eitaa logo
بـوی پــلاڪ🥀❤️
274 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
°• ❀﷽ _چرا پلاک نداری؟ +آخه گمنامی آرزومه . همھ چیزصلواتیست |میهمان شهدا هسٺیم| خادماݧ‌تبادلاٺ📨: 📋| @BoYE_PELAK313 لینک ناشناس🌱 https://abzarek.ir/service-p/msg/1031230
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 (بخش اول) . _به به خانون خانوما ، این یه زهـر چشم بود خودتو برای بعدیش آماده ڪن . با شنیدن صداے ساناز تن صدایم را بالا میبرم : ببین من به تو ڪاری ندارم پس به من ڪاری نداشته باش اوڪـی شد برات !؟ احسان زیر چشمی نگاهم میڪند. _هه ببین تو ڪاری ندارے من باهات ڪار دارم . صدایم را بلند میڪنم : ساناز دفعه ے بدی از اینکارا بڪنی میرم پیش پلیس نگران نباش اینڪارتم گزارش میدم ، فڪر نمیڪردم خیلیییی پَستییی و ... تلفن را قطع میڪنم ڪه احسان ڪنار خیابون نگه میدارد ، سرم را بین دو دستم میگیرم . ڪه با توقف ماشین سرم را بلند میڪنم : چرا نگه داشتید . محڪم به فرمون ماشین میزند : پس از قصد بود . ڪلافه میگویم : چیییی میگی !؟ _همین ماشینی ڪه میخواست زیرت ڪنه ، بگو ببینم ڪی بود تا نرفتم به عمو بگم . وای گـند زدی همتا حواسم اصلا نبود ڪه احسان اینجا نشسته اخمی میڪنم : تو چیڪاره ای ، برادرم ڪه نیستی ، به تو مربوط نیست . با صدایی بلند میگوید : گیرم برادرت باشم ، بگو ببینم ڪی بود این !؟ _عه چه جالب پس آقای برادر به شما مربوط نمیشه ، حالام اگـر راه نموفتید پیاده بشم . همانطور ڪه ماشین را روشن میڪند میگوید : بلاخره ڪه میفهمم . چشمانم را ریز میڪنم تازگیا رفتارش عجیب شدهـ خل بود خلترم شد . خدایا خودت بخـیر بگذرون . از ماشین پیادهـ می شوم قصد میڪند ساڪم را بیاورد ڪه از دستش میگیرم : ممنونم آقای برادر ، چُلاق نیستم خودم میارم . شانه ای بالا می اندازد و دستی به ته ریشش میڪشد . وارد خانه میشوم : خان جون بابا بزرگ من اومدم . بابا بزرگ اعصا زنان به سمت من آمد : خوش اومدی دخترم ... وارد خانه میشوم : خان جون ڪجاس پس ! رفت داره اتاقتو آماده میڪنه . _قربونش بشم من ... با صدای یالله احسان بابابزرگ به سمت در می رود : بیا تو بابا جون . _سلام حاجی حالت چطورهـ!؟ بابا بزرگ پیشانی اش را میبوسد : الحمدالله بالام جان . میخندد و روی زمین مینشیند ڪه صدای خان جون بلند میشود : خوش اومدین ، عزیزای من ... با خنده به استقبالش میروم : سلام خان جون . _سلام دخترم . احسان همانطور ڪه بلند میشود میگوید : سلام خان جون احوالت چطورهـ ! اومدیم نبودید؟ خان جون پیشانی احسان را میبوسد : رفته بودم اتاق دخترمو حاضر ڪنم . نگاه احسان ڪشیدهـ میشود به من ، سنگینی نگاهش را احساس میڪنم و سرم را بلند میڪنم چشم تو چشم میشویم ، نگاهـش پر از حرف بود . سرش را پایین می اندازد و دستش را مشت میڪند . بعد،از خوردن چایی میرود . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. . +‌ . . •/• آقاجان شرمنده ایم ولی: جمعه هایی که نبودی به تفریح زدیمـ :)💔 . . + ↫ ✋🏻         . . | @montazer_shahadat313
✨🕊 💌 توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند‌ مردم می‌امدند برای عرض تسلیت . یکهو حاجی از مسجد زد بیرون !😳 فهمیدیم اتفاقی افتاده. پشت سرش راه🚶🏻‍♂ افتادم . کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ، گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند ! خیلی بدش آمد. اخم پیشانیش را چین انداخت . رفت و با ناراحتی گفت:😔 « ما سی سال کسب آبرو کردیم ، جمع کنید این ها رو ! مردم باید راحت رفت و آمد کنند، ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم، نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا»🍃 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🌷 🖤 @montazer_shahadat313
در بارگاهِ قدسِ خدا پنجشنبه ها سرهای قدسیان،طرف شاه بی سر است 🖤 @montazer_shahadat313 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📿 من این ڪد را به شما بدهم ڪه هر ڪس بخواهد به آقا نزدیڪ شود اولین راهش ↓ ✨...✨ ←چشمِ گناه بین ، امام زمان بین نمیشود...! @montazer_shahadat313
◾️ عزاداریِ امام حسین که به‌حقّ در باره‌اش گفته شده: «مَنْ بَکی‏ اوْ ابْکی‏ اوْ تَباکی وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»، که حتّی برای خود را شبیه گریه‌کننده ساختن هم، «ارزشِ فراوان» قائل شده، فلسفه‌اش تهییجِ احساساتِ بر ضدّ «یزیدها» و «ابن‌زیادها» و به‌سودِ «حسین‏ها» و «حسینی‏ها» بوده است. در شرایطی که «حسین» به‌صورتِ یک «مکتب» حضور دارد و «نمادِ راه و روشِ اجتماعیِ معیّن»، و «نفی‌کنندۀ راه و روشِ اجتماعیِ معیّنِ دیگر»ی است، حتّی «یک قطره اشک» برای ایشان ریختن، به‌واقع، نوعی «سربازی»، و تظاهر به گریه‌کردن، نوعی «اعلامِ وابسته‌بودن به گروهِ اهلِ حقّ» و «اعلانِ جنگ با گروهِ اهلِ باطل»، و در حقیقت، نوعی «از خود گذشتگی» است. اینجاست که عزاداریِ حسین‌بن‌علی، یک «حرکت/ موج/ مبارزۀ اجتماعی» است. امّا به‌تدریج، «روح» و «فلسفۀ» این دستور فراموش می‌شود و «محتوا»ی این ظرف، بیرون می‏ریزد و مسئله،‌ شکلِ یک «عادت» به خود می‌گیرد؛ به‌این‌صورت که مردمی، به مراسمِ عزاداری مشغول شوند، بدونِ این‌که عملِ آنها نمایانگرِ یک «جهت‌گیریِ خاصِ اجتماعی» باشد دراین‌حالت، آنها فقط برای کسبِ ثواب، مراسمی را «مجرّد از وظایفِ اجتماعی» و «بی‌رابطه با حسین‏ها و یزید‌های زمان»، به‌پا دارند. در چنین مراسمی است که اگر شخصِ یزیدبن‌معاویه هم از گور به‌درآید، حاضر است که در آن شرکت کند، بلکه بزرگ‌ترین مراسم را به‌پا دارد! و در چنین مراسمی است که نه‌تنها، «تباکی» اثر ندارد، بلکه اگر «یک مَن اشک» هم نثار کنیم، به‌جایی برنمی‌خورد! 🔸 (مرتضی مطهری، نهضت‌های اسلامی در صدسالۀ اخیر، صص 82-83). ✍️ حرف حساب 🖤 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤زیارت عاشورا «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویی
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».
ختم صلوات امروز بہ نیت: حضرت مریم(س) |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: ♡ @zeinabi82 ♡ |جمع صلـوات تلاوت شده: 3700
در سرت داری اگر سودای عشق و عاشقی... عشق شیرین است...... اگر معشوقِ تو باشد حسین....😍😭 @montazer_shahadat313
••🌐•• ↫خواهرم🧕 ↺پس‌حیایت‌چہ‌شد؟⁉️ ↫تادیروزتااورامیدیدي🎭سرت‌راپایین مےانداختےونگاه‌نمیکردي👀🖐🏾 ↺حال‌ڪہ‌به‌پیوےات‌آمده💬 ❀شده‌برادروعزیزجانت😏{💚} 💢بہکجا͜͡ چنین‌شتابان؟!!! @montazer_shahadat313
←شهدادعاداشتند ادعانداشتند .. ! ←نیایش‌داشتند نمایش‌نداشتند ... ! ←حیاداشتند(:" ریانداشتند ... ! رسم‌داشتند🌱 اسم‌نداشتند ...! @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡حــــی عـــــلی عاشقی🧡 🌟پیش به سوی معبود🌟 🌸اهای مومن دارن صدامون میزننا🌸 📿بنده من بدو بیا دلم واست تنگ شده☺️😉 التماس دعا عزیزان
⚠️یکی از مهم‌تـرین پیـام‌های فرامـوش شـده عاشـورا شـب عاشـورا🚩 امام حسیـن علیه‌السلام به یارانش فرمود: هر کس از شما به گردن دارد برود! او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده نیست در عجبـم از کسـانی که هـزاران گنـاه می‌کننـد و معتقـدنـد یک قطـره اشـک بـر حسیـن ضـامـن بهشـت آنهـاسـت❗️ 🖤 @montazer_shahadat313
🌱 •سه نکته مهم که اگر رعایت کنید، زندگے آرامی خواهید داشت: ۱)وقتے خوشحال هستید "قول" ندهید ۲)وقتے عصبانے هستید "جواب" ندهید ۳)وقتے ناراحت هستید "تصمیم" نگیرید 🖤 @montazer_shahadat313
‌ آزاده باش ؛ قیمتے خواهے شد، آنقدر ‌قیمتے ‌که‌ خداوند ‌خریدارت ‌شود آن‌هم،‌ به ‌بالاترین ‌قیمت؛‌ یعنے«ولایت» سلمانش‌ را‌ با «مِنّااهلَ‌البِیت» خرید؛ حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِڪ» ویقین‌بدان تو را با«انتظار» خواهد خرید.. :)🌱 -و چه ‌مقامےست این . . ؛ 💗 .. 🖤 @montazer_shahadat313
رِفیق ... برایِ شدن ، هُنَر لازم است...🥀 هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس.. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن...🕊 هُنَرِ تَهذیب...🌻 تا هُنَرمَند نشی، نِمیشی!! | | @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 (بخش دوم) . بعد از اینڪه مطمئن شدم خان جون ڪاری با من ندارهـ به اتاقم میروم . تخت چوبی ڪوچڪی ڪنار پنجـرهـ گذاشته دیوار هاے اتاق به رنگ آبی بود قبل من احسان اینجـا بودهـ همیـشه به اصرار خان جون و بابا بزرگ میومد اینجا و ڪنار اونا بودش . برای همـین بابا بزرگـ و خان جون خیلی دوسش دارن . ڪنار تخت میز ڪوچڪ چوبی قرار دارهـ و چراغ مطالعه ای رویش . سمت راست اتاق هم ڪمد چوبی قدیمی ... همـیشه عاشق خونه ے خان جون بودم ، هر جمعه ڪه میرسیدم اینجا میرفتم سراغ تاب ڪه بماند چه دعواهایی داشتیم با بچه های فامیل .... ریز میخندم . ڪتاب هایم را توی قفسه میچینم . و لباس های تا ڪرده ام را ڪه قطعا ڪار مامان بود را در ڪمد میگذارم پیراهن سبز تیره ام را بر تن میڪنم و موهای بافت شده ام را روی شانه ے سمت راستم میگذارم . روبه روی آیینه می ایستم نگاهی به صورتم می اندارم زیر چشمانم گود افتادهـ است و رنگم هم پریدهـ . بخاطر شب بیداری های درس خواندن است ‌... لبخندی میزنم ڪه چالم نمایان می شود . همیشه دنیا دوتا انگشتاشو میکرد تو چالم و محڪم فشار میداد . نگاهی به اتاق می اندازم و خارج میشوم ، به طرف آشپزخانه می روم : بابا بزرگ چی دوست دارید درست ڪنم براتون !؟؟ _قربونت بشم ، الویه درست ڪن بابا . خنده ای میڪنم : ای به چشم . _‌عه عه ڪجا حاجی ، سس براتون خوب نیس . بابا بزرگـ همانطور ڪه صورتش را خشڪ میڪند میگوید : یه شب حاج خانوم اونم نومون درست ڪنه خوردن دارهـ . خان جون همانطور ڪه میخندد میگوید : از دست تو... از لحنشون خنده ام میگیرد و مشغول درست ڪردن الویه می شــوم .. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش اول) . ڪتاب تستم را باز میڪنم سَرَم را بین دو دستم میگـیرم . تقه ای به در میخورد بفرماییدی می گویم ڪه در اتاق باز می شود و خان جون لیوان به دست با یڪ بقچه وارد می شود . قصد میڪنم بلند شوم ڪه با دست اشارهـ میڪند راحت باش . روی تختم مینشیند و لیوان را روی میز میگذارد : بیا مادر این شربت بهار نارنج و بخور ... پوست و استخون شدے باید دوبارهـ بادت ڪنم . میخندم : دستتون طلا خان جون ، دعام ڪنید موفق بشم هم تو درس هم تو ... ڪمی مڪث میڪنم ڪه خان جون میگوید : تو ایمان !؟ سرم را تڪان میدهم ڪه با دست اشارهـ میڪند روی تخت بنشینم از روی صندلی بلند می شوم و ڪنارش مینشینم ، دستم را می گیرد : دخترم ، خدا خودش ڪمڪت میڪنه . نگـران نباش بالام جان ... اون بالایی خیلی مہربـــونه .... سرم را تڪان میدهم ڪه بقچه را برمیدارد گرهـ اش را باز میڪند چادر رنگی با گل هاے صورتی و آبی را بیرون میڪشد و روی پاهایش میگذارد و جانماز بزرگی ڪه دقیقا ست چادر است را هم روی پاهایش میگذارد . ذوق زدهـ نگاهش میڪنم : خان جون اینا مالِ منن!؟؟؟ چادر و جانماز را به سمتم می گیرد : اره بالام جان ، اینارو دوسال پیش خریدم ڪه بدم بہت اما فهمیدم ڪه داری مجبوری چادر سَرت میڪنی برای همین نگهداشـتـم تا خودت چادری بشی . شرمگین سَرَم را پایین می اندازم : خیلی شرمندم خان جون ، شرمندهـ شہـدا و اهل بیت . دستم را فشار میدهـد : هنوزم دیر نشدهـ مادر ، الانم تو اونارو داری خوشحـال میڪنی .. چادر و جانماز را از دستش می گیرم و گونه اش را محڪم میبوسم : آی آنام چقدر مزهـ داد هاااا! لپم را میڪشد : بخور شربتتو . چشمی میگویم ڪه یاعلی می گوید و از جایش بلند میشود و از اتاق خارج می شود.... شربتم را میخورم ، و مشغول تست زدن می شوم و با دیدن چادر و سجادهـ ام ذوق میڪنم .. حرفاے خان جون به دلم نشســـــت ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش دوم‌) . چہـار روزے مـی شد ڪه خونه ے خان جون و بابا بزرگ بودم و قرار بود فردا جمعه طبق همیشه فامیلا بیان خونه ے خان جون ... من هم استرسم بیشتـر شدهـ بود و همش تو اتاق بودم و مشغول خواندن یا تست زدن ... برای اینڪه فردا اینجا رو هوا بخاطر بچه های فامیل خان جون قول دادهـ هیچڪس وارد اتاق نشه تا من بتونم راحت درس بخـونم .. بعد از ڪمڪ ڪردن به خان جون و گردگیری خانه به اتاقم می روم ڪم ڪم صداے ماشین عمه و عمو بلند می شود ... پیراهـن بلند آبی پر رنگم را بر تن میڪنم ، ست ساق روسری ام را بر میدارم و سَرَم میڪنم چادرے رو ڪه خان جون بهم دادهـ بود را هم بر سر می ڪنم . از اتاق خارج می شوم و با صدایی نسبتا بلند سلام میڪنم عمو نگاهی به من می اندازد : سلام همتا جان چخـبر عمو ستاره ے سہیل شدے! به طرف پدرم میروم و ڪنارش می نشینم : والا عمو مشغول ڪنڪورم فردا آزمون دارم ‌، خیلی استرس دارم . پدرم دستش را دور شانه ام حلقه میڪند : خان جون و بابا بزرگ رو ڪه اذیت نڪردی ! قصد میڪنم جواب بدهم ڪه بابا بزرگ میگوید : مگه میشه ، خیلی خوش گذشت بهشم گفتم برای دانشگاه میاد پیش خودم . لبخندی میزنم ڪه سجاد پسر عموی ڪوچڪم میگوید : پس همتا اینجا دلبری ڪردی . سرم را تڪان می،دهم : چجورم . به سمت خانمها میروم و یه ڪم هم ڪنار آنها مینشینم و به حیاط می روم تا هانا را ببینم . دمپایی های خان جون را به میڪنم و هانا را صدا میزنم . ڪه با صدای من جیغ بلندی میڪشد و به سمت من می آید ڪه محڪم میخورد زمین ، به سمتش می روم و بلندش میڪنم : خوبی !؟ سرش را تڪان میدهد : دستام نیگا چیڪال شد . بوسه ای روی دستانش می نشانم : الهی بمیرم و بعد بلافاصله بغلش میڪنم . قصد میڪنم وارد خانه شوم ڪه صدای احسان مرا میخڪوب میڪند : ساناز مالڪی و ساسان نیڪرو . درست گفتم اسماشونو دختر عمو . برمیگردم : اولا سلام دوما چرا شما بیخیال نمیشید به شما مربوط نیست اصلااااا ! _مربوط ، بگین ببینم چه مشڪلی دارن با شما لابد توی ڪافی شاپ .. بغض میڪنم و با صدایی لرزان میگویم : بسه لطفا .. منتظر جواب نمی مانم و به پذیرایی میروم عمو محمد و بابا ڪنڪاو نگاهم میڪنند اما من بی توجه به نگاهایشان سریع به اتاق می روم . چادرم روی شانه هایم می افتد بغضم را قورت میدهم . ڪه صدایش از پشت پنجرهـ بلند می شود : دخترعمو بهتـرهـ این مشڪل الان حل بشه تا بعد خدانگهدار . پوفی میڪنم ڪه میرود ... به دیوار تڪیه می دهم : ای خـدااا چرا تموم نمیشه چرااا ، خسته شدم ، خودت ڪه دیدی من اصلا ڪاری به اون نداشتم ... تنهام نزار . اشڪانم را پاڪ میڪنم باید الان ڪل حواسمو بدم به ڪنڪور نباید فڪرم مشغول بـاشه نباید .... ڪتابم را باز میڪنم و مشغول خواندن می شوم اما ڪل حواسم جای حرفای احسان بود ، اون از ڪجا میدونست ڪه من ڪافی شاپ بودم . نڪنه اونو گرفتـه !!!!؟؟؟؟؟؟ وای الان در مورد من چی فڪر میڪنه . به بهانه ے درس شام نخوردم و فقط براے خداحافظی بیرون رفـتـم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. . +‌ . . •/• الماس💎 حاصلِ فشارھ! اگھ خودت رو لایقِ الماس شدن‌ میدونۍ، از فشارهاۍ زندگی نترس! :) :-) . . + ↫ ✋🏻         @montazer_shahadat313