برعکس تولد ۳فرزند دیگرم
که همه با سروصدا تبریک میگفتند
بعد از دیدنِ زینب
همه گوشه چشمشان تر میشود
بغلش میکنم و آرام وصیتنامه محمد را
که دیگر حفظ شدهام در گوشش زمزمه میکنم
از طرف من رویِ فرزندانم را ببوس
و به فرزند چهارم بگو این سختیها
آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد
زینب آرام میخوابد
و من به عکس محمد رویِ دیوار نگاه میکنم..:)
#همسرشهید
#شهید_محمدبلباسی
@B_rang_khodaa
بعد از عقد گفت:
تو همونی که دلم میخواست
کاش منم همونی شم
که تو دلت میخاد..
#همسرشهید
#شهید_محمدحسینمحمدخانی
@B_rang_khodaa
روزهای جمعه میگفت: امروز میخواهم
یک کار خیر برایت انجام دهم
هم برای شما، هم برای خدا!
وضو میگرفت و در آشپزخانه میرفت
هرچقدر میگفتم این کار را نکنید من ناراحت میشوم، باعث شرمندگیِ، گوش نمیکرد!
در را میبست و آشپزخانه را تمیز میکرد🍃:)
#همسرشهید
#شهید_علیصیادشیرازی
@B_rang_khodaa
شرایطش را خلاصهروی کاغذ نوشته بود
و پایینش را امضا کرده بود.
تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج
ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید.
بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته
بود، بعضی هایش اینطور بودند:
داشتن ایمان به خدا و خداجویی،
مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان،
شغل من پاسدار است، مشکلات آینده جنگ،
مکان زندگی وانگیزه ازدواج، رسیدن به کمال!
عبارت ها کوتاه بود،
اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن!
#همسرشهید
#شهید_سیدعلیحسینی
@B_rang_khodaa