°•○●﷽●○
#نــاحلـــه🌸
#قسمت_صد_و_هجده
در که باز بود.بابا چرا دوباره زنگ زد ؟
سمت ایفون رفتم.
چهره بابا تو کادر بود و مانع دیدم به مصطفی شد.
ایفون رو برداشتم
_جانم بابا
+مهمون هامون اومدن به مامان بگو .
بدون اینکه چیزی بگم ایفون رو گذاشتم.
دهنم از استرس خشک شده بود.
آرامشی که واسه به دست آوردنش کلی تلاش کرده بودم کاملا از بین رفت!
چادرم و تو دستم گلوله کردم و فشارش میدادم ک مامان گفت
+خببب؟؟؟
بهش نگاه کردم و گفتم
_اومدن
مامان هولم داد سمت آشپزخونه و خودش طرف در رفت.
تک تک سلول های بدنم تلاطم پیداکردن.
بدنم از شدت هیجان داغ و دستام از شدت ترس سرد بود.
حس خیلی عجیبی بود.
دلممیخواست زودتر ببینمش !
خیلی دلم براش تنگ شده بود.
رو صندلی نشستم و منتظر موندم.
صداها نزدیک تر شد.
صدای بابا و ریحانه رو به وضوح میشنیدم.
میخواستم زودتر پیششون برم.
صدای محمد نمیومد.
یخورده که گذشت و نشستن رو مبل، مامان اومد تو آشپزخونه.
+چایی نریختی؟
_بابا تازه اومدن که!!
رو کرد سمت آذر خانم که روزمین نشسته بود
+آذر خانم قربون دستت یه چندتا چایی بریز.
آذر خانم که بلند شد مامان بهم نزدیکتر شد.
+بیا برو سلام کن یه گوشه بشین.
ضایع رفتار نکنی آبرومون بره؟!
به محمد زیاد نگاه نکن که بابات مچت و بگیره
با نگرانی سرمو تکون دادم
از آشپزخونه بیرون رفتم و مامان پشتم اومد.
به ترتیب با داداش علیِ ریحانه و روح الله و بعدشم با زنداداشش و خودِ ریحانه سلام کردم.
محمد ایستاد،مثل همیشه سرش پایین بود.
سلام کرد.با صدای خیلی ضعیف جوابش و دادم.
یه کت و شلوار شیک مشکی با یه پیرهن خاکستری تنش بود.
از اینکه لباسمون شبیه هم شده بود خوشحال شدم.
به موهاش دقت کردم که مثله همیشه به پیشونیش چسبیده بود.
با انگشت شصت دستش بین ابروهاش دست کشید.
بعد یخورده مکث خواستم برگردم سمت بابا که خشکم زد.زانوهام شل شد .
شدت بغضم بیشتر شد وقتی با لبخند مرموزانه ی مصطفی رو به رو شدم .
انگار یه نفر از تو قلبم و چنگ میزد.
بهم نزدیک شد!
تو فاصله یه متری باهام ایستاد.
دست گذاشت تو موهاش و گفت
+تبریک میگم!!!
از جلوم رد شد و کنار محمد نشست .
خدا خدا میکردم یه اتفاقی بیافته که بره.
اصلا این اینجا چیکار میکرد؟
تو این همه مدت من این آدم و اینجا ندیده بودم.چرا دقیقا باید همون روزی که محمد میاد...!
چقدر من بدبختم.
با اشاره ی مامان روی مبل روبه روی ریحانه نشستم.
یه لبخند ساختگی بهش زدم که نگاهش و ازم گرفت.دلیل رفتارش و نمیدونستم.
تو این شرایط نمیدونستم رفتارِ ریحانه روکجای دلم بزارم.
دلم بیشتر از همیشه بی قراری میکرد و خودش رو بی وقفه به قفسه سینم میکوبید.
جوریکه احساس میکردم همه صداش و میشنون. نگام به مصطفی بود که کارِ احمقانه ای نکنه.
بعدِ یه احوال پرسی مختصر از جانب بابا با علی و روح الله دوباره بینمون سکوت حاکم شد که مصطفی این سکوتِ لعنتی و شکست و با لحن آرومی رو به من گفت
+عه!!!اینم موهاش مث منه که!!!
خب خوبه همونطوریه که تو دوست داری
میتونی از این به بعد به جای نگاه کردن به موهای من،از تماشای موهای لخت آقا محمد لذت ببری.به قول خودت جون میده واسه اینکه با دستت شونه اش کنی.یادته که...
باشنیدن حرفاش سرم گیج رفت.
یه مشت نگاه رو سرم ریخت .
چادرم و دورم جمع تر کردم و به صندلِ توی پام خیره شدم.
سنگینی این نگاها آزارم میداد.
سرم و که آوردم بالا دیدم همه با تعجب بهم نگاه میکنن.
دلم میخواست یکی بزنه تو دهن مصطفی که دیگه نتونه به حرف های مزخرفش ادامه بده.
پسره ی عوضی داره زندگیم و نابود میکنه!
سعی کردم پرده ی اشک تو چشام و پنهون کنم.
بابا و علی صحبت میکردن و بقیه گوش میدادن.
چیزی از حرفاشون متوجه نمیشدم .
بین صحبت هاشون گاهی روح الله هم یه چیزی میگفت.
صداهاشون تو سرم اکو میشد.
انقدر سرم سنگین شده بود که دلم میخواست به دیوار بکوبمش.
یخورده که گذشت آذر خانم چایی هارو آورد و پخش کرد.
مامانم پشت سرش شیرینی و شکلات تعارف میکرد.
آذر خانم به من رسید.ازش تشکر کردم و یه استکان برداشتم و تودستم گرفتم.
مصطفی کنار گوش محمد حرف میزد.مطمئن بودم داره تلافی میکنه!ولی به چه قیمت؟!
یه نفس عمیق کشیدم .چاییم و رو میز گذاشتم.
باباظرف میوه رو جلوی آقایون و مامان هم جلوی نرگس و ریحانه گذاشت.
دلم میخواست به محمد نگاه کنم ولی میترسیدم بابام متوجه بشه.
یخورده که گذشت مصطفی از جاش بلند شد
رفت سمت بابا و محکم بغلش کرد و گفت
+خب عمو من دیگه رفع زحمت کنم مامان اینا منتظرن
بابا هم با دستش رو پشتش زد و گفت
+خیلی خوش اومدی پسرم
مصطفی با محمد و علی و روح الله به ترتیب دست داد و بعدش اومد سمت ما
با مامانم خداحافظی کرد.
تودلم گفتم،چی میشد زودتر شرت و کممیکردی؟*
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
°•○●﷽●○
#نـاحلــــه🌸
#قسمت_صد_و_نوزده
نگاهی به صورتم انداخت و خیلی اروم گفت
+ولی خب حداقل بخاطرش هویتت و
تغییر نمیدادی دخترعمو!!با آرایش جذاب تر میشدی.
احساس میکردم از شدت ترس،دارم از حال میرم.
با صدایی لرزون و ضعیف گفتم :مصطفی!!
با لحن خیلی بدی گفت :جانِ دلم؟
مامان رو کرد بهش و گفت
+بسه اقا مصطفی!
بعدِ این حرف سرش و تکون دادو از جمع خداحافظی کرد و بیرون رفت!
حرفشو آروم گفت ولی چون فضا تو سکوتِ مطلق بود قطعا به راحتی شنیده شد!
انگار یه نفر با تبر محکم تو کمرم زد
ناخوداگاه سرم چرخید سمت محمد
همونجوری سرش پایین بود و دستاش و مشت کرده بود!
صورتش قرمز شده بود
یادِ حالِ بدش تو هیئت افتادم.
نکنه دوباره ....
همه ی تنم یخ کرده بود.
سرش و که اورد بالا تونستم چشماش و ببینم.
دور مردمک سیاه چشماش وهاله ی قرمز رنگی پوشونده بود.
همین یه نگاهی که بهم انداخت برای شکستنم کافی بود.
حس میکردم از بلندی افتادم. تمام بدنم کوفته شده بود.
تحمل نگاهاشون خیلی سخت بود .
اینجور حقیر شدن جلوی کسی که یه روزی آرزو میکردی یه نگاه بهت بندازه وحشتناک بود.
بی اراده به سمت اتاقم حرکت کردم
عجیب بود برام ک بابا چیزی به مصطفی نگفت
انگار بدشم نمیومد مصطفی اون حرف هارو بزنه.
انقدر حالم بد بود که حس میکردم دارم تمام محتویات معدم و بالا میارم.
ناخوداگاه اشکام راهشون و روی صورتم پیدا کردن.
چقدر راحت همه ی زندگیم با یه حرف نابود شد
سرِ یه لج و لج بازی!!!
دیگه چیزی نفهمیدم.
بدون اینکه چیزی بگم با قدم هایی تند سمت اتاقم رفتم.گریه ام به هق هق تبدیل شده بود
تو راه چندبار حس کردم مامان صدام کرد
ولی بی توجه بهش رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم.
لرزش بدنم اذیتم میکرد
خودم و روی تخت انداختم و تا جایی که تونستم زار زدم
___
محمد
شنیدن صدای مصطفی کنار گوشم مثل صدای کشیده شدن ناخن رو دیوار گچی آزار دهنده بود
فقط خدا میدونه چندتا آیت الکرسی خوندم که بتونم خودم و کنترل کنم وتو دهنش نزنم.
حرف هایی که راجب فاطمه میزد برام تلخ تر از زهر مار بود .
نمیدونم از کی روش انقدر حساس شده بودم .
فاطمه حالش بد بود .خیلی بدتر ازمن!اینو حس میکردم و وقتی داشت میرفت از لرزش پاهاش مطمئن شدم!
کاش میتونستم و تو شرایطی بودم که جواب مصطفی رو بدم
نگاه پدر فاطمه آزار دهنده بود .
نمیتونستم درک کنم چطور شاهد خورد شدن تنها دخترش بود و چیزی به اون پسره نگفت ؟!
پیروزمندانه به دست های مشت شدم خیره بود.
از نگاهش متوجه حسی که به من داشت شدم
سعی کردم آرامشم و به دست بیارم تاپیشش کم نیارم .
به صورتم دست کشیدم
بابای فاطمه سکوت و شکوند :آقای دهقان فرد
منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:وقتی فاطمه رو باشما فرستادیم شلمچه ،من و مادرش ازتون یه خواهشی کردیم یادتون هست احیانا ؟
متوجه منظورش نشدم و سکوت کردم تاحرفش و کامل کنه.
همونطور که نگاهش به فنجون توی دستش بود گفت: ازتون خواستم مثه خواهرتون مراقبش باشید
نگاهش رفت سمت ریحانه که با اخم غلیظی به کف زمین خیره بود.
همه اخم کرده بودن و فقط من بودم که به ظاهر خونسرد به پدر فاطمه نگاه میکردم
_مثله اینکه به حرفم توجه ای نکردین !!من گفته بودم مثله خواهرتون...!
فهمیدم منظورش و یه لبخند نامحسوسی زدم که جدی تر از قبل با لحن پر از کنایه ادامه داد:تو محله شما پسرا خاستگاری خواهرشونم میرن ؟
داداش علی میخواست بلند شه که دستم و رو دستش گذاشتم
ناچار شد دوباره به مبل تکیه بده.
نمیدونستم در جواب حرف مسخرش چی باید بگم.
حس کردم سکوتم اذیتش میکرد با اینکه به طور کلی خوشحال بود.
تا خواستم دهن باز کنم و حرف بزنم گفت :
ما شمارو آدم محترمی میدونستیم . اعتماد کردیم بهتون . گفتیم لابد واقعا همینی هستین که نشون میدین !! نگاهتون کج نمیره ؟! اینه جواب اعتماد ما؟با گل و شیرینی بیاین خاستگاری دختری که هیچ شباهتی به شما نداره ؟اونم با تقریبا ۱۰ سال اختلاف سنی ؟اومدی زن بگیری یا بچه ببری بزرگ کنی؟
اجازه نمیداد حرفی بزنم
وقتی کامل حرفاش و زد و سبک شد ،فنجونش و روی میز گذاشت و گفت : خلاصه خوشحال شدم از دیدنتون.
فهمیدم که امشب وقت حرف زدن من نیست .ولی برام مفید بود .فهمیدم با چه آدمایی طرفم !منطقشون چیه ! چجوری باید باهاشون حرف بزنم !
داداش علی که بلند شد بقیه هم بلند شدن
نگاهم به نگاه مهربون و شرمنده ی مادر فاطمه افتاد.
ادامه 👇🏻
بی اراده لبخندی زدم و در کمال آرامش مقابل پدر فاطمه ایستادم .
دستم وسمتش دراز کردم که یه پوزخندی زد
از برق تو نگاهش ترسیدم .اونم مثل من تظاهر به آرامش میکرد ولی مشخص بود میخواد سر به تنم نباشه!
دستم و به سردی گرفت.
شاید با خودش فکر میکرد دیگه قدمی برنمیدارم و دیگه نمیبینتم ،چون با پوزخند بهم خیره شده بود. بعد خداحافظی باهاشون از خونشون خارج شدیم.*
ادمـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
امروز تولد شهید محمدرضا دهقان امیری 😍😍
چی می خواین کادو بدین؟؟
چی میخواین از شهید بگیرین؟؟؟
⭕️اطلاعیه
🔺پخش لایو از مزار شهید دهقانامیری🔺
لایو از مزار شهید آقامحمدرضا دهقانامیری
دقایقی دیگر پخش لایو از طریق پیج زیر :
https://instagram.com/hoseinvesali?igshid=1gigfy6napx94
#اطلاع_رسانی_کنید.
@shahid_dehghan
🌱|به گردن مان حق داری ، انتخابمان کردے تا راه را نشانمان دهے و ما از آنروز که شما را شناختیم دوباره متولد شدیم...
تولدت مبارک آسمانی ترین رفیق🌈
#ولادت🌟
#برادرآسمانے🕊
#شهـیدمدافعحرم🌿
#شهـیدمحمدرضادهقان🌸
•🎊|•° @shahid_dehghan
یادتہ میگفتۍ محرم بیاد من آدم میشم-؟
محرم گذشت/فاطمیہ گذشت /رجب و شعبانم گذشت ...
امـّـا ما هنوز همون آدم قبلےایم😔💔
ࢪفیق الان وقتشہ ها°🖐🏼
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
دلم
به عشقِ تو
هر غصه را تحمل کرد💔
#اربآبحسینجآن
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
✨سحر دوم✨
سحر دوم ماه رمضان است و دلم
میرود همره آن حُر پشیمان به حرم
📷در حوالی ضریح مطهر سیدالشهدا
📆نیم شب دوم ماه رمضان ۱۴۴۲
#استوری_رمضان
🆔 @ghasem_girls
•﷽•
رمضان گشتھ ولے حالِ مُحرّم داریم ...
آری ؛ با هر عطشے یادِ حسین مے افتیم💔
#پروفایل📸🌙
#ماه_رمضان
#سوژه_سخن_طنز
(وقتى ريش ميذارم)
مامانم: مگه عمت مرده؟
(وقتى تيغ ميزنم)
مامانم: مگه عروسى عمته؟
😂😂😂😂😂😂
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💢نظر مقام معظم رهبری
س 1411: ریش از نظر کوتاهی و بلندی باید چه مقدار باشد؟
ج: حد معيّنی ندارد، بلکه معيار اين است که عرفاً بر آن ريش صدق کند و بلندبودن آن بيشتر از قبضه دست کراهت دارد.
————————————————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورۍ
|•••آمریڪا•••|
حواسٺبہمݩباشد،
دݗٺرشیعہزادهاۍهسٺمڪہ...
اونایی که موافقن آمریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه دستا بالا😒😏😏🙌🏻🙌🏻🙌🏻
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنزانه 😂
#ترفندخفن😝
آقایون داداشا..🧔🏻
خانما خواهرا🧕🏻
خواهشا ماسک رو درست بزنین😂
یک دقیقه جلو اون شکم رو بگیرین 😂
🆔@ghasem_girls
mp3.mp3
40.07M
تࢪتیݪجزءدومقࢪآݩڪڔیم✨
استادمنشأوے🎶
〖ڪپۍباذڪرصلواٺآزاد〗
🆔@ghasem_girls
#گفتگـویدختریبـاخدا👧🏻🦋
دختـربانـازبـهخـداگفـت:چطـورزیبـامیآفـرینـیو انتـظارداریخـودرابـرایهمگـاننمـایاننکنـم ⁉️😟
خـداگفـت:زیبـایمنتـ💓ـورافقطـبـرایخـودم آفـریـدم...😌
دختـرکـپشتچشمـینـازکـکـردوگفـت:خـداکـه بخـلنمـیورزدبگـذارآزادبـاشـم😢
خـداچـادررابـهدختـرکـهـدیـهداد🎁
دختـرکـبـابغـض🙁گفـت:بـاایـن؟
اینطـورکـهمحـدودم😣
اصلامیخـواهـیزنـدانـیامکنـی؟! ☹️
یعنـیاسیـرچـادرمشکـیشـوم ⁉️
خـداقـاطعجـوابداد؛بـدون چـادر،اسیـرنگـاههای آلـودهخـواهـیشـد👀🔥هـرچیـزقیمتـیراکـهدر دستـرسهمـهنمـیگـذارنـد #تـو_جـواهـری💎🦋
دختـرکـبـاغـم😞گفـت:آخـر،آخـرآنوقـتدیگـر کسـیمـرادوسـتنخـواهـدداشـت🙁
❌نـهنگـاهـی👀بهسمتمـنخـواهـدآمـد
❌ونـهکسـیبهمـنتـوجـهمیکنـد💔😖
خـداعـاشـقانـہجـوابداد:مـنخـریدارتـ💕ــوام
منـمکهزودراضـیمیشـومونـامم
سـریـعالرضـاست😉
آدمیـاننـدوهـزاراننـوعسلیقـه😕
هـرطـورکـهبپـوشـیوبیـاراییبـازهـمازتـو
راضـینمـیشـونـد ‼️
اصلامگـرتـوفقیــرنگـاه👀مـردمـی ؟؟؟
آننگـاههامصـدومتمیکنـد🙃❌
دختـرکآرزویـشرابـهخـداگفتـهبـودومیخـواست چـونانفـرشتـهایمحبـوبجلـوهکنـد 🧕🏻😍
ریحانهخلقت🌱خداخواستبهتوبالبدهد
گفتچشمتمیزنندچادردادツ♥
#حجـاب_زهـرایی_پسنـد✌️🏻💚
#دختران_حاج_قاسم
🆔 @ghasem_girls
#دانش_اموز_نمونه
#ترفند
با توجه به گرایش دیگر اعضای خانواده به تماشای سریال های ماه رمضان این نکته را به خاطر داشته باشید که برای پیروی از برنامه ریزی خود، از تماشای سریال های شبانه خود داری کنید و اولویت را به برنامه های خودتان بدهید.
هر روز با ¹ترفند😉
🆔 @ghasem_girls
🎈| #استوری
بـاشـکـوه تـریـنــ روز دنـیـا روز تـولـد
توسـتـ و تو بـهترین برادر دنـیا هستے..
تولدتـ مـبـ🎊ـارک برادر خوبمـ
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
•┈┈••✾•🌷•✾••┈┈•
🆔@ghasem_girls
•┈┈••✾•🌷•✾••┈┈•
🌙 #ماه_رمضان
🗓 #دعای_روز_دوم_ماه_مبارک_رمضان
🕌 #دعای_ماه_مبارک_رمضان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
♨️ @Maddahionlin 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم #دستور فرنی زعفرانی برای افطار 😍👌😋
پودر پسته رو اگه دوست داشتین بریزین واجب نیست🤪😂
منم میخواااااممم😢😭
🆔@ghasem_girls
#ثواب_یهویی😍
👈🏻 یه چالش باحال👉🏻😉
اسمت اولش چیه؟؟؟!
*آ ۵ صلوات
*ب ۳ صلوات
*ت ۲ صلوات
*ز ۷صلوات
*ر ۵صلوات
*ف ۱۰ صلوات
*خ ۸صلوات
*ن ۶ صلوات
*ل ۹صلوات
*ع ۴ صلوات
*س ۲۰ صلوات
* م ۳۲ صلوان
*ی ۵ صلوات
*ش ۱۴ صلوات
* ک ۱۸ صلوات
*پ ۴۲ صلوات
*ه ۲۱ صلوات
*ق ۳ صلوات
*د ۲۵ صلوات
*ح ۵۶ صلوات
خب😊 حالا
💓❤️💓❤️💓
آخر اسمتون چیه؟؟؟!😉
اگه (م) ۸ صلوات
اگه (ح) ۵ صلوات
اگه ( ن) ۳ صلوات
اگه( ش) ۱صلوات
اگه (ر) ۴ صلوات
اگه( ا) ۵ صلوات
اگه (ه) ۲ صلوات
اگه (ت) ۶صلوات
اگه (ل) ۷صلوات
اگه (ب)۱ صلوات
اگه(س)۱۰ صلوات
اگه(ی) ۹صلوات
اگه(د) ۲۰ صلوات 😉
ثوابشو تقدیم کن به مادر مهدی فاطمه☺️
🆔 @ghasem_girls
+ چرٱ باید توی نماز چشم ها باز باشه ؟!
- مستحبه توی نماز به کجا نگاه کنیم ؟!
+ به مهر
- مستحبه مهرت چی باشه ؟!
+ تربتِ کربلا 🌱
- برای این که با این کار داری میگی من کورکورانه نماز نمی خونم ، من توی همه ی کار هام ، حتی نمازم ، الگوم امام حسینِ
+ من ...
جانم فدای حسین
#مولای_من
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کادوپیچی
هدیه هایی که جعبه ندارن و یا زاویه دار نیستن کادو کردنشون خیلللی مشکله.
ولی با این گیف میتونین یاد بگیرین چطوری به زیبا ترین حالت کادوشون کنید👌
👉بفرست واسه دوستت
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک_فنجونی
مواد لازم برای 5 کاپ کیک
برای کیک
آرد یک و نیم لیوان
2 عدد تخم مرغ
شکر دو سوم لیوان
شیر نصف لیوان
روغن نصف لیوان
بیکینگ پودر یک و نیم قاشق چایخوری
2 قاشق سوپ خوری کاکائو
برای گاناش:
100 گرم خامه
100 گرم شکلات
دستور
شکر و تخم مرغ ها را مخلوط و تا زمانی که کف کند هم بزنید . شیر و روغن اضافه کنید و مجددا هم بزنید . آرد ، کاکائو و بیکینگ پودر را به آرامی الک کرده و با هم مخلوط می کنیم. کاسه ها یا لیوان ها را با روغن چرب کنید. مواد کیک رو داخل استکان یا کاسه بریزید . آب گرم را تا نیمی از کاسه ها بریزید. (آب را داخل کیک نریزید ) آن را با یک پارچه تمیز بپوشانید. به مدت 20-25 دقیقه روی شعله بزرگ اجاق گاز بذارید. سپس اجاق گاز خاموش و 5 دقیقه بعد کاسه ها خارج کنید. هنگامی که خنک شون ، کیک را با دقت از ظرف جدا کنید.
برای سس شکلات یا گانش، خامه رو روی حرارت بذارید تا آب بشه و بعد از روی حرارت بردارید و شکلات رنده شده رو اضافه کنید و هم بزنید تا کاملا مخلوط بشه. آخر سر روی کیکها بریزید.
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوهان_کنجدی
مواد لازم:
1 لیوان کنجد
1لیوان شکر سرخالی(میتونید1لیوان کامل هم بریزید)
1 قاشق چایخوری کره
طرز تهیه:
ابتدا برای5تا6دقیقه کنجد را تفت بدید.
1لیوان شکر را در تابه بریزید وبزارید روی حرارت ملایم تا شکر کاراملی شود (تا موقع آب شدن شکر لازم نیست شکر همزده شود)بعد کره را اضافه کنید وهم بزنید و در آخر هم کنجد را بریزید و با قاشق چوبی هم بزنید وقتی که با هم مخلوط شدن سریع روی یک کاغذ روغنی ویا سلفون که کمی چرب شده بریزید ویک کاغذ روغنی دیگر بزارید روش و به قطر دلخواه پهن کنید وبا چاقو برش بزنید وبرای15_20دقیقه بزارید فریزر ویا یخچال تا سوهان سفت شود و سپس تکه کنید ودر ظرف سرو بریزیدو با یک استکان چای نوش جان کنید☺️
👆✨👆✨👆✨👆
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرز تهیه حلوای بوتیکی خوشمزه😋
مواد لازم:
آرد 1پیمانه
آرد برنج 1/2پیمانه
مخلوط کره و روغن جامد 100گرم
پودر قند 2/3پیمانه
زنجبیل 1ق.غ
پودر هل 1/2ق.چ
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب حسینی اصفهان🎥🔝
تو این غذا از گوشت گوسفندی (ترجیحا فیله) استفاده میشه
مواد لازم:
600 گرم گوشت گوسفندی (فیله بسیار عالی میشه).
3 عدد پیاز درشت.
4 عدد گوجه فرنگی (در دستور قدیمی وجود ندارد).
1 عدد فلفل دلمه ای (در دستور قدیمی وجود ندارد).
1 قاشق رب گوجه فرنگی (در دستور قدیمی وجود ندارد).
غوره یک پیمانه.
زعفران دم کرده.
نمک.
فلفل.
ادویه کبابی.
روغن.
سیخ چوبی که یک شب در آب خوابانیده شده(در گذشته از ترکه های نازک انار استفاده می شده).
برنج 3 پیمانه.
آب جوش 2 لیوان.
.
👆✨👆✨👆✨👆
🆔 @ghasem_girls