💕❤️🌟
#بࢪٵێ_داداݜ_ݦحݦۅכࢪڞٵ
|#قسمت_اولـ1⃣💕|
|○•هدیہ عروسے🌟○•|
🍃احمدرضا بیضائی
🌷 مراسم عقد من بود.
۴ دیماه ۸۲. محمودرضا آن روزها تازه رفته بود تهران، دانشکده افسری. 🚶برای مراسم من خودش را رسانده بود تبریز. آمد توی اتاق عقد. یک جعبه کوچک سکه هم که یک ربع سکه توی آن بود گرفته بود توی مشتش🎁. یعنی جعبه را داده بودند که بگیرد توی مشتش! پولش کجا بود برای ما سکه بگیرد؟🤔😦 سرش پایین بود ولی نیشش تا بناگوش باز بود.😁😄خیلی ناشیانه آمد جلو و نمی دانست چکار باید بکند. پیدا بود که هیچکدام از خواهرها هم توجیهش نکرده بودند. همینطور که نیشش باز بود😄 و سرش پایین، جعبه توی مشتش را دراز کرد سمت عروس🎁. هدیه که دریافت شد، انگار مأموریتش تمام شده بود. برگشت سمت من و روبوسی کردیم.😊 با توضیحات اطرافیان فهمید که باید بایستد کنار عروس و داماد و یک عکس یادگاری برای آلبوم عکس بگیرد.📸 ایستاد و نیشش همچنان باز بود.😃 عکسها را که گرفتیم، انگار از قفس رها شده بود، رفت که رفت! «ان شاء الله عروسی خودت...» مجال نشد حتی این را بگویم تا برود🙃. و مجال نشد متلک هایی را که سر زبانش بود بارم کند و برود.🙃🙂🍃
@montazer_shahadat313