی و شوکت پیشاپیش او روان باشد.
عوامله فی الدار عین شوارع
و حاجبه عیسی و ناظره الخضر
سرنیزه اش از خفتان ها می گذرد ، دربان او عیسی است و نگاهبانش خضر است.
تظلله حقا عمامة جده
اذا ماملوک الصید ظللها الجبر
به راستی دستار جد وی سرش را می پوشاند چنانکه پادشاهان شکارگر نیز در سایه ی بخت بلند و سرنوشت نیکو می
آسایند.
محیط علی علم النبوة صدره
فطوبی لعلم ضمه ذلک الصدر
سینه او پیرامون دانش پیامبر را فراگرفته و خوشا دانشی که با آن سینه پیوند بخورد.
هو ابن الامام العسکری محمد التقی
النقی الطاهر العلم الحبر
او- محمد نام و پرهیزگار ، پاک و پاک نهاد و دانای برجسته ، فرزند پیشوای عسکری است
سلیل علی الهادی و نجل محمد الجواد
و من فی ارض طوس له قبر
نواده امام هادی و یادگار امام جواد و آن آرمیده در طوس که امام رضا است.
علی الرضا و هو ابن موسی الذی قضی
ففاح علی بغداد من نشره عطر
و پسر امام موسی که با گام نهادن در بغداد بوی خوش را در آنجا پراکند.
و صادق وعد انه نجل صادق
امام به فی العلم یفتخر الفخر
راست وعده ای از فرزندان امام صادق که سر فرازی ها در دانش به او می نازند.
و بهجة مولانا الامام محمد
و بهجة مولانا الامام محمد
شادی دل ، سرور و مولای ما امام مهدی(عج)؛
سلاله زین العابدین الذی بکی
فمن دمعه یبس الاعاشیب مخضر
از سلاله زین العابدین که چندان بگریست تا از سرشک دیدگانش ، گیاهان خشک سیراب شد.
سلیل حسین الفاطمی و حیدر الوصی
فمن طهر نمی ذلک الطهر
و نواده حسین فاطمی و شیرخدا جانشین پیامبر، آری این پاک جان از میان آن پاکان برخاسته است.
له الحسن المسموم عم فحبذا الامام
الذی عم الوری جوده الغمر
امام حسن را که زهر دادند عموی اوست و خوشا بر آن رهبری که عموم آفریدگان را بخشش او فرا گیرد.
سمی رسول الله وارث علمه
امام علی آبائه نزل الذکر
هم نام برانگیخته ی خدا و وارث دانش او و رهبری که نامه یادآور خدا بر نیکانش فرود آمده است.
هم النور نور الله جل جلاله
هم التین و الزیتون و الشفع و الوتر
آنان هستند نور ، نور خداوند که شکوه او بسی بزرگ است ، آنان هستند که خداوند در سوره تین و زیتون و آیه شفع و وتر به نامشان سوگند خورده است.
مهابط وحی الله خزان علمه
میامین فی ابیاتهم نزل الذکر
فرودگاه های فرمان خداوند هستند و گنجینه های دانش او، فرخنده مردمی که نامه یاداور خدا در سراهای ایشان فرود آمد.
و اسمائهم مکتوبه فرق عرشه
و مکنونه من قبل ان یخلق الذر
پیش از انکه ذرات گیتی آفرینش یابد نام های انان در بالای عرش در جهان برین نگاشته و گنجانده شد.
و لولاهم لم یخلق الله آدما
و لو کان زید فی الانام و لا عمرو
اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمی آفریده و از این همه مردم که می بینیم هیچکس جامه هستی نمی پوشید.
و لا سطحت ارض و لا رفعت سما
و لا طلعت شمس و لا اشرق البدر
نه زمین هموار می گشت ، نه آسمان برافراشته می شد، نه آفتاب رخ می نمود و نه ماه در شب چهاردهم به پرتوافشانی بر می خاست.
و نوح به فی الفلک لما دعا نجا
و غیض به طوفانه و قضی الامر
به یاری ایشان بود که نوح چون خدای را خواند رهایی یافت ، کارش گذشت و طوفانش باز ایستاد.
و لولاهم نار الخلیل لما غدت
سلاما و بردا و انطفی ذلک الجمر
اگر آنان نبودند آتش ابراهیم سرد و سلامت نمی شد و آن شراره ها خاموش نمی شد.
و لولاهم یعقوب مازال حزنه
و لو کان عن ایوب ینکشف الضر
اگر آنان نبودند اندوه یعقوب به پایان نمی رسید و رنج های ایوب دنباله دار می گردید.
و لان لداود الحدید بسرهم
فقدر فی سرد یحیز به الفکر
راز آنان بود که آهن را بر دست داود نرم کرد تا پاره های آن را به گونه ای در رشته کشید که اندیشه را سرگردان می دارد.
و لما سلیمان البساط به سری
اسیلت له عین یفسض له القطر
و چون آن زیرانداز ، سلیمان را به پرواز درآورد ،چندان گریست تا زمین را تر کرد.
وسخرت الریح الرخاء بامره
فغدوتها شهر و روحتها شهر
به دستور آنان بر باد نرم چیره گردید تا رفت آمد خود را - هرکدام در یک ماه- به انجام رساند.
و هم سر موسی والعصا عندما عصی
اوامره فرعون و التقف السحر
آنان بودند راز موسی و چوبدستی او در هنگامی که فرعون از فرمان های وی سرپیچید وجادوگران را فراهم آورد.
و لولاهم ما کان عیسی بن مریم
لعازر من طی اللحود له نشر
اگر آنان نبودند عیسی پسر مریم نمی توانست ایلعازر را از میان خشت های گور برپای خیزاند.
سری سرهم فی الکائنات و فضلهم
و کل نبی فیه من سرهم سر
برتری و راز آنان در میان پدیده های جهان به گردش افتاد و فراگیر شد و در هر پیامبری ، رازی از رازهایشان جای گرفت.
@BALAGH69
پيامبر صلي الله عليه و آله :
عُمّالُكُمْ اَعْمالُكُمْ، كَما تَـكونونَ، يُوَلّى عَلَيْكُمْ؛
كارگزاران شما [نتيجه ]اعمال شما هستند، همان گونه كه هستيد، بر شما حكومتمى شود.[شرح شهاب الاخبار، ص ۲۶۰]
امام صادق عليه السلام :
اَ لْعالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ؛
كسى كه به اوضاع زمان خود آگاه باشد، گرفتار هجوم اشتباهات نمى شود.
[تحف العقول ، ص ۳۵۶]
پيامبر صلي الله عليه و آله :مَنْ اَصْبَحَ لا يَهْتَمُّ بِاُمورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ مَنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنادىيا لَلْمُسْلِمينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ؛
هر كس صبح كند و به امور مسلمانان همّت نورزد، از آنان نيست و هر كس فريادكمك خواهى كسى را بشنود و به كمكش نشتابد، مسلمان نيست.
[كافى، ج ۲، ص ۱۶۴، ح ۵]
پيامبر صلي الله عليه و آله :
لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لايُؤْخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوىِّ غَيْرَ مُتَعْتِـعٍ؛
ملّتى كه نتوان در ميان آنان بدون دلهره، حقّ ضعيف را از قوى گرفت، هرگز قابلستايش نيست.
[تحف العقول، ص ۱۴۲]
قَالَ امیرالمومنین عليه السلام:
فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ
حکمت208
@BALAGH69
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ...
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا ...
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ...
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش ...
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ...
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم ...
گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ...
عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع) ...
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد
هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد
بعد تو عباس، زینب ماند و این نامحرمان
بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشد
زود رفتی ماه من از آسمان خواهرت
فرصت حتی وداع ما دوتا باهم نشد
ای برادر هیچ در فکر اماننامه نباش
ذرهای از اعتبارت نزد زینب کم نشد
داشتم میآمدم در علقمه بالا سرت
در میان اینهمه نامرد نامحرم نشد
غصه سنگین تو پشت حسینم را شکست
هیچ داغی پس به سنگینی این ماتم نشد
کاشف الکرب الحسینی و پس از تو هیچکس…
بر دل خون حسین بن علی مرهم نشد
شمر موهای برادرزادههایت را کشید
معجر اطفال بعد از تو دگر محکم نشد
تیرها اینگونهات کردندای خوش روی من
ورنه هرگز صورت زیبای تو درهم نشد
با چه دشواری سوار ناقه عریان شدم
زانوان هیچکس در پیش پایم خم نشد
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهای
آب از هیبت عباسی تو میلرزد
بی عصا آمدهای حضرت موسی شدهای
به سجود آمدهای یا که عمودت زده اند
یا خجالت زدهای وه که چه زیبا شدهای
یا اخا گفتی و نا گه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهای
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویی و ضربهای و فرق ز هم وا شدهای
سعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزی
کمی هم فکر خودت باش ببین تا شدهای
مانده ام با تن پاشیده ات آخر چه کنم؟
ای علمدار حرم مثل معما شدهای
مادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پای چه کسی پا شدهای
تو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ای
تیر بر مشک زدند و زجفا خندیدند
یک صدا در همه کرب و بلا خندیدند
تا بسوزد جگر فاطمه و ام بنین
پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند
تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید
همره حرمله اولاد زنا خندیدند
سر او خورد شد از ثقل عمود آهن
تا که دیدند سرش گشت دو تا خندیدند
تا شنیدند حسین انکسر ظهری گفت:
به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند
ضمن تبریک به هم سوی حرم میرفتند
قوم محروم زشرم و زحیا خندیدند
وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم
ناکسان بی خبر از قهر خدا خندیدند
ذکـرِ لاحـول ولا قـوه الا باالله
میکند بدرقه یِ راهت اباعبدالله
تو امـیدِ حـرمِ فاطمـیـونی آری
همه یِ عشقِ منی باید عَلَم برداری
مشک برداشته باذکرِ مدد فاطمه رفت
پسرِ صف شکنِ شیرِ خدا علقمه رفت
صف به صف میشکند لشکرِ روباهان را
اسـدالله به چـَنگ آوَرَد این میـدان را
قول داده به سکینه… به رقیه… به حسین
وَ نَدارد نشدی حرفِ علـمگیر حسین
قبرِ خود کَنده اگر هر که بیاید طرفش
او رسید علقمـه یا علقمـه آمد طرفش
آب میخواست خودش را به لبِ او بزند
مـَرهـَمی بر جگرِ داغ و تبِ او بزند
جهشی کرد و کفِ دستِ اباالفضل نشست
دستها شـُل شد و افتاد و دلِ ماه شکست
یاد لبـهـایِ گلِ فاطـمه بی تابش کرد
یادِ آن غنچه که از تشنگی و غم غش کرد
با خودش زمزمه میکرد و مناجات و دعا
دیگر این دست میآید به چه کارِ سقا؟!
دستِ من خیس شده دستِ رقیه خشک است
بهتر این است که برگردم از اینجا بی دست
یادش افتاد نـظـر کرده به آبِ دریا
گفت: جا دارد اگر من بدهم چشمم را
ذکرِ یاحـیدرِ او داغِ دلِ صحرا شد
گـُرز آمد سـرِ او مثلِ سرِ مولا شد
سرِ عباس شبـیهِ سرِ بابا شده بود
فرقِ سر تا دمِ اَبرویِ عمو وا شده بود
بسته شد دیده یِ ماه و کمرِ شاه شکست
چند باری پسرِ فاطـمه در راه نشست
میگذارد به رویِ چشمِ تَرَش قرآن را…
یا که بوسه زده با گـریه به دستِ سقا
پسرِ فاطمه از زندگی اش سیر شده
شیر را روی زمین دیده زمین گیر شده
زینب آمـاده یِ دورانِ اسارت میشد
عمو افتاد و به ارباب جسارت میشد
به زمین خوردنِ ارباب کـرم خندیدند
عمو افتاده و میسوخت حرم… خندیدند
نفسِ عمـّه یِ سادات شده تنگ چرا؟!
گوشواره بِبَر اما… بی حیا چنگ چرا؟!
سرِ سـاقـیِ حـرم بر رویِ نِی پهلو زد
ندبه خوان عمه شد و به محملش اَبرو زد
تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد
گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد
پیکرش درهم شد
گذر تیغ بر آن پیکر خون بار افتاد
سرش از هم پاشید
و حسین از غمش این بار به اجبار افتاد
تن او کم شده است
تکه هاى بدنش…واى…چه بسیار افتاد
لب او خونین است
روضه اى که زده آتش به ملائک این است
قامت او تا شد
چشم ارباب به آن سرو خمیده وا شد
اثر از خوودش نیست
فرق عباس چنان فرق سر مولا شد
تیر بر چشمش بود
چِقَدَر نیزه و شمشیر بر آن تن جا شد
از جگر آه کشید
تا حسین آه کشید هلهله اى بر پا شد
گفت: اى ماه جبین
خیز از جا که دگر قامت زینب تا شد
گره بر معجر زد
تا که افتاد زمین پیکر تو بر سر زد
علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم
تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم
خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم
نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم
تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم
بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم
طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک، چشمان تو را مانند دریا می کشد
از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد
ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد
یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد
راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد
تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد
سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد
رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد