eitaa logo
بصیرت
57 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
339 ویدیو
19 فایل
امام خامنه ای:«نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» ارتباط با مدیر📬 @H_sm3y
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۵۸ و حالا چه فرصت خوبی به دست آمده بود تا گره‌های اعتقادی‌اش را بگشایم که د
در ایوان چشمان کشیده‌اش، نگاهش به نظاره پرخاشگری‌ام مات و متحیر مانده و شاید فهمیده بود که زود رنجی دوران سخت بارداری هم به عقده نهفته در سینه‌ام اضافه شده که خودش را عقب کشید تا راحت باشم. سرم به قدری گیج میرفت که تمام آشپزخانه و کابینت‌ها دور نگاهم می‌چرخید و چشمانم طوری سیاهی رفت که دستم به دسته لیوان بلور داخل کابینت ماند و مثل اینکه بدنم تمام توانش را از دست داده باشد، قامتم از زانو شکست که مجید با هر دو دست، بازوانم را گرفت تا از حال نروم و در عوض، پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، با دستم به پایین کشیده شد و تمام سرویس پارچ و لیوان بلور جهیزیه‌ام را با خودش پایین کشید و در یک لحظه همه را خُرد کرد. صدای وحشتناک شکستن آن همه شیشه روی سنگ کابینت‌های پایینی و کف سرامیک آشپزخانه، جیغم را در گلو خفه کرد و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که همانطور که در حلقه دستان مجید مچاله شده بودم، کف آشپزخانه نشستم. با همه وجودم حس میکردم نه تنها چهارچوب بدن خودم که نازنین سه ماهه‌ام نیز از ترس به خودش می‌لرزد و مجید مدام زیر گوشم زمزمه میکرد: نترس الهه جان! چیزی نشد، آروم باش عزیزم! تمام سطح آشپزخانه از خُرده‌های ریز و درشت شیشه پُر شده و حتی روی سر و شانه مجید هم ذرات بلور می‌درخشید که با نگرانی ادامه داد: الهه جان! تکون نخور تا برم جارو بیارم. بازوهایم را که همچنان می‌لرزید، به آرامی رها کرد و از جایش بلند شد که پیش از آنکه قدم از قدم بردارد، خشکش زد. سرم به شدت منگ شده و توانی برایم نمانده بود تا ببینم چه اتفاقی افتاده که اینچنین از جایش تکان نمیخورد. چیزی را از روی کابینت برداشته و تنها خیره نگاهش می‌کرد که از پشت پرده تیره و تار چشمانم دیدم چند ورق کاغذ تا خورده میان انگشتانش جا خوش کرده و باز به خاطر نیاوردم که یکی دو ماه پیش چه چیزی را در این کابینت پنهان کرده‌ام. حالا نوبت او بود که پاهایش سُست شده و دوباره کنارم روی زمین بنشیند. گونه‌های گندمگونش گل انداخته و بی‌آنکه پلکی بزند، فقط به کاغذ میان دستش نگاه می‌کرد که بالاخره کاغذ تا خورده را مقابل چشمان بی‌رمق و نگاه بی‌رنگم به نمایش گذاشت و با صدایی که انگار از اعماق چاه بر می‌آمد، سؤال کرد: روز عاشورا، روز جشن و شادیه؟!!! که تازه به خودم آمدم و دیدم این چند ورق کاغذ، همان جزوه شومی است که نوریه برایم آورده بود و من از ترس مجید در همین کابینت پنهانش کرده و به احترام اسم خدا و پیامبر (ص) که در هر صفحه‌ای چند بار تکرار شده بود، نتوانسته بودم نابودش کنم و حالا درست در چنین شبی که باز بر سرِ اختلافاتِ مذهبی کلاس درسی بر پا کرده بودم، به دست مجید افتاده بود. دلم می‌سوخت که من حتی از تکرار نام این جزوه شیطانی شرم میکردم و حالا در برابر نگاه سنگین مجید نمی‌دانستم چگونه خودم را تبرئه کنم که دیگر جانی برایم نمانده و نمیدانم رنگ زندگی چقدر از صورتم پریده بود که جزوه را روی زمین گذاشت و به سرعت از جا بلند شد. سطح پوشیده از خُرده شیشه‌ی آشپزخانه را محتاطانه پیمود و به سمت یخچال رفت تا برای الهه‌ای که دیگر جانی به تنش نمانده بود،چیزی تدارک ببیند و لحظاتی بعد با آب قندی که با دستپاچگی در یک لیوان پلاستیکی تهیه کرده بود، کنارم نشست. یک دست پشت سر و گردنم گرفت تا نفسم بالا بیاید و با دست دیگرش لیوان آب قند را مقابل دهانم گرفته بود و میخواست به هر شکلی که میتواند، قطره‌ای به گلوی خشکم برساند و مذاق جان من، نه از قند حل شده در آب، که از حلاوت محبتی که در همه رفتارش خودنمایی می‌کرد، شیرین شد و خاطرم آسوده که هنوز دوستم دارد که سرانجام لب از لب گشودم و با صدایی که دیگر شبیه ناله شده بود، مظلومانه گواهی دادم: مجید! بخدا این مال من نیس! باور کن برای من، روز عاشورا، روز شادی نیس! بخدا من این اعلامیه رو قبول ندارم! و همانطور که سر و گردنم را روی دستان مهربانش گرفته بود، چشمانش در دریای محبت غرق شد، نگاه عاشقش به سمتم موج زد و پاسخ اعتراف صادقانه‌ام را به کلامی شیرین داد: میدونم الهه جان! و من که از رنگِ پُر از اعتماد و اطمینان چشمانش، جانی دوباره گرفته بودم، همچنان برایش درد دل میکردم... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
طبق اعلام کانال رسمی ایتا و ایجاد کانال نامزدهای ریاست جمهوری در این پیام‌رسان، آماری جدید، متقن و قابل لمس دیکری برای پیشتازی دکتر به ثبت رسیده است 👇👇👇 توضیح مهم: دوستان میتوانید با ورود به کانال هر نامزد تعداد دنبال کنندگان را مشاهده کنید👇 ✅ کانال رسمی نامزدهای محترم به ترتیب حروف الفبا: 🔹 جناب آقای مسعود پزشکیان: 59.1k @dr_pezeshkian_ir 🔸 جناب آقای مصطفی پورمحمدی: 47.1k @Pourmohammadi_org 🔹 جناب آقای سعید جلیلی: 200.6k @saeedjalily 🔸 جناب آقای علیرضا زاکانی: 62.5k @drzakani1 🔹 جناب آقای سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی: 44.5k @s_a_ghazizadeh 🔸 جناب آقای محمدباقر قالیباف: 82.7k @Ghalibaf ✅لازم به ذکر است تعداددنبال شوندگان درج شده در کنار نام نامزدها تا زمان تنظیم پیام است •┈••✾••┈• @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
(قسمت ۱) آیا جلیلی اجرایی هست؟ تجربه داره؟ من طبق چند شاخصه، رو اصلح می‌دونم. قبل از اینکه اون چند شاخصه رو مطرح کنم باید سوالی رو جواب بدم آیا جلیلی کار اجرایی کرده؟ آیا کارنامه داره؟ 🔻اینم بگم اگر آقای جلیلی نبود، قطعا در بین افراد موجود به آقای قالیباف رأی میدادم. همین الآنم اگه شرایط طوری پیش بره که آقای قالیباف با آقای پزشکیان بره دور دوم، قطعا به آقای قالیباف رأی میدم و ایشون رو نامزد جبهه انقلاب می‌دونم. در ایام انتخابات مجلس به‌شدت با تخریب ایشون مخالف بودم و تا جایی که تونستم تو کانال یا غیر کانال تذکر دادم به دوستان. الآنم اگه نکته‌ای درباره ایشون میگم مسأله تبیینی هستش نه تخریبی. 🔻در پاسخ به این سوال که شخص آقای جلیلی اجرایی هست یا نه، به چند نکته باید توجه کرد: 1️⃣ آقای جلیلی مسئولیت‌های بسیار مهمی رو در کشور به عهده داشتن مثل دبیر شورای عالی امنیت ملی، معاون وزیر امور خارجه، تو ۲۶ سالگی رییس اداره بازرسی وزارت خارجه شدن و تمام این جایگاه‌ها نیازمند تصمیم‌گیری‌های بسیار مهمی است. تصمیم‌هایی که توی شورای عالی امنیت ملی گرفته می‌شده و میشه با سرنوشت همه ایرانی‌ها ارتباط داشته و داره. مثلاً همین عملیات از خروجی‌های تصمیمات شورای عالی امنیت ملی هست. یا مثلا دستگیری عبدالمالک ریگی که به‌دستور مستقیم جلیلی انجام شد. نکته مهم اینه که جلیلی از سال ۸۶ که دبیر شورا شده، نماینده ولی فقیه در شورای عالی امنیت ملی بوده. 2️⃣ در اینکه آقای قالیباف مدیر اجرایی توانمند و باتجربه‌ای هست تردیدی وجود نداره اما باید توجه کنیم شخص رئیس‌جمهور لزوماً نباید یک آدم خیلی اجرایی با سابقه‌ی اجرایی بالا باشه. در دولت‌ها معاون اول، معاون اجرایی، وزیر کشور، مسئول دفتر و ... بار مسائل اجرایی رو باید به دوش بکشند. مساله مهم اینه‌که باید انتصاب‌های درست در این سِمت‌ها اتفاق بیفته. همین الان آقای منصوری که «معاون اجرایی» شهید رییسی بودند که انصافا یه قالیباف جوان هستش، رییس ستاد سعید جلیلیه و تسلط کامل به کارهای اجرایی دولت فعلی داره. در واقع اجرایی بودن به تیم رییس‌جمهور برمی‌گرده و نه به شخص ایشون. بله اگه رئیس‌جمهوری یه معاون اول یا معاون اجرایی یا ... بی‌تجربه و غیر اجرایی رو بذاره سرکار باید تعجب کرد. 3️⃣ اشتباهی که خیلی از عزیزان میکنن اینه‌که کل ریاست جمهوری رو در اجرایی بودن خلاصه میکنن و موضوع رو تک بعدی میبینن و ریاست جمهوری رو مساوی اجرا میدونن. درحالیکه این نگاه ناقصه و اگه نتونیم ابعاد دیگه رو هم ببینیم دچار اشتباه میشیم. ❓دقت کنیم اگه صِرفِ اجرا باشه برخی افراد دیگه حتی از آقای قالیباف هم اجرایی‌‌تر بودن و در گذشته اینو نشون دادن، ولی چند دوره است برای ریاست جمهوری تایید صلاحیت نمیشن. اگه تایید میشدن هم خیلی از انقلابی‌ها بهشون رأی نمیدادن. چرا؟ چون فقط اجرایی بودنشون براشون مهم نیست. منظومه فکریش، مبانی فکریش که آیا انحراف داره یانه، نسبتش با انقلاب و آقا و مولفه‌های دیگه خیلی مهمتر از اجرایی بودنشه. نمیخوام آقای قالیباف رو با اون تایید صلاحیت نشده‌ها مقایسه کنم و بگم مث اوناس. نه اصلا! ✅خواستم بگم مواردی وجود داره که خیلی مهمتر از اجرایی بودنه. اجرایی بودن رو مهمترین عامل نباید بدونیم. بخاطر همین در مجموعِ شاخصه‌هایی که وجود داره وقتی بررسی میکنم آقای جلیلی رو اصلح میدونم و در اون شاخصه‌ها آقای جلیلی رو جلوتر از آقای قالیباف می‌بینم. حتی بنظرم اون شاخصه‌ها روی اجراییات کشور هم تاثیر داره. درباره شاخصه‌ها در قسمت‌های بعدی بیشتر صحبت میکنم. ادامه دارد... بسیاری از سوالات و ابهاماتتون در قسمتهای بعدی رفع میشه و یک دید تازه‌ای پیدا می‌کنید. ✍ حسین دارابی @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
🔴 اطلاعیه_فوری بنا به لغو مجوز صادر شده میدان شهدای مشهد، مراسم سخنرانی دکتر جلیلی به مکان منتقل شد❗️ امروز چهارشنبه ساعت ۱۷ ورزشگاه تختی خیلی بزرگه، حتما خودتون شرکت کنید و این مطلبم تا میتونید منتشر کنید تا این تغییر دقیقه نودی آسیب نزنه. جمعیت امشب خیلی مهمه. خیلی http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۵۹ در ایوان چشمان کشیده‌اش، نگاهش به نظاره پرخاشگری‌ام مات و متحیر مانده
...اینو نوریه اُورده بود تا بخونم، ولی من اصلا نوریه رو قبول ندارم، ولی ترسیدم جوابش رو بدم، از بابا میترسم! بخدا منم امام حسین(ع) رو دوست دارم! اشک لطیفی پای مژگانش نَم زده و صورتش به رویم میخندید تا قلبم قرار بگیرد و زیر لب تکرار میکرد: میدونم عزیزم، آروم باش عزیز دلم! نمیدانم چقدر در آن خلوت عاشقانه، دردهای مانده بر دلم را برای همسر مهربانم زار زدم و او با صبوری همه را به جان خرید تا سرانجام جان لبریز از تلاطمم پیش چشمان زیبایش، به ساحل آرامش رسید و بالاخره چشمان خستهام به خواب رفت تا هنگام سحر که از نوازش نرم ندایش که در آوای زیبای اذان پیچیده بود، چشمانم را گشودم: الهه جان... مثل روزهای گذشته با یک پیش دستی کوچک از رطب تازه بالای سرم لب تخت نشسته بود که پزشکم تأکید کرده بود هر روز صبح پیش از بلند شدن از جایم، از خوراکی شیرینی استفاده کنم تا دچار افت قند خون نشوم و مجید هر روز صبح با چند عدد خرما یا یک مشت توت خشک، از خواب بیدارم می‌کرد. رطوبت آب وضو هنوز به صورتش مانده بود که سجاده‌اش را پهن کرد و به نماز ایستاد. با همان چشمان خواب آلودم دیدم که باز پیراهن مشکی‌اش را به تن کرده و آماده اقامه عزای امام رضا(ع) شده که گرچه در این روز تعطیل هم برایش در پالایشگاه شیفت گذاشته بودند و فرصتی برای رفتن به مجلس عزا نداشت، ولی حالا پس از چند ماه زندگی در کنار دل عاشقش میدانستم که در قلبش برای امامش مجلس عزا به پا خواهد کرد. نمازم که تمام شد به آشپزخانه رفتم و دیدم میز صبحانه را چیده که به آرامی خندیدم و گفتم: دیگه صبحونه رو بذار خودم آماده کنم. و او همانطور که مخلوطی از شیر و موز و خرما و چند نوع مغز را در مخلوط کن می‌ریخت، لبخندی زد و با شیرین زبانی جواب داد: گفتم امروز حالت خوب نیس، کمکت کنم. و پس از چند لحظه با لیوان معجونی که برایم تهیه کرده بود، سر میز غذاخوری مقابلم نشست و با لحنی لبریز محبت شروع کرد: الهه جان! باید حسابی خودت رو تقویت کنی! خیلی ضعیف شدی. ببین دیشب دوباره فشارت افتاده بود. مقداری از معجون خوش طعم را نوشیدم و بعد با لحنی پُر ناز پاسخ دادم: من که همه مکمل‌ها و قرص ویتامین‌هایی که دکتر برام نوشته، میخورم! سری جنباند و مثل اینکه صحنه‌های دیشب پیش چشمانش مجسم شده باشد، با ناراحتی هشدار داد: الهه جان! دیشب باید رنگ خودتو می‌دیدی!حالت خیلی بد بود! و بعد به صورتم خیره شد و با دلشوره‌ای که به نام یک پدر به دلش افتاده بود، اصرار که نه، التماسم کرد: الهه! تو رو خدا بیشتر مراقب خودت باش! یادته اون هفته که رفته بودیم دکتر، چقدر سفارش کرد که نباید استرس و اضطراب داشته باشی!؟ و من هم دلم میخواست خودم را برایش لوس کنم که لبخندی زدم و با حالتی معصومانه پاسخ دل نگرانی‌هایش را دادم: چَشم! از امروز نمیذارم آب تو دل پسرم تکون بخوره! از اشاره پُر شیطنتم خنده‌اش گرفت و همانطور که لقمه‌ای برایم آماده میکرد، با زیرکی جواب داد: حالا بذار وقتی رفتی سونوگرافی، میبینی دخترم چقدر خوشگله! از جواب رندانه‌اش، صدای خنده‌ام بلند شد و لقمه‌ای را که با دنیایی از محبت برایم پیچیده بود، با دو انگشت گرفتم و بار دیگر با همه وجودم طعم شیرین عشقش را چشیدم. هنوز این عادت را ترک نکرده بودم که برای بدرقه‌اش به بالکن بروم و از همانجا برایش دست تکان بدهم که دیدم کیفش را روی تخت کنار حیاط گذاشت و همانطور که با نگاه متعجبش به کف حیاط نگاه میکرد، جارو دستی را برداشت و به سمت شیر آب رفت. از رفتار مردّدش پیدا بود که شک کرده کسی حیاط را شسته که آهسته صدایش کردم و وقتی سرش را بالا آورد، طوری که پدر و نوریه از صدایم بیدار نشوند، گفتم: من دیروز حیاط رو شستم. ابرو در هم کشید و با مهربانی تشر زد: مگه نگفته بودم نمی‌خواد حیاط رو بشوری! آخه تو با این وضعیت... که از حالت مظلومانه‌ای که به شوخی به خودم گرفته بودم، خنده‌اش گرفت. جارو دستی را سر جایش گذاشت، کیفش را به شانه انداخت و با احساسی عاشقانه که از چشمانش می‌بارید، برایم دست تکان داد و رفت... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
📊 نتیجه آراءِ ایرانیان خارج از کشور در دور اول انتخابات 🔹 بیش از ۹۷ هزار نفر از مردم ایران در سایر کشورهای دنیا در جمعه گذشته در انتخابات شرکت کردند. 🔹 ایرانیان در برخی از کشورها مورد آزار افراد ضد میهنی قرار گرفتند که به ویژه در فضای مجازی بازتاب داشت. @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
طبق اعلام کانال رسمی ایتا و ایجاد کانال نامزدهای ریاست جمهوری در این پیام‌رسان، آماری جدید، متقن و ق
سلام وقته نمازه و الان دقیقا اول اذان هست. یه دفعه یه چیزی به ذهنم رسید این پست رو یادتونه؟ گفتم با بررسی تعداد دنبال کنندگان این کانالها آمار قابل لمس و متقن گیرتون میاد؟ راستش یهویی خودم به ذهنم رسید و اومدم الان کانال آقایان قالیباف و رو مقایسه کردم، نتیجه اش خیلی عالی بود تقریبا همون ۱ به ۳ در رأی ها هم اینجا صدق میکند. خداییش جفا کردن در حق انقلاب و مردم گفتنی‌ها بماند برای بعد از @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۶۰ ...اینو نوریه اُورده بود تا بخونم، ولی من اصلا نوریه رو قبول ندارم، ولی
تا ساعتی از روز به خُرده کاری‌های خانه مشغول بودم و در همان حال با کودکم نجوا می‌کردم و بابت تمام رنجهایی که در این مدت به خاطر وضعیت آشفته و حال پریشانم کشیده بود، عذرخواهی میکردم. از خدا می‌خواستم مراقب نازنینم باشد که در این سه ماه، با هجوم طوفانی از غم و غصه، حسابی آزارش داده بودم. ِ هر چند مجید مهربانم، تمام تلاشش را می‌کرد تا آرامش قلبم به هم نریزد، ولی روزگار رهایم نمی‌کرد که مصیبت از دست دادن مادر و عقده ازدواج زود هنگام پدر و غم آواره شدن برادرم، لحظه‌ای دست بردار نبود و بدتر از همه، حضور نوریه در این خانه بود که با عقاید شیطانی‌اش، من و همسرم را در خانه خودمان زندانی کرده و هر روز با زهر تازه‌ای نیشمان میزد و می‌دانستم که دیر یا زود، پدر عقده رفتار دیشب مجید را بر سر زندگیمان آوار میکند و هجوم این همه دل نگرانی، دل نازکم را لحظه‌ای رها نمی‌کرد. خسته از این همه اضطراب روی مبل نشستم که زنگ آیفون به صدا در آمد. سنگین از جا بلند شدم و گوشی آیفن را برداشتم که صدای مهربان لعیا در گوشم نشست و صورتم را به خنده‌ای شیرین گشود. از فرصت تعطیلی امروز استفاده کرده و برای احوالپرسی به دیدنم آمده بود. برایم یک پاکت موز و شیشه‌ای از عسل آورده بود با یک طومار بلند بالا از دستورالعمل‌هایی که به تجربه به دست آورده و میخواست همه را به من آموزش دهد که در همان نگاه اول، چشمانش رنگ نگرانی گرفت و با ناراحتی تذکر داد: چرا انقدر رنگت پریده؟ اصلاً حواست به خودت هست؟ درست حسابی غذا میخوری؟ استراحت میکنی یا نه؟ لبخندی زدم و گفتم: آره، خوب غذا میخورم. مجید هم خیلی کمکم میکنه، خیلی هوامو داره. که غصه در صورتش دوید و در جوابم گفت: ولی فکر کنم هر چی آقا مجید بهت میرسه، یه بار که چشمت به این دختره بیفته، همه خونت خشک میشه! و چه خوب حال و روزم را فهمیده بود که در برابر حدس حکیمانه‌اش، خندیدم و او با عصبانیت ادامه داد: الآن که اومدم تو حیاط وایساده بود. یه سلام از دهنش در نمیاد... و حرفش به آخر نرسیده بود که در خانه به ضرب باز شد و پدر با هیبت خشمگینش قدم به اتاق گذاشت. لعیا از جا پرید و دستپاچه سلام کرد و من که از ورود ناگهانی پدر خشکم زده بود، به سختی از روی مبل بلند شدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، پدر به سمتم آمد و با فریادی که در گلو خفه کرده بود تا نوریه نشنود، به سمتم خروشید: من به تو نگفته بودم حواست به این پسره الدنگ باشه؟!!! نگفته بودم افسارش کن که رَم نکنه؟! بهت نگفته بودم زنجیرش کن که هار نشه و پاچه نگیره؟!!! تو که نمیتونی جلوش رو بگیری، غلط میکنی پاتو بذاری تو خونه من! و همچنان به سمتم می‌آمد و من که از ترس، دوباره تمام بدنم به لرزه افتاده و قلبم داشت از جا کنده می‌شد، با هر قدمی که پدر به سمتم بر میداشت، قدمی عقب میرفتم و لعیا بی‌خبر از همه جا، مات و متحیر مانده بود که پدر به یک قدمی‌ام رسید و پُتک خشمش را بر سرم کوبید که فریاد زد: کجاس این سگ هار؟!!! دیگر پشتم به دیوار رسیده و جایی برای فرار نداشتم که در برابر چشمان پدر که از آتش غضب به رنگ خون در آمده بود، به سختی زبانم را تکان دادم و گفتم: رفته سرِ کار...که دست سنگینش را بالای سَرَم بلند کرد تا به صورت زرد از ضعف و ترسم بکوبد که لعیا با ناله نگرانش به کمکم آمد: بابا... تو رو خدا... الهه حامله اس... دست پُر چین و چروکش بالای سَرم خشک شد و من دیگر فکر خودم نبودم و دلواپس حال کودکم، تمام تن و بدنم از ترس می‌لرزید. همانطور که پشتم به دیوار چسبیده بود، به آرامی لیز خوردم و پای دیوار روی زمین نشستم. دیگر نمی‌فهمیدم لعیا با گریه از پدر چه میخواهد و پدر در جوابش چه میگوید که کاسه سرم از درد سر ریز شده و چشمانم دوباره سیاهی می‌رفت. از پس چشمان تیره و تارم میدیدم که از خبر بارداری‌ام، مهر پدری‌اش قدری تکان خورده، ولی نه باز هم به قدری که بر آتش عشق نوریه سرپوش بگذارد که فقط از کتک زدنم صرفنظر کرد و همانطور که بالای سرم ایستاده بود، با خشمی خروشان، اتمامِ حجت کرد: دیشب نیومدم سراغش، چون نمی‌خواستم نوریه شک کنه! الآنم به بهانه اومدم اینجا که چیزی نفهمه! خدا رو شکر کن که خونه نیس، وگرنه بلایی سرش میاوردم که تا عمر داره یادش نره! فقط اگه یه بار دیگه این سگ وحشی، پاچه من و نوریه رو بگیره، هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! شیر فهم؟... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
📢 پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی با سپاس‌گزاری از همه نامزدها و فعالان عرصه‌ی انتخابات بر استفاده منتخب از ظرفیتهای فراوان کشور برای آسایش مردم و پیشرفت کشور، در ادامه‌ی راه شهید رئیسی تأکید کردند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است: بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمد لله ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین سیما بقیّة الله روحی فداه. خدای عزیز و رحیم را سپاس که با اراده و توفیق او ملت بزرگ ایران توانست پس از مصیبت سنگین فقدان رئیس جمهور شهید، در مدت کوتاه قانونی، صحنه‌ی انتخابات ریاست جمهوری را سامان دهد و در دو جمعه‌ی پیاپی، انتخاباتی آزاد و شفاف برگزار کند و از میان چند نامزد، با اکثریت آراء رئیس جمهور کشور را برگزیند. ✏️ مسئولان محترم برگزاری انتخابات، با شتاب لازم و امانت کامل، وظائف خود را انجام دادند، و مردم عزیز، با احساس مسئولیت به میدان آمدند و صحنه‌ئی گرم و پرشور آفریدند و صندوقهای انتخاباتی را در دو مرحله با بیش از ۵۵ میلیون رأی انباشتند. این حرکت بزرگ در رویاروئی با غوغای دست‌سازِ تحریم انتخابات، که دشمنان ملت ایران برای القای ناامیدی و بُن‌بست به راه انداخته بودند، کاری درخشان و فراموش نشدنی است و همه‌ی نامزدهای محترم و همه‌ی کسانی که برای پیروزیِ هر یک از آنان، هفته‌ها تلاش شبانه‌روزی کردند در افتخار و ثواب آن شریکند. اکنون ملت ایران رئیس جمهور خود را انتخاب کرده است. اینجانب با تبریک به ملت و به رئیس جمهور منتخب و به همه‌ی فعالان این صحنه‌ی حساس مخصوصاً جوانان پرشور ستادهای انتخاباتی نامزدها، همگان را به همکاری و نیک‌اندیشی برای پیشرفت و عزت روزافزون کشور توصیه میکنم. شایسته است رفتارهای رقابتی دوران انتخابات به هنجارهای رفاقتی تبدیل شود و هر کس در حدّ توان خود برای آبادانی مادی و معنوی کشور تلاش کند. به جناب آقای دکتر پزشکیان رئیس جمهور منتخب نیز توصیه میکنم با توکل به خداوند رحمان به افقهای بلند و روشن چشم بدوزند و در ادامه‌ی راه از ظرفیتهای فراوان کشور بویژه منابع انسانیِ جوان و انقلابی و مؤمن، برای آسایش مردم و پیشرفت کشور بیشترین بهره را ببرند. بار دیگر جبهه‌ی سپاس بر درگاه حضرت حق میگذارم و به حضرت بقیة الله اعظم روحی فداه درود و سلام میفرستم و یاد شهیدان والامقام و امام بزرگوار شهیدان را گرامی میدارم و از همه‌ی نامزدهای محترم و فعالان عرصه‌ی انتخابات که در این برهه‌ی حساس نقش‌آفرینی کردند، و نیز رسانه‌ی ملی و حافظان امنیت کشور و دستگاههای اجرای انتخابات سپاسگزاری میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۳/۴/۱۶ http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
پس از این که کیهان در گزارشی مستند تیتر زد "اسب زین شده زیر پای دولت چهاردهم"، برخی کانال های زنجیره ای ضمن تقطیع و تحریف، به تردید پرداختند. تفاوت عملکرد دو دولت روحانی و از زمین تا آسمان است. با مرور همین تصاویر می توان فهمید که دولت شهید رئیسی کشور را از یک فاجعه بزرگ عبور داده و وارد مسیری هموار کرده است. امروز دولتمردان عزا نگرفته اند که نمی توانند نفت بفروشند و غذا و دارو وارد کنند؛ نمی توانند واکسن بخرند، ارز برای تامین واردات ندارند، در انتظار تورم سه رقمی هستند، می خواهند بی سر و صدا قیمت بنزین را سه برابر کنند، و یا سبد کالا برای تحقیر ملت ایران توزیع کنند تا روحانی بتواند همبن تحقیر (و کشته شدن چند نفر) را به عنوان علامت ضعف و بیچارگی، دستاویز مذاکرات التماسی با آمریکا کند! و بعد از پایمال شدن برجام توسط آمریکا هم به طرف ناتوان اروپایی تضمین بدهد که در توافق می ماند و تعهدات را یکطرفه اجرا می کند! فهم تفاوت دو دولت، این که کسری بودجه و تورم ۶۰ درصدی کاهشی شده، درآمدهای کشور به شکل پایدار درآمده، رشد اقتصادی به بالای ۵ درصد رسیده و ۸ هزار کارخانه احیا شده، این قدر سخت است؟! ✍ کیهان آنلاین http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۶۱ تا ساعتی از روز به خُرده کاری‌های خانه مشغول بودم و در همان حال با کودک
و من فقط نگاهش میکردم و در دلم تنها خدا را می‌خواندم که این مهلکه هم به خیر بگذرد و کودکم آسیبی نبیند که بالاخره رهایم کرد و رفت. با رفتن پدر، بغضم ترکید و سیلاب اشکم جاری شد که روزی دختر نازدانه این خانه بودم و روی چشم مادر مهربانم جا خوش میکردم و حالا در این روزهای حساس بارداری، به خاطر حضور نامادری نامهربانم، پدرم اینطور تنم را می‌لرزاند. لعیا مقابلم زانو زده و با اینکه نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده، به غمخواری حال زارم نشسته بود و وقتی ماجرای دیشب را برایش گفتم، جگرش برای من و مجید بیشتر آتش گرفت که دستش را میان دستانم گرفتم و با پریشانی التماسش کردم: لعیا، یه وقت به مجید چیزی نگی! اگه بفهمه بابا می‌خواسته به خاطر نوریه کتکم بزنه... که لعیا با چشمانی که از اشک پُر شده و پیدا بود که دلش میخواهد پیش از مجید، انتقام این حال و روزم را از نوریه بگیرد، زیر لب پاسخم را داد: خیالت راحت الهه جان! چیزی نمیگم، قربونت برم، گریه نکن! و بعد با سر انگشتان خواهرانه‌اش، صورتم را نوازش کرد و با مهربانی ادامه داد: قربونت برم عزیزم، گریه نکن! الآن که داری غصه میخوری، اون بچه هم داره غصه می خوره، داره پا به پات گریه میکنه، بخاطر مامان، آروم باش عزیزِ دلم! و من همین که نام مادرم را شنیدم، سینه‌ام از غصه شکافت و ناله بی‌مادری‌ام بلند شد. خودم را در آغوش لعیا رها کردم و منتهای تنهایی و غربتم را میان دستانش ضجه میزدم که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید و در این اوج اندوه، خیال اینکه مجید هوایم را کرده، جانی دیگر به کالبدم بخشید. لعیا همانطور که یک دستش دور کمرم بود، با دست دیگرش گوشی سفید رنگم را از روی میز برداشت و در برابر نگاه مشتاق و منتظرم، همان خبری را داد که دلم میخواست: آقا مجیده! میخوای جواب نده، آخه از صدات می‌فهمه حالت خوب نیس! و من در این لحظات تلخ، دوایی شیرین‌تر از صدای مجید سراغ نداشتم که گریه‌ام را فرو خوردم و با صدایی که از شدت بغض خیس خورده بود، گفتم: اگه جواب ندم، بیشتر دلش شور می‌افته. و با اشتیاقی عاشقانه گوشی را از دست لعیا گرفتم. تمام سعی‌ام را کردم که صدایم بوی غم ندهد و با رویی خوش سلام کردم که نشد و پیش از آنکه جواب سلامم را بدهد، با نگرانی پرسید: چی شده الهه؟ حالت خوبه؟ در برابر غمخوار همه غم‌هایم نتوانستم مقاومت کنم که طنین گریه‌هایم در گوشی شکست و دلواپسی اش را بیشتر کرد: الهه! چی شده؟ و حالا که دلش پیش دل من بود، چه باکی از آزار روزگار داشتم که میان گریه به آرامی خندیدم و گفتم: چیزی نیس، دلم برای مامان تنگ شده! و حالا دلِ او قرار نمی‌گرفت و مدام سؤال میکرد تا از حالم مطمئن شود و دستِ آخر، لعیا گوشی را از دستم گرفت و با کلام قاطعانه‌اش، خیال مجید را راحت کرد: آقا مجید! من پیشش هستم، نگران نباشید! چیزی نیس، دلش بهانه مامان رو گرفته بود! و آنقدر به لعیا سفارش الهه‌اش را کرد تا بالاخره قدری قرار گرفت و باز لعیا گوشی را به دستم داد تا از جام عشق و محبت، جانم را سیراب کند و تنها خدا میداند که همین مکالمه کوتاه کافی بود تا نقش غم از قلبم محو شده و دلم به حضور همسر مهربانی که پروردگارم نصیبم کرده بود، آرامش بگیرد... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba