eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🌿 💙 ماشین ها دنبال مزدا 3 مادر میگردم؛ بیشتر بچه ها رفته اند و حاال من و ده نفر دیگر ماندهایم، دستم میرود به طرف گوشیام تا شماره مادر را بگیرم؛ اما منصرف میشوم؛ وقتی بگوید "تو راهم" یعنی "تو راهم" و زنگهای پشت سرهم من سرعتش را بیشتر نمیکند، ساعت حدود یک ربع به یازده است. شاسی بلندی کنار خیابان میایستد و بوق میزند، همه مرا نگاه میکنند؛ اما اینکه ماشین مادر نیست! چشم میاندازم داخل خودرو؛ نیما است، پس مادر کجاست؟ درحالی که در دل به نیما ناسزا میگویم از بچه ها خداحافظی میکنم و میروم به طرفش، در را باز میکنم و عقب مینشینم؛ طوری نگاهم میکند که معنای جمله "اصلا از سالم برگشتنت خوشحال نیستم" را برساند. - مگه راننده تاکسی ام شب و نصفه شب بیام دنبالت؟ میزنم به پررویی: مامان چرا نیومد که منت تو رو بکشم؟ - مامان جونتون کار داشتن، طبق معمول من باید جور دختر خانومشونو بکشم! - مگه مجبور بودی؟ - من برعکس بعضیا حرف میشنوم از پدر و مادر! - آره از شب نشینیهای دوستانه و دور دور کردنت تو چهارباغ مشخصه! ادامہ دارد........ 🌸 ___________________ @BAMBenamemard
💙 -مامان بابا مشکل ندارن یعنی تو دهنتو ببند! - این طرز حرف زدنه با خواهر بزرگتر؟ بچه تو گواهینامه هم نداری که حالا برام شاخ شدی! وقتی میرسیم هم تمام خشمم را به در ماشینش منتقل میکنم. میگوید: هوی جای تشکرته؟ مادر و پدر خوابند، من هم یک راست میروم به اتاقم و لباسهایم را گوشهای میاندازم و رها میشوم روی تخت؛ چشمهایم را میبندم تا دوباره امروز را به یاد بیاورم؛ آن لحظه هایی که ذهنم از دغدغه خالی شد و چشم دوختم به گنبد فیروزهای، وقتی آرامش صحن و بوی خوشش تمام وجودم را پر کرد و اشکهایم جوشید و هرچه اندوه بود را برد و پاک کرد، وقتی احساس کردم دلآرامم در همین نزدیکی هاست، وقتی حس کردم از همیشه به او نزدیکترم و میتوانم سلام بدهم و جواب بگیرم، آن وقت است که آرام زمزمه کردم: السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه... و همراه جواب به اندازه همه درد و دلهایم اشک ریختم، اما او استوارم کرد برای انتخاب مسیرش، اینکه چشم ببندم بر رتبه دو رقمی کنکورم و بیخیال رشته های پول سازی بشوم که دوست ندارم با زندگی ام همراه شوند و مرا هم تبدیل کنند به کسی که زندگی میکند برای افزودن به صفرهای رقم حسابش؛ اینکه بپذیرم دیگران مرا دیوانه بخوانند و عاقل اندر سفیه نگاهم کنند که: "میخوای آخوند شی؟" و من با خنده بگویم: تقریبا. باید عادت کنم در جوابشان بخندم و به دل نگیرم، باید عادت کنم حتی بغض راه گلویم را نبندد و دل شاد باشم از نگاه خشنود دلآرام..... ادامہ دارد....... 🍃 ___________________ @BAMBenamemard
💙 بعضی به زندگی خوشرنگ و لعابم غبطه میخورند، و بعضی حسادت میورزند و من هم به زندگی یک رنگ آنها حسودی ام میشود! ناشکری گناه بزرگی است، ولی هر دختری یک "پدر" به تمام معنی پدر را به یک پدرنمای ثروتمند ترجیح میدهد؛ درباره "پدر" زیاد خواندهام ولی تا بحال معنایش را نچشیده ام؛ برای دختری مثل من، پدر مهربان و متدین و دلسوز مثل آنچه در کتاب "دا" و "من زنده ام" آمده، درحد افسانه است؛ زیاد شنیدهام که اولین قهرمان زندگی یک دختر پدر اوست؛ اما من پدری نداشتهام که قهرمان زندگیام باشد و قهرمانم، پدرهایی هستند که قهرمان یک ملت اند، پدرهایی مثل همت و چمران و آوینی و تقوی... وقتی خیلی کوچک بودم، پدرم گویا بخاطر بیماری فوت کرد و مادرم هم کمی بعد با مردی ثروتمند ازدواج کرد، که بیشتر به سطح اجتماعی خانواده مادر میخورد و من از آن به بعد، با مادر و ناپدری و برادری ناتنی زندگی کرده ام؛ به ظاهر لای پر قو، البته اگر پر قو را صرفا پول تعریف کنید! مادرم انگار بعد از ازدواج مجددش، پدرم را از یاد برد و هیچگاه حتی اجازه نداد مزارش را ببینم؛ حتی تا همین سه چهارسال پیش اصلا نمیدانستم پدرم کس دیگری بوده و وقتی که فهمیدم هم، مادرم گفت قبر او در روستایی کیلومترها دورتر از اصفهان است و به این بهانه مرا از دیدن قبرش هم محروم کرد. هربار که از پدر میپرسیدم، به بیان خاطراتی کوتاه و ساده بسنده میکرد و بهم میریخت؛ طوری که من نگران حالش شوم و به سوالاتم خاتمه دهم، اما همیشه در حسرت دیدن پدر یا حتی زیارت مزارش و دانستن در باره او ماندم؛ تنها تصورم از پدر را عکسی قدیمی شکل میداد که به گفته مادر، تنها عکس من با او بود؛ مردی چهارشانه و قدبلند، بامحاسن مرتب و کوتاه و چشمان درشت مشکی که دخترکی یک ساله را روی پایش نشانده و در حیاطی به سبک خانه های قدیمی، زیر درخت انگور نشسته؛ چشمان پدر عباس نامم در عکس، همیشه بی توجه به دغدغه های پوچ مردم دنیا میخندید. ادامہ دارد....... ______________________ @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://harfeto.timefriend.net/16423252553030 سلام‌علیکم لطفا‌برای‌بهترشدن‌کانال‌نظراتتون‌رو‌با‌ما‌درمیان‌بگذارید🌱✨ @ekipebenamemard پاسخ ناشناس هاداخل اکیپ👆🏻
بنام مرد 🇵🇸
🌻|#چگونه‌شهید‌شویم؟(قسمت ۲) خب راه شهادت چیه؟حالا ما که مشتاق شهادت شدیم چیڪار ڪنیم شهید شیم؟میدون
🌻|؟(قسمت ۳) جهاد اکبر اصلا چی هست؟باید چیکار کنیم؟ میدونی رفیق وصالی!؟جهاد اکبر خیلی سخته ها اما شدنیه.کافیه که هر چی خدا میگه رو بگی چشم... یعنی بخاطر خدا از خیلی چیزا بگذری. خوبی با خوشی فرق داره! بخاطر خیلی از خوبی ها باید از خوشیت بگذری. وقتی بخاطر خدا از دنیا بگذری خدا هم دنیا رو بهت میده هم آخرت و ... و چی بهتر از شهید شدن؟ یه سخن از حاج حسین یکتا هست که میگه: بچه ها به خدا از شهدا جلو میزنید اگه لذت گناه کوفتتون بشه! تو بخاطر خدا از گناه بگذر،بخاطر خدا واجبات و انجام بده اونوقت هم اثراتشو تو زندگیت میبینی، هم شهید میشی😍🕊 ♥️ 🌿✨ @BAMBenamemard
آرامش… واژه ای که مدت هاست گمش کرده ام… دلتنگ آرامش بی مثال حریمت هستم!(: آرامش حریم تو را هیچ جای عالم نخواهم داشت..!♥️🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 مردم ڪه نمیدونن..! حالم چرا خرابہ...😭 عاشق نشی نمیدونی... چرا دقیقہ ها عذابھ..!🚶🏿‍♂🥀 💔 ..... ∞♡@BAMBenamemard♡∞