eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
255 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . به چشمانم زل زد : چجورے بگم بهت ! نگران بهش خیره شدم : بگو دیگہ جون به لب شدم . نفس عمیقے ڪشید : اگر بهت بگم براے دفاع از حرم بی بی دارم میرم سوریه چیڪار میڪنے.. چند ثانیه بهش زل زدم دستش را جلویم تڪان داد : نگفتے؟ به خودم اومدم : چے؟ لبخند مهربانے زد : میخوام مدافع حرم بی بی بشم اجازه میدے؟ دستم را از دستش بیرون ڪشیدم : نه اجازه نمیدم . بلند شد : چرا آخه من دنبالم ڪارامم همتا فقط رضایت تو براے من مهمه . برگشتم و نگاهش ڪردم با صدایے ڪه میلرزید گفتم : اگر رضایت من مهمه من مخالفم خوبه دیگه دنبال ڪاراتونم بودے اصلا ببینم نگاه به ریحانه ڪردے !؟؟ من هیچی چجورے از دخترت میخواے دل بِکَنـے؟؟؟ دستش را داخل موهایش برد : باشه همتا جان نمیرم ولے... سڪوت ڪرد ‌نگاهش ڪردم : ولی چی بگو ؟؟ نگاهم ڪرد : هیچے عزیزم . _بگووو! _ولی اون دنیا خودت جواب بی بی رو میدے . چند ثانیه بهش نگاه ڪردم دلم خیلی بد لرزید ... راه اتاق رو در پیش گرفتم .. وارد اتاق شدم خدایا این چـے گفت ! گفت ڪه خودت جواب بے بے رو میدے! دلم بد گرفته بود تا حالا تو این موقعیت نبودم .. به سمت اتاق ریحانه رفتم و ڪنار گهواره اش نشستم . نگاهے به چهره‌ے ریحانه انداختم ڪه لبخندے ڪنج لبش نشسته بود . قطره اشڪی روی گونه ام چڪید ... با انگشت پاڪ ڪردم چراغ خواب رو روشن ڪردم . وارد اتاق شدم امیر دراز ڪشیده بود و با گوشے اش وَر مے‌رفت . قرآنم را از روے میز برداشتم . الان تنها چیزے ڪه آرومم میڪرد خواندن قرآن بود . قصد ڪردم از اتاق برم بیرون ڪه صدام زد : همتا! ایستادم : همین جا بشین بخون. _میرم پذیرایی. _بیا اینجا میخوام گوش ڪنم بهم آرامش میده . ڪنار تخت نشستم دستن را گرفت قرآن رو باز ڪردم . _بسم الله الرحمان الرحیم ... شروع به خواندن ڪردم .. هر آیه اے رو ڪه میخوندن حس می ڪردم آرامشی بهم تزریق میشد اما یه چیزے اذیتم میڪرد اونم رفتن امیر بود . نگاهش ڪردم خوابش برده بود چطورے مے تونستم ازش دل بڪنم فڪرشم منو آزار میداد من نمیزارم بره حتی بخاطر ریحانه .... با دست دیگرم پتو را رویش ڪشیدم . اگر تڪان میخوردم از خواب بلند می شد همونجا سرم را روے تخت گذاشتم و چشمانم را بستم . با تڪان هاے آرام امیر از خواب بلند شدم . _عزیزم پاشو اذان گفت . بدنم درد میڪرد .. بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم . امیر سجاده ے خودش و من رو پهن ڪرده بود . چادر نمازم را سَرم ڪردم .. قامت بستم . بعد از خواندن نماز مشغول ذڪر گفتن شدم . نگاهے به من انداخت و آهے ڪشید . بعدداز خواندن نماز سجاده ام را جمع ڪردم نگاهی به ریحانه انداختم ڪه بیدار شده بود ڪنجڪاو از اینڪه چرا گریه نڪرده بود!؟‌ به طرفش رفتم و بغلش ڪردم نگاهی به من انداخت و خمیازه اے ڪشید پیشانی اش را بوسیدم و بالشتش را برداشتم و به طرف اتاق مشترڪمان رفتم . ریحانه را روے پاهایم گذاشتم و تڪانش دادم .. _بدش به من تو برو بخواب . _نمیخواد تو بخواب . به سمتم آمد و ریحانه را بلند ڪرد : من میخوابونمش تو برو بخواب . _خسته اے فردا باید برے دانشگاه .. بالشت را برداشت و نگاهی به من انداخت : خسته نیستم عزیزدلم تو بخواب . بلافاصله از اتاق خارج شد . روے تخت دراز ڪشیدم ... خمیازه اے ڪشیدم و چشمانم را بستم ... •••• یڪ هفته اے مشغول جمع ڪردن وسایل بودم از اون روز تا حالا امیر حرفی نزد . ریحانه را داخل ڪالسڪه گذاشتم و پتو را رویش ڪشیدم سر مرز تقریبا شلوغ بود ... به طرف امیر رفتم شال گردنش را سفت ڪردم و سربندش را بستم . ڪمڪ ڪردم و ڪوله را روے دوشش انداختم . تشڪر ڪرد و ڪالسڪه ریحانه را در دستش گرفت و راه افتادیم . موڪب به موڪب قدم میزدیم حس عجیبی داشتم از اینڪه پیاده دارم میرم نجف .. هر از گاهے می ایستادیم و استراحت میڪردیم و دوباره راه مے افتادیم . از پیر و جوان ؛ ڪوچیک و بزرگ اومده بودند . بین راه دخترانے رو میدیدم ڪه سینے خرما به سر گرفته بودند و با صدایے بلند میگفتند : حلبیڪم یا زوار .. برای استراحت ایستادیم دختر بچه ے ڪوچڪی به سمت امیر اومد و به عربی بهش چیزے گفت . امیر هم پیشانی اش را بوسید و جوابش را داد . _عربی بلدے؟ نگاهم ڪرد : از وقتی با حامدم یاد گرفتم اے ڪم و پیش بلدم . _چی گفت ! لبخندے زد : گفت ڪه بریم تو موڪب اونا استراحت ڪنیم . لبخندے زدم : از ڪوچیڪ و بزرگ دارن براے ارباب نوڪرے میکنن همینڪه به زائراے آقا میرسن و پاهاشون رو میشورن و مالش میدن نمیدونم غذا میدن ... امیر لبخندے زد و دستش را پشت ڪمرم گذاشت و به طرف جلو هولم داد تا ڪسی بهم نخوره : خوش به سعادتشون .. سرے تڪان دادم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→