eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
متن زیارت عاشورا: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
ختم صلوات امروز بہ نیت: شهدای نیرو هوایی |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: ♡ @zeinabi82 ♡ |جمع صلـوات تلاوت شده: 500
•🦋📿• . میگفت: همـیشہ توے عبادت، متوجہ بآش... خدآ عآشق میخوآد نہ مشترے بهـشٺ ؛)🌱 @montazer_shahadat313
•• ولی خودمونیما.. باید اسمـ جامانده‍ اربعین رو همـ به‍ لیست قربانیان کرونا اضافه کرد.. :))♥️🚶🏻‍♀ .. /: @montazer_shahadat313
♥️↓ بهشٰ گُفتمٖ: +اے شهیدٰ! خیلے دوسټ داࢪمٰ..‌. جواب دادٰ:. _مشتے،تو هنوزٰ دُنیا نیومدھ بودے مَن فدآت شُدمٖ..! ࢪاسټ میگفټ..‌..😔 -سرباز روح الله ...... @montazer_shahadat313
💥 🥀گفت:باز هم آوردن⁉️ یک استخوان 🌿شب 🌙خواب دید در یک ‼️دستی او را ...✨ 🥀گفت:کی ؟؟ گفت:من همان یک استخوانم..!! 🌹🌱 🌹🍃 ‌‌ 🖤 @montazer_shahadat313
💛🍃 . صَبرم‌کم‌استـــ بر‌هَوسم‌اعتمادنیستـــ از‌من‌‌بگیر هر‌که‌تورا از‌دلم‌گرفت↝ 🖐🏻 . ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
💐 ♡🌚 👤آیت الله حق شناس ره 📿وقتی جوان برای نمازشـب بلند میشود⏰ اما خوابش می آید و سرش به این طرف و آن طرف میرود، چانه اش پایین می افتد ✨پروردگار درهای آسمان را باز میکند و خطاب به ملائکــه میفرماید "انظروا الی عبدی" 👈یعنی به بنده من نگاه کنید 💫خداوند عَلیُ اَعلی افتخار مےڪند ڪہ؛ ببینید این بنده من کاری را که براو واجب نکرده ام چگونه به جا مے آورد😍😇 🖤 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 . _راستی بابا امروز که ماشین رو برده بودم پارکینگ دانشگاه پارک‌کنم حواسم نبود زدم به ماشین آقای ارسلانی ... یک تا از ابروهایش را بالا داد : منظورت امیره؟! اونم تو اون دانشگاه درس میخونه؟ به همراه تکان دادن سرم گفتم : بله استاد دانشگاهه . آهانی گفت : الان زنگ میزنم به حاجی بهش میگم . گوشی اش را برداشت و زنگ زد و مشغول صحبت با بابای امیر شد وقتی تلفن رو قطع کرد روبه من گفت : میگه امیر گفته اصلا لازم نیست چیزی نشده ماشین . شانه ای بالا انداختم و به کمک مادرم رفتم . ••• _همتااا؟؟ همانطور که روسری ام را می بستم گفتم : اومدم ... چادرم را برداشتم و وارد حیاط شدم امروز باید میرفتیم خونه‌ی‌ مریم خانم قراره شده تو خونه عقدش کنن . سوار ماشین شدم : ببخشید درگیر روسریم بودم . ماشین راه افتاد و بعد از نیم ساعت رسیدیم . از سر کوچه تا ته کوچه چراغونی کرده بودند جلوی در بابا ماشین را پارک کرد و پیاده شدیم چادرم را جلو کشیدم . دم در پر مرد بود نگاهم کشیده شد به احسان که کنار پسری هم سن و سال خودش ایستاده بود . همراه مامان و بابا به طرفشون رفتیم . بابا مشغول احوالپرسی شد ، احسان نگاه گذرایی بهم انداخت و سرش را به نشانه سلام تکان داد سرم را تکان دادم و همراه مامان وارد اتاق شدم . نگاهی به فاطمه اندااختم با ذوق به طرفش رفتم : وایییی چه خوشگل شدی . به چشمانم خیره شد و جلو آمد و محکم بغلم کرد : همتاااا دلم برااات تنگ میشه . فشردمش : من بیشتر اما راه دور که نمیخوای بری یه شوهر کردی قطع رابطه که نمیکنیم . خندید : دیوانه . با صدای یاالله عاقد فاطمه به سمت صندلی رفت و نشست آقا علی اکبر و عاقد هم وارد شدند . به سمت فاطمه رفتم و پشتش ایستادم دختری که کنار داماد بود گفت : شما فکر کنم باید همتا باشی؟ لبخندی زدم : بله چطور ؟ به سمتم آمد و پارچه سفیدی را به سمتم گرفت : من بهارم آبجی علی اکبر و هم کلاسیِ فاطمه جان . دستم را دراز کردم : خیلی خوشبختم . دستم را گرفت : ما بیشتر . با صدای عاقد سکوت کردیم . حاج آقا خطبه عقد رو خوند و حالا منتظر بودیم که فاطمه جواب بدهد : با اجازه ی پدرومادرم بله . همه دست میزدند به سمت فاطمه رفتم و گونه اش را بوسیدم : مبارک باشه ان شاءالله خوشبخت بشید . هر دوشون لبخندی زدند و گفتند : ممنونم . شب پر خاطره ای بود برای من یکی از بهترین شبا بود که فاطمه رو خوشحال دیدم . همون لبخندش برام کافی بود آخر مجلس فاطمه منو کشوند کنارو گفت : کاش یه بار دیگه به احسان فرصت میدادی خیلی زود تصمیم گرفتین هر دوتون مقصر بودید تو باید فکر میکردی و احسانم نباید زود کوتاه میومد . حق با فاطمه بود من زود تصمیم گرفتم اما اون گذشتست گذشته ها گذشته مهم الان و آیندمه نمیخوام با فکر کردن به گذشته از آیندم غافل بشم . حالا که دیگه همه چی تموم شده هم برای من و هم برای احسان خانواده هامونم کنار اومدن و مثل قبل شدند . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
🍃 . _همتا؟ فنجان چایی را روی میز میگذارم : جانم ؟ مامان همانطور که عینکش را روی کتاب میگذاشت گفت : پریشب تو مهمونی لیلا رو دیدم بنده خدا خیلی عذر خواهی کرد گفت انگار تصادف تقصیر پسرشون بوده ؛ به بابات که گفتم گفت که تو زدی میگم بهتر نیست دعوتشون کنیم آخه خونه‌ی خان جون دعوتشون کردم گفتن که بزار اساس رو بچینیم جا بیوفتیم میایم فردا شب دعوتشون میکنم بیان . بسلامتی. و مشغول خوردن چایی ام شدم . ••• وارد دانشگاه شدم قطرات باران آرام بر زمین میچکید نفس عمیقی کشیدم یادمه وقتی تو حیاط خان جون بازی میکردیم خان جون آب رو روی خاکها میگرفت یه بوی خوشی ازش بلند میشد یه بویی شبیه بو و مزه‌ی مُهر ؛ وارد ساختمان دانشگاه شدم امروز یه کلاس بیشتر نداشتم اون‌کلاسمم با امیر بود . سر جام نشستم و نگاهی به چند تا میز جلوتر انداختم که چند تا دختر مشغول نوشتن جزوه‌ بودن .لبخندی زدم و دستانم را نزدیک دهانم گرفتم و ها کردم تا گرم شود ... امیر وارد کلاس شد همه به احترامش ایستادیم که زمزمه کرد : سلام بفرمایید . بعد از حضور و غیاب درس رو شروع کرد دفترم را باز کردم و با دقت نکات ریز رو مینوشتم تا چیزی رو جا نزارم . مشغول نوشتن بودم که حنانه همکلاسیم با آرنج محکم به پهلوم زد برگشتم و اخم ظریفی کردم و آرام گفتم : چرا میزنی حنا؟ نزدیک شد : میگم نقطه هاشم بزار یه وقت جا نمونه .. از حرفش خندیدم : دیوانه ای فقط بخاطر این زدی به پهلوم . سرش را تکان داد با چشم و ابرو به روبه رو اشاره کردم : حواست به درس باشه دیگه دوست ندارم آبروم جلوی بچه ها بره . خندید : پس خوب گوش کنیاااا . سری تکان دادم و حواسم را به درس دادم . بعد از کلاس به سمت در دانشگاه رفتم تا اتوبوس نرفته و شب نشده سوار بشم و یه زره کمک مامانم کنم . به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم باران شوت گرفته بود و منم مثل موش آب کشیده شده بودم دختری به سمتم آمد : اتوبوس نمیاد میگن . وای حالا چیکار کنم تو این بارون ... کنار ایستگاه اتوبوس ایستادم کم کم داشت خیابون خلوت میشد دوست نداشتم اون اتفاقی که برام افتاده بود دوباره تکرار بشه . شماره‌ی بابارو گرفتم اما در دسترس نبود . پوفی کردم و چادرم رو جلو کشیدم که صدای بوق ماشینی باعث شد به سمت عقب برگردم . برگشتم با دیدن ماشین سرم را برگرداندم که صدای بازو بسته شدن در ماشین و بعد صدای آشنایی : خانم فرهمند ! برگشتم با دیدن امیر تعحب کردم : بله؟ در ماشین را باز کرد : دیر وقته تشریف بیارید میرسونمتون . _ممنونم خودم میرم . اخمی کرد : با این بارون ماشینی نمیاد بیادم خطرناکه تعارف نکنید مسیر یکیه . اگر قبول نمیکردم باید تا صبح اینجا می ایستادم به سمت ماشین رفتم . سوار ماشین شدم . معذب بودم خودم را جمع کردم . ماشین را روشن کرد و راه افتاد ؛ خیابان ها خلوت بود و سرعت امیرم خیلی زیاد بود جوری که چسبیده بودم به صندلی و با ترس به رو به رو خیره شده بودم پیاده میومدم بهتر بود . نفسم تو سینه حبس شده بود نفس عمیقی کشیدم ؛ چشمانم را بستم و تند تند ذکر میگفتم .. با صدای برخورد ماشین بعدشم صدای یا حسین بلند امیر چشمانم را باز کردم کنترل ماشین از دست امیر خارج شد بود بخاطر لغزنده بودن خیابون ترمز کار نمیکرد جیغی کشیدم و هر لحظه بیشتر میترسیدم امیر بخاطر اینکه ماشین به ماشینا نخوره وارد جاده خاکی شد نمیدونم چیشد که ماشین دو دور شروع به چرخیدن کرد محکم خوردم به شیشه و آه بلندی کشیدم و چشمانم را بستم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→