✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هفتاد: دشتی پر از جواهر
اونقدر آروم حرکت می کرد که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم حتی با اون
گوش های تیزم ...
چشم هاش پر از اشک شد، معلوم بود خیلی دردش گرفته سریع خم شدم کنارش
...
ـ خوبی؟
با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ...
ـ آره چیزیم نشد
دستش رو گرفتم و بلندش کردم ...
ـ خواهر گلم تو پاهات صدا نداره بقیه نمی فهمن پشت سرشونی هر دفعه یه
بلایی سرت میاد اون دفعه هم مامان ندیدت ماهی تابه خورد توی سرت چاره
ای نیست. باید خودت مراقب باشی از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ...
همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد گفت ...
ـ می دونم اما وقتی بسم الله گفتی موندم چرا؟ اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا
می خونی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده
ـ آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست
به زحمت خنده ام رو کنترل کردم و با محبت بهش نگاه کردم ...
ـ هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی میشه عبادت حتی
کاری که وظیفه ات باشه. مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ولت کنن
بگن اینقدر فرصت داری هر چی دلت می خواد جمع کن.
اشک هاش رو پاک کرد و تند تر از من دست به کار شد هر چیزی رو که برمی
داشت بسم الله می گفت حتی قاشق ها رو که می چید ...
دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم خم شدم پیشونیش رو بوسیدم
ـ فدای خواهر گلم یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره کفایت می کنه ...
ملائک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن
مامان برگشت توی آشپزخونه و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده... پشت سرش
هم ...
چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد و سرم رو انداختم پایین ...
#ادامه_دارد...
سه تن از سربازان مخلص امام زمان (عج) در سیستان و بلوچستان به شهادت رسیدند
شاید هیچ وقت حتی اسمشونم نفهمیم اما اونها بیدار بودند تمام اون شبایی که با خیال راحت خوابیدیم
"حاج اسماعیل"
@twiita
😞😞
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج اقا دانشمند
💠 موضوع: همه حرفاتو فقط به خدا بگو
@BOYE_PELAK
❅💍•.⇡
.
•
|•اگر فقیر
وتنگدستــ باشند،
خداوند از فضل خود آنان
را بےنیاز مےسازد...🙂💜|•
〖نور۳۲〗
•○●بوی پلاک●○•
•🌱•
🌻ما سرِکوچکترین چیزها
از دلمون نمیتونیم🌾
بگذریم‼️
بعد آرزوۍ
شھادت میکنیم! :)🥀
6•°⇦ࢪوزتاشهادتتداداش
#داداشمحمدحسیݩ🌌
#شهید دفا؏مقدس✨💫
شهید محمد رضا دهقان امیری:
بسـم الله الرحمن الرحیـم🍂🧡
بسـم رب الشهــ🥀ـــدا والصــدیـقین
وصیت نامـھ شهید بزرگواࢪ محــ💖ـــمد حسین کردگاࢪے بخش سوم:
آنچه میگویم نه ناامیدی از رحمت خداست که حقیقتی تلخ است. از خداوند شرم دارم، از گذشته میترسم و راه آینده را نمیبینم، اما نمیتوانم گریهام را پنهان کنم. وقتی احساس میکنم که فردا مثل دیروز باید بین من و او فاصله باشد، بغض گلویم را میفشارد و بالاخره او همیشه ناظر بود قطرات لرزان و توأم با شرمساریم را میبیند که بر روی شنهای داغ و معطر جبهه میریزد. خدایا! قلبم در فشار است، روحم در قفس است، دنیا و آسمان بر من تنگشده است. خدایا! روحم را بگیر، جانم را بگیرد. به قول شهید چمران (ره) عشقم را بگیر، نمیخواهم دیگر احساس کنم که شعلههای عشقم تا ستارگان میرسد، نمیخواهم دیگر خود را فریب دهم، نمیخواهم دیگر از تو دور شوم. خدایا! گمنامم بمیران، غریبوار خونم را بریز و پیکرم را ناشناخته بپذیر. پروردگارا! دستم را بگیر که شیطان در کمین من است تا مرا به زمین بزند و نیز گناه با همه سنگینیاش، مرا تهدید میکند. خدایا! از تو پوزش میطلبم؛ رحم کردی، عصیان کردم. دعوتم کردی فرار کردم. عطا کردی خطا کردم. عفو کردی، گناه کردم. اکنون دستم بهسوی تو دراز است، دست مرا بگیر و مرا بهسوی خود فراخوان، دیوار دنیا بلند است از روی آن نمیتوان گذشت، از تو میخواهم دستم را بگیری که جز تو دستگیری نیست. اگر من به تو عشق نورزیدم، اما میدانم که تو عاشق همه بندگانت هستی ایا! نمیخواهم دیگر پیکر آغشته به خون دوستانم را ببینم، نمیخواهم خود را با دنیا سرگرم کنم. اگر قرار است عمرم چنانکه گذشت، بگذرد دیگر از تو عمر نمیخواهم کاش رؤیای دیشبم بهحقیقت میپیوست که تو ارحمالراحمینی، الهی رضاً برضائک که تو خیرخواه مؤمنینی.
ادامه دارد...
ادمین نوشت🖊️📕
کپی باذکر صلوات🍃💚
التماس دعا💫💛
•○●بوے پلاڪ●○•
.
نمیآید به چشمم
هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتاپرستی را ..
#فاضل_نظری
@BOYE_PELAK
13991129_40559_128k.mp3
11.97M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مردم آذربایجان شرقی، در سالروز قیام ۲۹ بهمن مردم تبریز. ۱۳۹۹/۱۱/۲۹
•○●بوی پلاک●○•
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
#مهــدےجان ❤️
🍂هم پای سه شنبه های تو پیر شدم
🍃هم از غم جمعه ها زمین گیر شدم
🍂گفتی که بیا به خیمه گاه سبزم
🍃اما به گناه خویش ، زنجیر شد ...
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
•○●بوے پلاڪ●○•
بسیجےواقعۍ
اونہکہبعد
شھادتش
قبࢪشمیشہ
دارالشفاء🌱✨
◍حاجحسینیکتا
°○●بوے پلاڪ●○°
\♡ وقتی نعمتایِ''خُدا''رو میشمارَم🤍
\♡ تورو دوبآرحساب میکنم🌸
\♡ یهبـاربهعنوانناجیمن✨
\♡ یهبـاربهعنوانبرادرشهیدم🕊
*⁵ࢪوز تا شهادتداداشمحمدحسین*
#داداشمحمدحسیݩ🌌
#شهیدانه🕊️🌱
بسـم الله الرحمن الرحیـم🍂🧡
بسـم رب الشهــ🥀ـــدا والصــدیـقین
وصیت نامـہ شهید بزگواࢪ محـــ💖ــمد حسیـن کردگاࢪے بخش چهارم:
ایا! نمیخواهم دیگر پیکر آغشته به خون دوستانم را ببینم، نمیخواهم خود را با دنیا سرگرم کنم. اگر قرار است عمرم چنانکه گذشت، بگذرد دیگر از تو عمر نمیخواهم کاش رؤیای دیشبم بهحقیقت میپیوست که تو ارحمالراحمینی، الهی رضاً برضائک که تو خیرخواه مؤمنینی.
ای خدا! من شرمم میآید که رهبرم و مولایم امام حسین (ع) با آن مظلومیت و آنهمه مصیبت جان بدهد و من که غلام اویم، درهوای خنک و غرق در دنیا در بستر راحت جان بدهم. خدایا! سری [را] که قرار نباشد در راه دوست فدا شود همان به که به سنگ ندامت کوبیده شود و جسمی که در راه دوست تکهتکه نشود، همان به که زیرخاک پشیمان پوشانده گردد. خدایا! حرف زیاد دارم، اما اینک مجالش نیست؛ اما شما ای مردم قهرمان! ای امت رسولالله! ای شیعیان علی (ع)! ای رهروان امام حسین (ع)! ای عاشقان صاحبالزمان (عج)! بدانید که امروز روزی است که اسماعیل گونه باید به قربانگاه شهادت رفت. امروز که پس از گذشت سالیان از زیر یوغ استعمار بیرون آمدهایم؛ میبینیم که ابر تاریکیها بار دیگر دستبهدست هم دادهاند و برای نابود کردن انقلاب نقشه کشیدهاند و میخواهند ما را به دام بیندازند و اسلام را نابود کنند. ولی نه اسلام از بین نمیرود، چون از زمان خلقت انسان بوده تا زمان ظهور امام مهدی (عج) خواهد بود و الی یومالقیامه. همین اسلامی که امروزه گروهگروه از جوانان را بهسوی قربانگاه حق میکشاند و من هم میروم تا به ندای امامم لبیک گویم. چراکه هر دردی طبیبی دارد و طبیب درد روح، خداست و مطب او جبهه است.مرا اینگونه مادرم ساخته که حر باشم و در راه اسلام فدا کنم جان را، در راه هدف امام، زیرا امام عزیزمان میفرماید: «ما باید در راه اسلام فدا شویم». اسلامی که درخشش خون میخواهد و این خون جوانان است که برای آن ریزان است، خونی که رنگ آن، رنگ بهشت و در زیر آن کلید بهشت نهفته است. قرآن میگوید: ای آرامش یافته وجودی که عمل صالح انجام دادی، حق و صبر را پیشه کردی، پندارهای تباهی را به دور افکندی، چشم بگشا و جمالش را مشاهده کن، درحالیکه هم تو از خدا و هم خدا از تو کمال رضایت را دارد، به خیل بندگان خاص خدا داخل شو و ازآنچه خدا وعده داده بود، از آن شمع و به جوی بهشت وعده دادهشده در آی، این بهشتی که خداوند قرآن، اینگونه از او نام میبرد. من میروم تا همانگونه که سرور، شهید بهشتی مظلوم گفت: «بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه».
ادامه دارد...
ادمین نوشت🖊️📕
کپی باذکر صلوات🍃💚
التماس دعا💫💛
○●بوے پلاڪ●○
#شهیدانہ
..
ڪاش وصیتـِ شهدا دلمونو اشغال
میڪرد🌱
ڪاش دل حضرت زهرا«س» بااعمال
ما خون نمیشد🥺
ڪاش مهدۍِ فاطمہ«س» بااعمال ما
ظهورش بہ تأخیر نمےافتاد...✨
..
.
🍂 > #شهیدقدیرسرلڪ
@BOYE_PELAK
#پای_درس_استاد
👌 اول قلبت را درست کن!
✧ امشب یه نگاهی به قلبت بینداز؛
ببین اگر الله، اهل بیت علیهمالسلام و جهاد، در رأس آرزوها و محبوبهای دل توست، بشارت باد بر تو: سعادت دنیا و آخرت!
این که درست باشد باقی موارد درست است!
✓ اما اگر نظام محبتیات درست نباشد، هر چه مذهبیتر شوی، خطرناکتر میشوی!
" در لیلة الرغائب نظام محبتی قلبت را تنظیم کن."
#لیلة_الرغائب
•○●بوی پلاک●○•
قــرار نبــود حــزباللهــۍ بــودن
#فقط تعدد عقیدههای «تقلیدی»
به دنبالبیاره؛ آگاهۍوچشمِ باز وُ
استــدلال منـطقۍ براۍ پذیرفتن
عقاید اسلامۍ نیازه تا نیروۍ انقلابۍ
تربیت بشه مومن ! :|
#لیلة_الرغائب
•○●بوے پلاڪ●○•
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هفتاد_ویکم: نگاه عبوس
با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز صداش رو بلند کرد ...
ـ سعید بابا بیا سر میز می خوایم غذا رو بکشیم پسرم.
و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون.
خیلی دلم سوخت، سوزوندن دل من برنامه هر روز بود چیزی که بهش عادت نمی کردم نفس عمیقی کشیدم .
- خدایا به امید تو ...
هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت
تلفن وسط اون حال جگر سوزم ناخودآگاه خنده ام گرفت و باز نگاه تلخ پدرم...
ـ بابا یه آقایی زنگ زده با شما کار داره گفت اسمش صمدیه ...
با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی اخم های پدر دوباره رفت توی هم اومدم پاشم
که با همون غیض بهم نگاه کرد...
ـ لازم نکرده تو پاشی، بتمرگ سرجات.
و رفت پای تلفن دیگه دل توی دلم نبود ...
نه فقط اینکه با همه وجود دلم می
خواست باهاشون برم ...
از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟ یه شر تازه به همه
مشکلاتم اضافه شده بود و حالا...
- خدایا به دادم برس.
دلم می لرزید و با چشم های ملتهب منتظر عواقب بعد از تلفن بودم.
هر ثانیه به
چشمم هزار سال می اومد به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن
من نگران شد ...
گوشی رو که قطع کرد دلم ریخت ...
ـ یا حسین ...
دیگه نفسم در نمی اومد ...
#ادامه_دارد...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هفتاد_ودوم: پایان یک کابوس
اومد نشست سر میز قیافه اش تو هم بود اما نه بیشتر از همیشه و آرام تر از
زمانی که از سر میز بلند شد نمی تونستم چشم ازش بردارم ...
- غذات رو بخور
سریع سرم رو انداختم پایین
ـ چشم
اما دل توی دلم نبود هر چی بود فعال همه چیز آروم بود یا آرامش قبل از طوفان یا ...
هر چند اون حس بهم می گفت ...
- نگران نباش اتفاقی نمی افته ...
یهو سرش رو آورد بالا
- اجازه میدم با آقای صمدی بری فردا هم واست بلیط قطار می گیرم از اون طرفم
خودش میاد راه آهن دنبالت ...
نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم خشکم زده بود، به خودم که اومدم
چشم هام، خیس از اشک شادی بود ...
ـ خدایا شکرت ، شکرت ...
بغضم رو به زحمت کنترل کردم و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ...
- ممنون که اجازه دادی خیلی خیلی متشکرم ...
نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود یا چطور باهاش حرف زده بود که با
اون اخلاق بابا تونسته بود رضایتش رو بگیره ...
اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش
رو من پس بدم
شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ...
هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم
جنوب و کابوس اون چند روز و اون لحظات هنوز توی وجودم بود، بی خیال دنیا
چشم هام پر از اشک شادی ...
ـ خدایا شکرت، همه اش به خاطر توئه
همه اش لطف توئه، همه اش ...
بغض راه گلوم رو بست بلند شدم و رفتم سجده ...
ـ الحمدالله، الحمدالله رب العالمین ...
#ادامه_دارد...