باید روضہ بخوانم !
امروز بوی #خون میآید و من باید روضہ بخوانم. حرارت عاشورا چنان صریح میوزد ڪہ مهلت عزا نمیدهد.
یڪی بود یڪی نبود ...
حسین بود و یڪ جامعہ معمولی.
یڪی بہ #تسلیم فڪر میڪرد و نامش را #تقیه میگذاشت.
یڪی #ماجراجویی میڪرد و نامش را #مبارزه میگذاشت.
حسین #بندگی میڪرد و #نامی نمیگذاشت.
یڪی #یاسوملال در دل مردم تڪثیر میڪرد و لاف #وفا میزد ، یڪی تخم #هوس در دل مردم میڪاشت و لاف #فردا میزد.
حسین تعلیم عبودیت داد و لافی نزد.
یڪی #عدالت را تحقیر میڪرد و نان #ظلم میخورد ، یڪی #ظلم را لعنت میڪرد و نان #عدالت میخورد ، حسین برای عدالت #فدیه داد و #نانی نخورد.
یڪی حسین را نصیحت میڪرد تا #شمشیر از او بستاند ، یڪی حسین را تشویق می ڪرد تا او پرچم از حسن بستاند...
حسین اما خاموش ماند و ماند و... وقتش ڪہ رسید با چنان حشمت انقلابی ، شمشیر ڪشید ڪہ تاریخ را از گذشتہ بہ استغفار واداشت.
حسین جان...
تو دیپلمات نبودی...
برای تبدیل گام به گام دشمن بہ دوست برنامهریزی نڪردی ، بہ تأمین عدالت و تسری احڪام خدا اندیشیدی ، اگر چہ تمام دنیا دشمن تو باشند و تو با ۷۲ دوست ، تنها بمانی...
اما غروب عاشورا ، آتش بود و خیمہها و خاڪستر عشق شهیدان؛
دشت بود و حسین نبود و خدا بود؛
شرف نبود و خون بود و عباس نبود؛
غروب عاشورا ، خدا بود و سڪینہ بود و شلاق ؛
ای وای سڪینہ ...
اســتاد حسن رحــیم پــور ازغــ.دی