eitaa logo
|•بیسیـم‌چۍ•|
406 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
267 ویدیو
23 فایل
بگوشم از خط چه خبر بیسیم چی بگو رسیدیم به کجای معبر... عمار عمار صدام و داری یاسر یاسر منم برادر عمار،عمار،.گمنام! گمنام ‌به‌گوشم...📞 کانال‌اصلی↯
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌حق...🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت _._._._._ می گويند اگر می خواهی شيعه ی واقعي آقا ابا عبدالله را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسين را بر زبان جاری كنيد. خواهيد ديد كه محب و شيعه ی واقعی حالتش تغيير كرده و اشك در چشمانش حلقه می زند. شدت علاقه و محبت هادی به امام حسين وصف ناشدنی بود. او از زمانی كه خود را شناخت در راه سيد و سالار شهيدان قدم بر می داشت. هادی از بچگی در هيئت ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهایی که هميشه بر لب داشت، نام ياحسين را تکرار می کرد. واقعاً نمی شود ميزان محبت او را توصيف كرد. اين سال های آخر وقتی در برنامه های هيئت شركت می كرد، حال و هوای همه تغيير می كرد. يادم هست چند نفر از كوچكترهای هيئت مي پرسيدند: چرا وقتي آقاهادی در جلسات هيئت شركت می كند، حال و هوای مجلس ما تغيير می كند؟ ما هم می گفتيم به خاطر اينكه او تازه از كربلا و نجف برگشته. اما واقعيت چيز ديگری بود. محبت آقا ابا عبدالله با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودی امام حسین را شناخته بود. برای همين وقتی نام مبارك آقا را در مقابل او می بردند اختيار از كف می داد. وقتی صبح ها برای نماز به مسجد می آمد. بعد از نماز صبح در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و در سجده كل زيارت عاشورا را قرائت می كرد... هادی هر جا ميرفت برای هيئت امام حسين هزينه می كرد. درباره ی هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزءبانيان هزينه های هيئت بود. زمانی که هادی ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا می رفت. در مدت حضور در کربلا ازدوستانش جدا می شد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت. خوب به ياد دارم که هادی از ميان همه ی شهدای كربلا به يك شهيد علاقه ی ويژه داشت. بعضی وقتها خودش را مثل آن شهيد می دانست و جمله ی آن شهيد را تكرار می كرد. هادی می گفت: من عاشق و غلام آقا ابا عبدالله هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرفهایی زد كه حرف دل من به مولا است. او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت نداردكه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه ام. نه آدم درستی هستم. نه... در اين آخرين سفر هادی مطلبی را برای من گفت كه خيلی عجيب بود! هادی می گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولای ما امام حسين در روز عاشورا چه حالی داشت. اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهی می رود. من همه جا را مثل دود می ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمی توانستم روی پای خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگی و امام حسين را می فهمم... ادامه دارد... پارتِ‌اول: https://eitaa.com/B_30m_chi/5859 📚@B_30m_chi