eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
244 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 آمرین به معروف سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم بچه ها میدانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم.آن موقع دو فرزند داشتم. هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. با دقت گوش دادند و موقعیت آن شب را فهمیدند اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش میکرد. نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت رفت ومراقب او بود تا اگر اتفاقی برایش افتاد کمکش کند.تذکر آنها نتیجه داد و،صدای آهنگ قطع شد. نقل شده از مادر شھید •●|🌸 @BAMBenamemard
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 آمرین به معروف سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم بچه ها میدانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم.آن موقع دو فرزند داشتم. هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. با دقت گوش دادند و موقعیت آن شب را فهمیدند اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش میکرد. نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت رفت ومراقب او بود تا اگر اتفاقی برایش افتاد کمکش کند.تذکر آنها نتیجه داد و،صدای آهنگ قطع شد. نقل شده از مادر شھید •●|🌸 @BAMBenamemard
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 •|از خانه تا مسجد|• دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم؛ ڪه چند قدمی خانه وسط ڪوچه بود.ڪلی خوراڪی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت در رکعت‌اول؛حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود؛ خوراکی هایش را مشت مےڪرد و می خورد. اواخر رڪعت اول بودم ڪه متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسحد خارج شدم و حواس پرت پابرهنه به خانه برگشتم. محمدرضا همه مهره ها را برده به صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آن ها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم؛اما سعے کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم💫 نقل شده از مادر شھید •●|🌸 @BAMBenamemard
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 •|از خانه تا مسجد|• دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم؛ ڪه چند قدمی خانه وسط ڪوچه بود.ڪلی خوراڪی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت در رکعت‌اول؛حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود؛ خوراکی هایش را مشت مےڪرد و می خورد. اواخر رڪعت اول بودم ڪه متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسحد خارج شدم و حواس پرت پابرهنه به خانه برگشتم. محمدرضا همه مهره ها را برده به صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آن ها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم؛اما سعے کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم💫 نقل شده از مادر شھید •●|🌸 @BAMBenamemard