هدایت شده از مداحی آنلاین
YEKNET.IR - zamine - shabe shahadat imam sadegh - 1399.03.27 - pouyanfar.mp3
6.48M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴دارم میمیرم از بی قراری
🌴سلام به حرمی که نداری
🎤 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از مداحی آنلاین
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴سلام من بہ مدینہ،بہ غربٺ صادق
🌴سلام من بہ بقیع و بہ تربٺ صادق
🎤حاج #منصور_ارضی
⏯ #نوای_ماندگاری
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از مداحی آنلاین
YEKNET.IR - tak - shabe shahadat imam sadegh - 1399.03.29 - narimani.mp3
5.5M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴از صبرت از حلمت از درایت و علمت گفتیم
🌴از مهر تو اما نه ...
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #تک
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
··· یهامامیکهحرمنداره...🖤
#امامصادق(ع)
════════════
@BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ببینید شبکه اینترنشنال چگونه با کوبیدن رئیسی و جلیلی از اصلاح طلبان دفاع میکند و همچنین دفاع از همتی ، در حالی که سالها منابع و مسئولیت کشور دست آنها بوده !!!
💢 تشبیه آقای رئیسی به ابوبکر بغدادی
💢 تمسخر آقای جلیلی در گفتن بسم الله
⁉️ آیا تعجب نمیکنید باز هم مانند انتخابات پیشین تلویزیونهای انگلیسی و سعودی پای کار اصلاح طلبان آمده اند ؟؟؟!!!
✅ @dinosiasi
قسمت هفتاد و هفتم
«تنها میان داعش»
و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده
بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم
را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :»دیگه
نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین (ع)
بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!« و آنچه
من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که
سری تکان داد و تأیید کرد :»حمله سریع ما غافلگیرشون
کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن
سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!«
و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش
بردارم که عاشقانه نجوا کردم :»عباس برامون یه نارنجک
اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون
نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...« که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد
:»هیچی نگو نرجس!« میدیدم چشمانش از عشقم به
لرزه افتاده و حالاکه آتش غیرتش فروکش کرده بود،
الله های دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت
عاشقانه مان فراخ نبود که یکی از رزمنده ها به سمت
ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. رزمنده با
تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا
ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند.
ظاهراً از فرمانده هان بودند که همه با عجله به سمتشان
میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع
شدند. با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز
از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت
و دیدم یکی از فرمانده ها را در آغوش کشید.