eitaa logo
بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران
1.8هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
249 فایل
『بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران』 جایی برای آغاز آغاز یک جنگ جنگی در دل . . .❣🍃 🌷 با سربازان کوچک امام خامنه ای عزیز 🌷 🌱 محل شناسایی و پرورش استعدادهای دانش‌آموزان‌ بسیجی استان مازندران🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بعد از عملیات والفجر مقدماتی پیکر شهیدی را آوردند که شناسایی نشده بود. بدنش سالم بود اما نشانه‌ای نداشت. پس از مدتی او را در جوار آیت الله اشرفی اصفهانی در گلستان شهدا به خاک سپردند. 🌷چهار سال گذشت. برای زیارت رفته بودم مشهد، یکی از دوستان مرا دید و بدون مقدمه پرسید: آیا در کنار مزار آیت‌الله اشرفی شهید گمنامی دفن شده است؟ گفتم: بله چطور؟ دوباره پرسید: آن شهید اواخر سال ۶۱ به شهادت رسیده؟ با تعجب بیشتری پاسخ دادم؟ بله. 🌷بدون مقدمه گفت: آن شهید دیگر گمنام نیست و نامش «مهدی شریفی» است. او بعد از آن ماجرای خوابی از مادر این شهید را تعریف می‌کند که در آن از طریق علمای بزرگواری همچون مرحوم آیت‌الله ارباب، خوانساری و خراسانی متوجه محل دفن شهید می‌شود و به آرزوی مادرانه‌اش می‌رسد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی شریفی 📚 کتاب "شهید گمنام"  نشر امینیان منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 •°❥﴾🆔 🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ♥️✨
...! 🌷رفاقت‌های زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای ۵» می‌خواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. 🌷رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکی‌زاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی می‌گفت: من و ذکی‌زاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکی‌زاده را خواب دیدم که به من می‌گفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمی‌آیی؟!» 🌷وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید می‌شود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد. 🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکی‌زاده راوی: سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊🍃🌸 •°❥﴾🆔 🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ♥️✨
.... 🌷سال ۷۳ بود كه همراه بچه ها در منطقه والفجر مقدماتى فكه كار می‌كرديم. ده روزى بود كه براى كار، از وسط يك ميدان مين وسيع رد می‌شديم. ميان آن ميدان، يك درخت بود كه اطراف آن را مين هاى زيادى گرفته بودند. 🌷روز يازدهم بود كه هنگام گذشتن از آنجا، متوجه شدم يك چيزى مثل توپ از كنار درخت غلت خورد و در سراشيبى افتاد پايين. تعجب كردم. مين هاى جلوى پا را خنثى كرديم و رفتيم جلو. نزديك كه رفتيم، متوجه شديم جمجمه يك شهيد است. آن را كه برداشتيم، در كمال حيرت ديديم پيكر اسكلت شده دو شهيد پشت درخت افتاده و اين جمجمه متعلق به يكى از آنهاست. 🌷دوازده سال از شهادت آنان می‌گذشت و اين جمجمه در كنارشان بود ولى آن روز كه ما آمدیم از كنارش رد شويم و نگاهمان به آنجا بود، غلت خورد و آمد پايين كه به ما نشان دهد آنجا، وسط ميدان مين، دو شهيد كنار هم افتاده اند. راوی: جانباز شهید حاج علی محمودوند 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊🍃🌸 •°❥﴾🆔 🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ♥️✨
!!! 🌷سال ۶۶ برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم، ولی از سنم ایراد گرفتند،‌ گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی‌بینید. می‌خواهم همسنگر «حسین فهمیده» باشم تا روز قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد. خلاصه با زبان ریختن و پارتی‌بازی رفتم جبهه. 🌷موقع عملیات که شد و می‌خواستند نیروها را از “دزفول” به غرب ببرند دوباره سن و سال، اسباب دردسرمان شد. به مسئول پنجاه ساله ای که می‌گفت: شما نمی‌خواهد بیایید. گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می‌گذارید یا غنچه تازه شکفته و شاداب را. (فهمید چه می‌خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسین فهمیده 📚 کتاب "فرهنگ جبهه" جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊🍃🌸 •°❥﴾🆔 🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ♥️✨
! 🌷توی منطقه برای جابجایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند که هر از چند گاهی با بچه ها سواری هم می‌کردیم. یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن. 🌷با دوربین که نگاه کردیم، دیدیم عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می‌کشند. چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمان برگشت.... راوی: رزمنده دلاور عباس رحیمی منبع: شبکه اطلاع رسانی دانا 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 ✨💛🧡❤️💖💜💙💚✨ 🍃🌸 •°❥﴾🆔 🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ♥️✨
!! 🌷در عمليات اوايل كردستان و پاكسازی های منطقه در آوبهنگ كردستان، وقتی از طريق كوه‌های كلاته به طرف منطقه استراتژيك آوبهنگ عمليات داشتيم و افراد ضد انقلاب را دنبال می‌كرديم او در اين عمليات مسئول سمت چپ منطقه عملياتی بود و با ما فاصله داشت. 🌷طبق گفته همرزمان كه نزديك ايشان بودند حسين قبل از شهادت مجروح شد و كسی نمی‌توانست به ايشان كمك كند. او به علت خونريزی زياد بی‌حال می‌شود و با توجه به اينكه آتش ضد انقلاب زياد بود، آنها به او دست می‌يابند و حتی به پيكر مجروح او هيچ‌گونه ترحمی نمی‌كنند. به حدی با قنداق تفنگ به سر او زده بودند كه سر او به صورت مستطيل شده بود. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید حسین دهقانی پوده راوی: رزمنده دلاور سيدحسن میرمحمدی ❌❌ ما برای آنکه ایران، خانه خوبان شود.... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 🆔🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ❤️✨
🔔 ! 🌷شهید ناصرکاظمی رابطه روحی ویژه ای با مادرش داشت. مادر ناصر تعریف می‌کرد: یک شب وقتی ناصر مهمانم بود صحبت از شهادت او پیش آمد با هم راحت بودیم و این حرف‌ها اذیتمان نمی‌کرد به اوگفتم باید به من قول بدهی اگر شهید شدی در سرازیری قبر بهم چشمک بزنی. گفت: قول می‌دهم قول مردانه. 🌷شهید که شد وقتی داشتند توی قبر می‌گذاشتنش با زحمت خودم را به بالای سرش رساندم و گفتم: ناصر، مادر، قولت که یادت نرفته عزیزِ مادر؟ خدا می‌داند همان موقع چشمانش یک بار باز و بسته شد. همه شاهد این ماجرا بودند و صدای صلوات و تکبیر قطعه 24 را پُر کرد. من از پسرم راضی هستم او تا لحظه آخر هم پای قولش ایستاد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ناصر کاظمی 🍃🌸🆔🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw