#رفیق_خوشبخت_ما
#پارت_چهل_ششم
●نامۀ حاجقاسم به رفیقش
بسم الله الرحمن الرحیم
ً در این بیست سال عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصاکه نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو در حال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و... . بارها نگاه کردم،
جایت خالی بود. معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.ً فرزندانت با شما حسین عزیز، تو نسبتی با من داشتی که حتماو شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند.
همیشه نه تنها از جسمم مراقبت میکردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و... بیش از احــســاس یــک فــرزنــد بــه پــدرش بــود. بیست ســال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حالا هم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم.
حسین عزیز، خوش اگرچه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جداشدن ]از[
تو خوشحالم؛ چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همۀ ها هستم. لحظه ای
ام و عزادار ابدی آن عزیزانم را از دست داده
نمیتوانم بدون آنها شاد باشم. هروقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم میچرخیدند و جلوی چشمم
هستند.
#ادامه_دارد...