eitaa logo
💢 بصیرت سایبری 💢
4.6هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
26.6هزار ویدیو
61 فایل
#بصیرت؛یعنی قرآنِ روی نیزه تورا ازقرآنِ ناطق،منحرف نکند #بصیرت؛یعنی بدانی درجنگ بافتنه نمیتوانی آغازگر باشی اماتاضربه نهایی،نبایدازپابنشینی #بصیرت یعنی تشخیص #حق از #باطل 💢 #روشنگری سیاسی و فرهنگی 💢اخبار و تحولات مهم منطقه ارتباط: @a313_gomnam
مشاهده در ایتا
دانلود
ربع گفته من با سپاه و ارتش و بسیج مکالمه دارم و اونا میگن میخوایم از نظام جدا بشیم! احتمالا با همون کسی که آدرسِ رو داده به مکالمه داشته ، فقط از اون برمیاد اینقدر خوب این بیچاره رو‌سرِ کار بذاره! 😂😁
🔺 بدون توضیح اضافی.... نمایندگان مجلس شورای اسلامی، جلسه‌ی علنی امروز را با شعار آغاز کردند و دقایقی بعد با تشکیل کمیسیون ویژه مقابله با تحریم‌های آمریکا مخالفت کردند!!😐 یه همچین نماینده هایی داریم 😫
💢 بصیرت سایبری 💢
#رضا ربع #پهلوی گفته من با سپاه و ارتش و بسیج مکالمه دارم و اونا میگن میخوایم از نظام جدا بشیم! احت
روشنفکرا شدن طرفدار مرجع تقلید!😳 ربع پهلوی میگه با ارتشیا و سپاهیا و بسیجا در ارتباطم!😅 خدا رو چه دیدی نتانیاهو هم جانباز والفجر ۸ باشه! فقط بن سلمان نگه لعنت بر پدر قاتل خاشقچی 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خانم بازیگر به دو ویژگی مهم سلبریتی جماعت خیلی زیبا اشاره میکنه :) @BASIRAT_CYBERI
💢 بصیرت سایبری 💢
سخنگوی شورای نگهبان: 🔹اعضای شورای نگهبان بیش از ۲۰ ایراد را به لایحه الحاق به کنوانسیون مقابله با تأ
ممنونیم از انقلاب که برای نمایندگان خائن و وطن فروش که با بو کردن چند اسکناس ، رای شان زیر و رو می شود، برای حفظ استقلال ایران... قرار داده
زیباکلام گفته شما یک منفعت بگویید که ما از دشمنی با آمریکا در این ۴۰سال برده ایم؟🤔 اولین منفعت اینکه رسانه های وابسته به آمریکا بابت تحلیلهای شخماتیک، به شما مصاحبه ای ۳۰۰دلار میدن!😏 بقیه اش رو هم امروز می رفتی راهپیمایی ۱۳آبان تا مردم برات فهرست کنن!😊
@BASIRAT_CYBERI ▫️سه میلیارد ناقابل را برگردانید، توافق شکست خورده جایزه ندارد...
4_721038705925555475.mp3
3.04M
🎤واعظ: مرحوم 💢تجربه مرگ برای همه💢 🔋 حجم: ۲.۹ mb ⏱ زمان: ۸ دقیقه ۱۳ ثانیه ... @BASIRAT_CYBERI
◾تحریمهای نفتی جدید آمریکا اینطوریه که تمام کشورهای دنیا به جز کشورهایی که از ایران نفت میخرن، نباید از ایران نفت بخرن😂 #نفت #آمریکا #ایران #تحریم
⭕️ فرض کنید شخصی با صدای بلند و در ملأعام فریاد کند من در منزلم گاوصندوقی دارم که در آن ۱۰۰میلیون تومان پول و صد سکه طلا و اسناد مهم وجود دارد آن را در زیرزمین خانه پنهان کرده‌ام کلیدش در بوفه زیر قندان قرمز رنگی است و رمزش ۳۹۸ است. فردا قرار است ۱۰ میلیون تومن پول نقد درون کیف چرمی سیاه رنگ از منزلم تا بازار حمل کنم و مقداری طلا و جواهرات بخرم و از فلان مسیر به منزلم برگردم. من آدمی شفاف و روشنفکرم و لذا چیزی برای پنهان‌کاری ندارم. 🔻اگر دزدان و راهزنان بر این شخص طمع کنند و جان و مالش را به یغما برند آیا روا نیست؟؟!! ⭕️ حال بیاندیشید که با این حال میتوان تحریم را دور زد یا نه؟
💢 بصیرت سایبری 💢
بسم الله الرحمن الرحیم «کف خیابون» نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی #کف_خیابون_قسمت1 دلیل این همه
قسمت2⃣ واسه من همیشه سخت ترین لحظه ماموریت ها، وقتیه که به خانمم میخوام بگم دارم میرم ماموریت! اونم چهار پنج ماه طول میکشه و باید مجردی برم و برنامه تماس و اس ام اس ها هم میشه شرایط قوه ای! (شرایط قهوه ای برای خانواده ماها ینی نه میشه خیلی راحت بود و نه جای نگرانی هست! خلاصه ینی حواست به مکالماتت باشه.) اون روز تا رسیدم خونه و مطرح کردم که دارم میرم ماموریت چهار ماهه، خونمون شد کربلا ... چشمتون روز بد نبینه... خانمم کاری کرد که اصلا به زبونم نمیاد... حتی گفت: «حاضرم نون خشک بخوریم اما پیش خودمون باشی! اصلا پاشو برو بنایی و کارگری! اما شبها برگرد خونه و اسمی از ماموریت و شرایط قهوه ای و کوفت و زهرمار نیار! انگار همه مردند و فقط آسمون سوراخ شده که تو را میفرستند این ور و اون ور! شوهر معصومه و شوهر محدثه و شوهر ملاحت و شوهر فاطمه و شوهر نجمه و اینا چرا جایی نمیرن و همیشه شیراز هستند؟! همیشه هم جوری برمیگردی که تا لباس راحتی میپوشی، میبینم دو سه تا زخم و شکستگی جدید روی بدنت گذاشتن!» گفتم: «لطفا درکم کن! مثل تو فیلم ها حرف نزن! ما چیکار شوهرای مردم داریم؟! مگه من اسم زن مردم میارم که تو اسم شوهراشون میاری؟ لابد توقع داری منم مثل تو فیلم ها بگم این ماموریت آخرمه و دیگه کار نمیکنم؟! نه عزیزدل محمد! از این خبرها نیست. اگه زنده موندم، حالا حالاها کار داریم. خودت را قرص و محکم بگیر. نذار شیطون ...» گفت: «شیطون کیه؟ کدوم شیطون؟ کدوم کشک؟ از کی تا حالا اسم دلتنگی زن برای شوهر بت منش گذاشتن شیطون که ما خبر نداریم؟» بعد شروع کرد به گریه... خب راست میگفت... زن است دیگر... گاهی... ینی معمولا دلش میگیره... خلاصه اون روز اشک منم درآورد... میگفت: «از وقتی زنت شدم همه دوستام را از دست دادم... میگن شوهرش امنیتیه... میگن لابد اگه اومدن خونمون، میخوام راپورت زندگیشون بدم به تو... حتی اگه پسر و پدرشون به خاطر مواد مخدر و هر جرمی دیگه دستگیر بشن، فکر میکنند من بدبخت بی کس و کار دارم راپورتشون میدم... گفتم شوهرم میشه همدمم، اما کدوم شوهر؟! شوهری که تا زنگ میزنم براش و میخوام یه کم قربونم بشه و قربونش برم، باید حواسم باشه که برادران تلاشگر و همیشه در صحنه ادارتون صدامون نشنوند و شنود نشه! بعدش هم فقط میتونم همه هنرم را جمع کنم و ازش بپرسم: حالت چطوره محمد آقا؟! تو هم دربیایی بگی: الحمد لله حاج خانم! شما چطورین؟! تو حتی به من پشت تلفن میگی حاج خانم! میگی شما! حالا اگه اسمم را پشت تلفن بگی و منم یه کلمه جان بذارم پشت اسمت، امنیت ملی و روابط ژئوپولوتیک نظام بهم میخوره؟! یا فکر میکنی مثلا تشویش اذهان عمومی پیش میاد؟! خدا نجاتم بده از دست تو! که هم بدبختانه دوستت دارم و هم دیگه خونه بابام راهم نمیدن که بخوام برگردم!» من همیشه تا یاد پدر خانمم میفتم خندم میگیره! خانمم هم میدونه! دید سرمو انداختم پایین و دارم میخندم... وسط گریه اش خندش گرفت و گفت: «زهر مار! برو از بابای خودت بخند!» منم دیگه نتونستم خندم را کنترل کنم و گفتم: «با بابای تو بیشتر حال میکنم! راستی وقتی میفهمه من رفتم ماموریت، چی میگه؟ یه تکه کلام داره ها... بگو اونو...» همینجوری که داشت اشکش را پاک میکرد و با بغضش میخندید گفت: « خودت که میدونی! تا حالا صد بار برات گفتم و خندیدیم!» گفتم: «جان محمدت! فقط یه بار بگو و دیگه نگو!» هر کاریش کردم نگفت. خیلی ازم دلخور بود. باید آرومش میکردم اما داشت وقت از دستم میرفت. حواسم نبود و خیلی تابلو به ساعت نگاه کردم. فورا گفت: «آره پاشو که دیرته! پاشو که وقت برای زن و بچه هات گذاشتن، اتلاف وقتت محسوب میشه! پاشو که ما ارزشش نداریم. پاشو مامور ویژه! پاشو برو بت من! پاشو زورو!» خودش هم میدونست که تا آرومش نکنم و برام دعا نکنه نمیرم. میدونست و حالا داشت بازم اذیتم میکرد. میدونم که بعدا که ممکنه این اوراق به دست مردم بیفته و بخونند، فورا بگن: «خانمه و احساسات داره و حق با اونه و باید درکش کنی و...» اما کسی هم حال ماموری را نمیفهمه که داره دیرش میشه... بلیطش هم چارتره... ترافیک خیابونای شیراز هم که ماشالله... برای ساعت سه عصر باید حضور و معرفی بزنه... ترافیک منطقه مهرآباد و آزادی تهران هم که وامصیبتا... ضمنا یادش هم رفته برگه دوم حکمش را مهر کنه و بیاره و هزار تا فکر دیگه... الا یکی مثل خودمون که این شرایط را تجربه کرده باشه... بگذریم! بوسیدمش... به زور بوسم کرد... از زیر قرآن ردم کرد... برگشتم بهش گفتم دعا کن آدم بشم! با دلخوری و چشمای قرمزش گفت: «دعا میکنم سالم برگردی! آدم شدنت پیش کش!» در فرودگاه مدرس شیراز، با عمار قرار گذاشتیم که یه پرینت دیگه از کاغذ دوم با مهر تایید واسم بیاره. وقتی رسیدم فرودگاه، عمار اونجا بود. کاغذ را بهم داد ... کاغذ قبلی را تحویل گرفت ...گفتم: « میزان دسترسیم بدک نیست اما نذار فکرم مشغول بشه. ...
💠اگر قدرت تحلیل مردم غنی نشود، به جای ساخت تندیس دانشمندی که بدون دریافت یک ریال،غنی سازی ۲۰٪ را ایجاد کرد(شهید شهریاری)، تندیس کسانی ساخته می شود که با دریافت صدها سکه و مدال، این دستاورد رانابود کردند! @BASIRAT_CYBERI
ای تو روح اون منطق تون که بیشتر از ۲۰ تا ایراد داشت!😒 @BASIRAT_CYBERI
💢 بصیرت سایبری 💢
#کف_خیابون قسمت2⃣ واسه من همیشه سخت ترین لحظه ماموریت ها، وقتیه که به خانمم میخوام بگم دارم میرم
داستان 《کف خیابون》 👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود... قسمت 3⃣ بلدی که. رتق و فتق کارها با تو!» خدافظی کردیم و رفتم... وقتی هواپیما پرید، کمربندمو باز کردم و یه کم راحت تر نشستم. من عاشق خوراکی هایی هستم که توی هواپیما میدن. هرچند کم هست اما خوشمزه و متنوعه. به همون میزان علاقمندیم به خوراکی های وسط پرواز، از توصیه های ایمنی که خانم های مهماندار انجام میدن، متنفرم. بیشتر شبیه ایروبیک اما با سرعت آروم و بسیار موزون انجام میشه. مخصوصا وقتی میخوان این جمله را اجرا کنند خیلی ضایع اجرا میکنند: «در هنگام خطر و فرود اضطراری، دو درب در جلو ... دو درب در عقب ... و دو درب در قسمت بالهای هواپیما جهت خروج شما عزیزان تعبیه شده است...» میخواستم خودم را از این شکلک ها و اداها نجات بدم که روزنامه را از زیپ پشت صندلی جلویی درآوردم و یه نگاهی به تیترها و عکساش انداختم... یه تیتر خیلی نظرمو جلب کرد... جمله ای از دکتر بهشتی (پسر شهید بهشتی) نوشته بود... اصل جملش دقیق یادم نیست اما یادمه که خیلی از «مهندس میرحسین موسوی» تعریف کرده بود... قبلا هم یادمه... در روزنامه اطلاعات چند بار دیگه هم از موسوی تعریف و تمجید کرده بود... خیلی اکثر مردم نمیفهمیدند داره چه اتفاقی میفته... اما واسه بچه های ما خیلی واضح بود که دارن موسوی را میندازن سر زبونا... جوری که مثلا برای اذهان عمومی حالت مطالبه گری پیش بیاد و بعدا بگن «به خواست ملت...» ایشون در انتخابات شرکت کردند و کاندید شدند... به این کار در عالم رسانه و سواد مطبوعاتی میگن: «کی داریم؟ فقط یکی هست!» ... بگذریم! از هواپیما پیاده شدم... خیابونا خیلی شلوغ بود... حدود دو سه ساعت طول کشید تا رسیدم شعبه جردن... قرار معرفیم اونجا بود... همه کارهای مربوط به معرفیم انجام شده بود... من فقط خودمو به نوعی تحویل دادم و منتظر اولین دستور شدم... درست نیست از اونجا بگم اما یه ساختمون حدودا 300 یا 400 متری... بدون تابلو و سردر... سه طبقه... تقریبا نوساز... علاوه بر کنترل ورود و خروج چشمی، باید رمز عبور هر روز را هم اعلام میکردیم... و کلی چیزای دیگه که بعدا شاید بیشتر توضیح دادم... رفتم در استراحتگاهم و روی یه تخت دراز کشیدم تا صدام بزنند... خسته بودم... مدام تصویر خانمم جلوی چشمام بود... من حتی فرصت نکرده بودم با بچه هام خدافظی کنم... توی همین فکرها بود که چشمام بسته شد و خوابم برد. وقتی بیدار شدم، اذون مغرب بود... قرار شد بعد از نماز و شام، یه جلسه مختصر داشته باشیم تا بتونیم از همون شب یا از فرداش شروع کنیم... نماز را پشت سر یه سید میان سال خوندیم. روحانی بسیار ساکت و معمولی بود... خب قطعا از دفتر روحانیت اداره بوده که در شعبه جردن داشت نماز میخوند... وگرنه نمیرن یه روحانی معمولی را پیدا کنند و دستش را بگیرن و بیارنش وسط یکی از شعبه های «کارگزینی و تقسیم» اداره... فقط نماز خوند و رفت... یاد حاج آقای اداره خودمون افتادم که چقدر بچه ها باهاش راحتن و اونم اهل بگو بخنده... کلا جو اداره تهران خیلی جو سنگینه... خیلی کسی با کسی حرف نمیزد... همه درگیر خودشونند... مثل شیراز نبود که گوشت تلخ تر از همشون من باشم! نماز خوندیم... شام مختصری هم خوردیم... جاتون سبز...کتلت و مخلفات... اما حیف که نوشابه نداشت... بعدش رفتیم اتاقی که اسمش را سالن جلسات گذاشته بودند... حدودا 22 نفر بودیم... 10 نفر از خود بچه های تهران... 12 نفر هم از شهرستان ها و مراکز استان ها... خیلی معطلم نشدیم... شاید ده دقیقه... قرآن را شروع کردند... یادمه آیات 107 تا 109 سوره یونس خوندند... من خیلی این سه آیه را شنیدم و توی ذهنمه... چون اولین روز تحصیلم در دانشگاه امام باقر علیه السلام هم قاری قرآن جلسه، همین آیات را خوند... جلسه حدودا دو ساعت طول کشید... از بیان محتویاتش معذورم اما درباره ماموریتمون در تهران و حومه نبود... چون اداره و حتی سازمان، هیچوقت مامورهای چندین پرونده موازی یا متوازی را با هم یه جا جمع نمیکنه... گود مورنینگ پارتی که نیست... بالاخره هر چیزی رسم و رسوم خودشو داره... وقتی من در شیراز قرار نیست بفهمم که اتاق بغلیم چه خبره و دارن روی چه پروژه ای کار میکنند، دیگه تهران که جای خود داره... موضوع کلی جلسه درباره «بررسی شرایط منطقه با رویکرد آشوب محور در معادلات رژیم صهیونیزمی» بود... به جرات میتونم بگم که 80 درصد مطالبش برام تازگی داشت... واسه منی که حداقل سالانه دو سه بار، ماموریت خارج از کشور میرفتم تازگی داشت... چه برسه به بقیه... فقط فهمیدم که روزهای سخت و سنگینی در پیش داریم... تمام ضمایری که استفاده میکردند مخاطب و نزدیک بود... این ینی جامعه هدف دشمن، ما هستیم... ینی خطر داره نزدیک میشه اما ممکنه در دسترس نباشه! ...
🔴 برجام برای کسانی که می‌گفتند چرا این‌ همه می‌گویید تجربه خوبی شد؛ این قرارداد، آزمایشی لازم برای نسل جدید بود؛ که بر سر آن هزینه دادیم و تجربه‌ای شد برای کسانی که می‌گفتند شما چرا این‌ همه «مرگ بر آمریکا» می‌گویید و چرا یک‌بار با آن‌ها نمی‌کنید!
احساس‌میکنم‌که... تحملِ‌درد‌و‌غم‌و‌خطر‌و‌مصیبت درر‌اهِ‌خدا‌مهم‌ترین‌و‌اساسی‌ترین لازمه‌تکامل‌در‌این‌‌حیات‌است. @BASIRAT_CYBERI
💢 بصیرت سایبری 💢
بونگو جان خواهش میکنم زودتر پیدا شو تا صدا و سیما شروع نکرده😫
اینقدر گفتین چرا زیاد دنبال خاشقچی می گردین الان رییس جمهور گابن گم شده هیچکس دنبالش نیست☹️
💢 بصیرت سایبری 💢
🔺 بدون توضیح اضافی.... نمایندگان مجلس شورای اسلامی، جلسه‌ی علنی امروز را با شعار #مرگ_بر_آمریکا آغا
نمایندگان یه طوری قاطعانه با تشکیل کمیسیون ویژه مقابله با تحریم‌ها مخالفت کردند که خود ترامپ صبح اومده تو جلسه علنی گفته به خدا اگه راضی باشم به این قدر همراهی، شما هم یه مقدار مبارزره کنید، بازی تحریم ها جذاب تره بشه برامون.
💢 بصیرت سایبری 💢
داستان 《کف خیابون》 👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود... #کف_خیابون قسمت
داستان 《کف خیابون》 👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود... 🌹 بعد از جلسه و مختصر پذیرایی که کردن، تک به تک رفتیم دراتاق تقسیم... من نفر شیشم یا هفتم بودم که رفتم داخل... بعد از سلام و احوالپرسی های معمول، پروندم را بررسی کردن... با خودمم حرف زدند... معلوم بود که منو از بابام بهتر میشناسند... اصلا بذارین یه تیکه از گفتگومون را با سردار خ.خ نقل کنم: سردار: ماشالله پرونده پر و پیمونی هم دارین... لبنان و سوریه و عراق و افغانستان و آلمان و عربستان و امارات و ... شمال و جنوب و شرق و غرب و... پرونده های خوبی هم داشتید و اکثرا با موفقیت همراه بوده... الحمدلله... میدوارم همیشه موفق باشید. من: خواهش میکنم. سردار: پرونده ای که قراره خدمت شما باشیم، دو و حتی سه مرحله ای هست... مرحله اولش خودتون تنها هستید... ینی از مامور تحقیق گرفته تا مامور انجام و عملیات... مرحله دومش را با همکاری دو نفر دیگه... به وقتش توضیح میدم خدمتتون... مرحله سومش هم که اگر دو مرحله قبل درست انجام شده باشه، حالت نتیجه پازل دو مرحله قبل هست... من: منظورتون اینه که پرونده اول و دوم، بی ارتباط با هم نیستند و قراره بخشی از یک پروژه باشم؟ سردار: دقیقا! به خاطر همین اگر تا قبل از مرحله سوم، ینی تا انتهای مرحله دوم شهید یا مفقود نشید، مرحله سوم ممکنه خودتون سر تیم پرونده خودتون بشید. من: خب این ینی موارد دیگری هم هستند که سوژه هاشون داره به موازات پرونده ما توسط بچه های دیگه دنبال میشه؟ سردار: دقیقا! من: خب این یه ریسک بسیار بالا داره! البته اگر درست فهمیده باشم!! سردار: آفرین! دقیقا به خاطر همین نباید هیچ تیری شلیک بشه و یا کسی توسط شما کشته بشه! من: خدایا! شما چرا فکر میکنید مامور بیچاره تون علم غیب باید داشته باشه و یا چشم برزخیش کار بکنه؟! سردار خندید و گفت: چاره ای نیست. وقتی سه چهار روز بهتون فرصت دادم که پرونده اول را مطالعه کنید، با ذکاوتی که در شما سراغ دارم، احتمال میدم که متوجه منگنه ای که درش قرار دارم، میشید و بهم حق میدید! یک دقیقه سکوت کردیم... من به کف زمین چشم دوخته بودم و سردار هم به صورت من داشت نگاه میکرد... چیزی نبود که بشه به راحتی پذیرفتش و یا ردش کرد... چون اصلا حق انتخاب وجود نداشت! چشمم را مالیدم و چند تا نفس عمیق کشیدم. به سردار نگاه کردم و گفتم: چشم! توکل بر خدا! سردار گفت: جز همین هم از شما انتظار نداشتم. فقط دو تا نکته: نکته اول اینکه بازم تاکید میکنم! لطفا هیچ کس توسط شما مورد جراحت شدید و یا منجر به مرگ قرار نگیره. نکته دوم هم اینکه همین امشب تا قبل از ساعت 11 خودتون را به خونه شماره دو تهران پارس معرفی کنید. چون احتمالا ساعت 12 اونجا تخلیه باشه! من با تعجب گفتم: تخلیه؟! ینی چی؟! گفت: خودتون بعدا متوجه میشید! لطفا فرم اسلحه و بیسیم و gps را از اتاق بغل دریافت کنید تا بتونید به مترو برسید! در مترو به یه خانم برخورد میکنید که اون شما را به خونه شماره دو تهران پارس راهنمایی میکنه. گفتم: خانم؟! مشخصه و یا چیزی که بتونم بشناسمش؟! جسارتا اصلا چرا باید یه زن در مترو این کار را انجام بده؟! خب خودتون زحمتش را میکشیدید! گفت: خودش میاد سراغتون. شما نیاز نیست خودتون را به زحمت بندازید تا اونو پیدا کنید... آدرس را باید از اون بگیرید چون باهاش ممکنه کار داشته باشی! ممکنه بعدا به دردتون بخوره. حالا شما بسم الله بگو تا بعد خدا کریمه. یه کم گیج بودم. خدافظی کردم و رفتم فرم های لازم را پر کردم... کیف و ساکم را برداشتم و راه افتادم... تا برسم به مترو دو تا ایستگاه عوض کردم... از اینکه حتی نباید با ماشین اداره میرفتم یه کم عصبی بودم... رسیدم به مترو... مسیرم را پیدا کردم... رفتم بلیط خریدم و نشستم تا قطار شهری بیاد... چون هنوز تعطیلات نوروز تموم نشده بود، خیلی شلوغ نبود... اما خیلی خلوت هم نبود... همین جوری که با خودم درباره حرفای سردار فکر میکردم، یه چیزی توجهم را جلب کرد... با اسلحه منو فرستادند توی مترو!! این خیلی طبیعی به نظر نمیرسید! ...
🔴 استراتژیست درجه یک : با دولتها را کنترل کنید، با ملتها را 🔴 : وزیر 3 دولت و رئیس دولت : ایران را تعطیل کنید! @BASIRAT_CYBERI
. 🔴 یا ؟! کدام اند.. کدام ؟ 👆 @BASIRAT_CYBERI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری کمتر دیده شده از جنایت پلیس آمریکا در زنده زنده سوزاندن ۵۰ بزرگسال و ۲۵ کودک فرقه داوودیه در کلیسا که در آخر با دستور مستقیم رئیس جمهور آمریکا پرونده مختومه اعلام شد غرب‌زده‌های بدبخت این آمریکایی‌ها به خودشون هم رحم نمیکنن میخوایید به شما رحم کنن؟ #مرگ_بر_آمریکا @BASIRAT_CYBERI
🔴 #تحریم های #جدید #آمریکا رو حال میکنید؟ 😁 بابا ما #ضدضربه ایم.. چرا اینا نمیفهمن 😄