eitaa logo
بيت الشـھـ🥀ــدا مدافعان حرم ولایت
376 دنبال‌کننده
7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
191 فایل
به‌بیـت‌الشـھــ🕊ـــد🥀 مدافعان حرم ولایت خۅش‌آمـدید با شرکت درچله ها ومتوسل شدن به چهارده معصوم(ع) وشهدای والامقام به درجات معنوی خود سازی برسیم👌 حضور شما در این کانال اتفاقی نیست❣️ پیام ناشناس https://harfeto.timefriend.net/1735933 @BEIT_Al_SHOHADA
مشاهده در ایتا
دانلود
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۹ و ۲۰ لبخند نازنین عمیق‌تر شد و با همون لحن مهربون گفت: 🔥_بهتره درمورد خواهرجونتم با حاجی صحبت کنی. _چی باید بهش بگم؟! چهرش رو مظلوم کرد و با لب و لوچه ی آویزون گفت: _درمورد اینکه...خواهرت همسر و بچه‌ی عزیزش رو در تصادف از دست داده و الان در اوج افسردگی‌ست. و نیاز ویژه به هم‌صحبت داره...محمد باید یه جوری پیاز داغش رو زیاد کنی تا حاجی دلش به رحم بیاد... باید رابطه ی من و دخترش صمیمی بشه. من اول باید جای خودم رو پیش این حاجی و دخترش محکم کنم تا بریم سراغ مرحله ی بعد...فعلا باید هوای خواهر افسرده ات رو خیلی داشته باشی. نگاهی طولانی به نازنین کردم. واقعا این دختر خراب بود فقط دنبال این بود کار پیش بره دیگه به دل کسی فکر نمیکرد . 🔥_داداش... عزیزم کجایی؟ +دارم به این فکر میکنم که تو چه موجودی هستی! خنده ی بلند نازنین باعث شد نگاهی به اطراف بکنم همون موقع حاجی و دخترش وارد هتل شدند. _هیس ؛آومدن... سریع چادرش رو جمع و جور کرد و حالتش رو عوض کرد. _سلام آقا محمد +سلام حاجی سلام آروم و پر از حجب و حیای دخترش رو هم آروم جواب دادم که نزدیک نازنین شد و با محبت پرسید: +سلام نازنین خانم حالتون بهتر شده؟ 🔥_بله عزیزم بهترم... داداش خواست بیایم پایین تا حال و هوام عوض بشه وگرنه من تو تنهایی آرامش دارم. +آخه چراتنهایی؟! نازنین با گریه یه ببخشید گفت و به طرف آسانسور رفت.. من متعجب نگاهش میکردم که حاجی رو به دخترش گفت: _سوجان بابا چیزی گفتی ناراحتشون کردی؟ +نه بابا فقط پرسیدم چرا تو تنهایی آرامش داره همین! وقتی نگاه‌های پرسوال شونو رو دیدم مجبور شدم داستانی که نازنین گفته بود رو تعریف کنم. +راسیتش خواهر من تو تصادف همسر و بچه اش رو از دست داده؛ الان هم حال روحی خوبی نداره و افسرده است. من برای اینکه تنها نباشه خواستم تا به این سفر بیاییم ولی خب اینجا هم؛ همصحبتی نداره و بیشتر تنهاست. حاجی زیر لب ذکری گفت و رو به دخترش کرد: _سوجان ؛ بابا جان تو بیشتر به خواهر آقامحمد سر بزن. یک همصحبت باشید تا مدتی که مشهد هستیم.. ان شاالله خدا صبرشون بده. بعد از تشکر کردن و خداحافظی به طرف اتاقم رفتم. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .