eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مداحی آنلاین
YEKNET.IR - zamine - shabe shahadat imam sadegh - 1399.03.27 - pouyanfar.mp3
6.48M
🔳 (ع) 🌴دارم میمیرم از بی قراری 🌴سلام به حرمی که نداری 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴گلچین بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از مداحی آنلاین
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 (ع) 🌴سلام من بہ مدینہ،بہ غربٺ صادق 🌴سلام من بہ بقیع و بہ تربٺ صادق 🎤حاج 👌بسیار دلنشین 🔴گلچین بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از مداحی آنلاین
YEKNET.IR - tak - shabe shahadat imam sadegh - 1399.03.29 - narimani.mp3
5.5M
🔳 (ع) 🌴از صبرت از حلمت از درایت و علمت گفتیم 🌴از مهر تو اما نه ... 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴گلچین بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ببینید شبکه اینترنشنال چگونه با کوبیدن رئیسی و جلیلی از اصلاح طلبان دفاع می‌کند و همچنین دفاع از همتی ، در حالی که سال‌ها منابع و مسئولیت کشور دست آن‌ها بوده !!! 💢 تشبیه آقای رئیسی به ابوبکر بغدادی 💢 تمسخر آقای جلیلی در گفتن بسم الله ⁉️ آیا تعجب نمی‌کنید باز هم مانند انتخابات پیشین تلویزیون‌های انگلیسی و سعودی پای کار اصلاح طلبان آمده اند ؟؟؟!!! ✅ @dinosiasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هفتاد و هفتم «تنها میان داعش» و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :»دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!« و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :»حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!« و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم :»عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...« که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :»هیچی نگو نرجس!« میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالاکه آتش غیرتش فروکش کرده بود، الله های دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانه مان فراخ نبود که یکی از رزمنده ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرمانده هان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرمانده ها را در آغوش کشید.