#ادامه👆
انها تمام درد های شان را در اغوش خود دفن میکنند چشم انداز محبت حتی در اندک ثانیه ها عشق را بر زمین جا میدهد برادر با بغضی که بر گلویش داشت از خواهرش خدا حافظی کرد رفت و خواهرش را میان ان همه دلتنگس رها کرد دختر دسته گل را محکم تر به خود فشار میدهد به جای قدم های برادر چشم میدوزد ارام ارام به سمت ماشین ها حرکت یکند سرعتش مانند یه حلزون سالخورده بود
که دیگر رمقی برای راه رفتن ندارد سر چاراه همیشگیش می ایستد منتظر قرمزی چراغ است که شاید دشتی دل خشکیده دشت دلش را باز بارن دهد زیر لب شمارشش را اغاز میکد سه دو و یک ارام و به سمت ماشین ها میرود گل هایش را چپ راست میفروشد گاه صدایش را بلند میکند گاه شیرین زبانی برای رارنده های خسته روح او در یکی از چارهای بزرگ شهر شروع به شروعی دوباره برای امید به فردای خوب تر میکند
#نویسنده_ف_متین
@montazer_shahadat313