eitaa logo
بصیرت
57 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
339 ویدیو
19 فایل
امام خامنه ای:«نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» ارتباط با مدیر📬 @H_sm3y
مشاهده در ایتا
دانلود
📊 نتیجه آراءِ ایرانیان خارج از کشور در دور اول انتخابات 🔹 بیش از ۹۷ هزار نفر از مردم ایران در سایر کشورهای دنیا در جمعه گذشته در انتخابات شرکت کردند. 🔹 ایرانیان در برخی از کشورها مورد آزار افراد ضد میهنی قرار گرفتند که به ویژه در فضای مجازی بازتاب داشت. @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
طبق اعلام کانال رسمی ایتا و ایجاد کانال نامزدهای ریاست جمهوری در این پیام‌رسان، آماری جدید، متقن و ق
سلام وقته نمازه و الان دقیقا اول اذان هست. یه دفعه یه چیزی به ذهنم رسید این پست رو یادتونه؟ گفتم با بررسی تعداد دنبال کنندگان این کانالها آمار قابل لمس و متقن گیرتون میاد؟ راستش یهویی خودم به ذهنم رسید و اومدم الان کانال آقایان قالیباف و رو مقایسه کردم، نتیجه اش خیلی عالی بود تقریبا همون ۱ به ۳ در رأی ها هم اینجا صدق میکند. خداییش جفا کردن در حق انقلاب و مردم گفتنی‌ها بماند برای بعد از @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۶۰ ...اینو نوریه اُورده بود تا بخونم، ولی من اصلا نوریه رو قبول ندارم، ولی
تا ساعتی از روز به خُرده کاری‌های خانه مشغول بودم و در همان حال با کودکم نجوا می‌کردم و بابت تمام رنجهایی که در این مدت به خاطر وضعیت آشفته و حال پریشانم کشیده بود، عذرخواهی میکردم. از خدا می‌خواستم مراقب نازنینم باشد که در این سه ماه، با هجوم طوفانی از غم و غصه، حسابی آزارش داده بودم. ِ هر چند مجید مهربانم، تمام تلاشش را می‌کرد تا آرامش قلبم به هم نریزد، ولی روزگار رهایم نمی‌کرد که مصیبت از دست دادن مادر و عقده ازدواج زود هنگام پدر و غم آواره شدن برادرم، لحظه‌ای دست بردار نبود و بدتر از همه، حضور نوریه در این خانه بود که با عقاید شیطانی‌اش، من و همسرم را در خانه خودمان زندانی کرده و هر روز با زهر تازه‌ای نیشمان میزد و می‌دانستم که دیر یا زود، پدر عقده رفتار دیشب مجید را بر سر زندگیمان آوار میکند و هجوم این همه دل نگرانی، دل نازکم را لحظه‌ای رها نمی‌کرد. خسته از این همه اضطراب روی مبل نشستم که زنگ آیفون به صدا در آمد. سنگین از جا بلند شدم و گوشی آیفن را برداشتم که صدای مهربان لعیا در گوشم نشست و صورتم را به خنده‌ای شیرین گشود. از فرصت تعطیلی امروز استفاده کرده و برای احوالپرسی به دیدنم آمده بود. برایم یک پاکت موز و شیشه‌ای از عسل آورده بود با یک طومار بلند بالا از دستورالعمل‌هایی که به تجربه به دست آورده و میخواست همه را به من آموزش دهد که در همان نگاه اول، چشمانش رنگ نگرانی گرفت و با ناراحتی تذکر داد: چرا انقدر رنگت پریده؟ اصلاً حواست به خودت هست؟ درست حسابی غذا میخوری؟ استراحت میکنی یا نه؟ لبخندی زدم و گفتم: آره، خوب غذا میخورم. مجید هم خیلی کمکم میکنه، خیلی هوامو داره. که غصه در صورتش دوید و در جوابم گفت: ولی فکر کنم هر چی آقا مجید بهت میرسه، یه بار که چشمت به این دختره بیفته، همه خونت خشک میشه! و چه خوب حال و روزم را فهمیده بود که در برابر حدس حکیمانه‌اش، خندیدم و او با عصبانیت ادامه داد: الآن که اومدم تو حیاط وایساده بود. یه سلام از دهنش در نمیاد... و حرفش به آخر نرسیده بود که در خانه به ضرب باز شد و پدر با هیبت خشمگینش قدم به اتاق گذاشت. لعیا از جا پرید و دستپاچه سلام کرد و من که از ورود ناگهانی پدر خشکم زده بود، به سختی از روی مبل بلند شدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، پدر به سمتم آمد و با فریادی که در گلو خفه کرده بود تا نوریه نشنود، به سمتم خروشید: من به تو نگفته بودم حواست به این پسره الدنگ باشه؟!!! نگفته بودم افسارش کن که رَم نکنه؟! بهت نگفته بودم زنجیرش کن که هار نشه و پاچه نگیره؟!!! تو که نمیتونی جلوش رو بگیری، غلط میکنی پاتو بذاری تو خونه من! و همچنان به سمتم می‌آمد و من که از ترس، دوباره تمام بدنم به لرزه افتاده و قلبم داشت از جا کنده می‌شد، با هر قدمی که پدر به سمتم بر میداشت، قدمی عقب میرفتم و لعیا بی‌خبر از همه جا، مات و متحیر مانده بود که پدر به یک قدمی‌ام رسید و پُتک خشمش را بر سرم کوبید که فریاد زد: کجاس این سگ هار؟!!! دیگر پشتم به دیوار رسیده و جایی برای فرار نداشتم که در برابر چشمان پدر که از آتش غضب به رنگ خون در آمده بود، به سختی زبانم را تکان دادم و گفتم: رفته سرِ کار...که دست سنگینش را بالای سَرَم بلند کرد تا به صورت زرد از ضعف و ترسم بکوبد که لعیا با ناله نگرانش به کمکم آمد: بابا... تو رو خدا... الهه حامله اس... دست پُر چین و چروکش بالای سَرم خشک شد و من دیگر فکر خودم نبودم و دلواپس حال کودکم، تمام تن و بدنم از ترس می‌لرزید. همانطور که پشتم به دیوار چسبیده بود، به آرامی لیز خوردم و پای دیوار روی زمین نشستم. دیگر نمی‌فهمیدم لعیا با گریه از پدر چه میخواهد و پدر در جوابش چه میگوید که کاسه سرم از درد سر ریز شده و چشمانم دوباره سیاهی می‌رفت. از پس چشمان تیره و تارم میدیدم که از خبر بارداری‌ام، مهر پدری‌اش قدری تکان خورده، ولی نه باز هم به قدری که بر آتش عشق نوریه سرپوش بگذارد که فقط از کتک زدنم صرفنظر کرد و همانطور که بالای سرم ایستاده بود، با خشمی خروشان، اتمامِ حجت کرد: دیشب نیومدم سراغش، چون نمی‌خواستم نوریه شک کنه! الآنم به بهانه اومدم اینجا که چیزی نفهمه! خدا رو شکر کن که خونه نیس، وگرنه بلایی سرش میاوردم که تا عمر داره یادش نره! فقط اگه یه بار دیگه این سگ وحشی، پاچه من و نوریه رو بگیره، هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! شیر فهم؟... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
📢 پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی با سپاس‌گزاری از همه نامزدها و فعالان عرصه‌ی انتخابات بر استفاده منتخب از ظرفیتهای فراوان کشور برای آسایش مردم و پیشرفت کشور، در ادامه‌ی راه شهید رئیسی تأکید کردند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است: بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمد لله ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین سیما بقیّة الله روحی فداه. خدای عزیز و رحیم را سپاس که با اراده و توفیق او ملت بزرگ ایران توانست پس از مصیبت سنگین فقدان رئیس جمهور شهید، در مدت کوتاه قانونی، صحنه‌ی انتخابات ریاست جمهوری را سامان دهد و در دو جمعه‌ی پیاپی، انتخاباتی آزاد و شفاف برگزار کند و از میان چند نامزد، با اکثریت آراء رئیس جمهور کشور را برگزیند. ✏️ مسئولان محترم برگزاری انتخابات، با شتاب لازم و امانت کامل، وظائف خود را انجام دادند، و مردم عزیز، با احساس مسئولیت به میدان آمدند و صحنه‌ئی گرم و پرشور آفریدند و صندوقهای انتخاباتی را در دو مرحله با بیش از ۵۵ میلیون رأی انباشتند. این حرکت بزرگ در رویاروئی با غوغای دست‌سازِ تحریم انتخابات، که دشمنان ملت ایران برای القای ناامیدی و بُن‌بست به راه انداخته بودند، کاری درخشان و فراموش نشدنی است و همه‌ی نامزدهای محترم و همه‌ی کسانی که برای پیروزیِ هر یک از آنان، هفته‌ها تلاش شبانه‌روزی کردند در افتخار و ثواب آن شریکند. اکنون ملت ایران رئیس جمهور خود را انتخاب کرده است. اینجانب با تبریک به ملت و به رئیس جمهور منتخب و به همه‌ی فعالان این صحنه‌ی حساس مخصوصاً جوانان پرشور ستادهای انتخاباتی نامزدها، همگان را به همکاری و نیک‌اندیشی برای پیشرفت و عزت روزافزون کشور توصیه میکنم. شایسته است رفتارهای رقابتی دوران انتخابات به هنجارهای رفاقتی تبدیل شود و هر کس در حدّ توان خود برای آبادانی مادی و معنوی کشور تلاش کند. به جناب آقای دکتر پزشکیان رئیس جمهور منتخب نیز توصیه میکنم با توکل به خداوند رحمان به افقهای بلند و روشن چشم بدوزند و در ادامه‌ی راه از ظرفیتهای فراوان کشور بویژه منابع انسانیِ جوان و انقلابی و مؤمن، برای آسایش مردم و پیشرفت کشور بیشترین بهره را ببرند. بار دیگر جبهه‌ی سپاس بر درگاه حضرت حق میگذارم و به حضرت بقیة الله اعظم روحی فداه درود و سلام میفرستم و یاد شهیدان والامقام و امام بزرگوار شهیدان را گرامی میدارم و از همه‌ی نامزدهای محترم و فعالان عرصه‌ی انتخابات که در این برهه‌ی حساس نقش‌آفرینی کردند، و نیز رسانه‌ی ملی و حافظان امنیت کشور و دستگاههای اجرای انتخابات سپاسگزاری میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۳/۴/۱۶ http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
پس از این که کیهان در گزارشی مستند تیتر زد "اسب زین شده زیر پای دولت چهاردهم"، برخی کانال های زنجیره ای ضمن تقطیع و تحریف، به تردید پرداختند. تفاوت عملکرد دو دولت روحانی و از زمین تا آسمان است. با مرور همین تصاویر می توان فهمید که دولت شهید رئیسی کشور را از یک فاجعه بزرگ عبور داده و وارد مسیری هموار کرده است. امروز دولتمردان عزا نگرفته اند که نمی توانند نفت بفروشند و غذا و دارو وارد کنند؛ نمی توانند واکسن بخرند، ارز برای تامین واردات ندارند، در انتظار تورم سه رقمی هستند، می خواهند بی سر و صدا قیمت بنزین را سه برابر کنند، و یا سبد کالا برای تحقیر ملت ایران توزیع کنند تا روحانی بتواند همبن تحقیر (و کشته شدن چند نفر) را به عنوان علامت ضعف و بیچارگی، دستاویز مذاکرات التماسی با آمریکا کند! و بعد از پایمال شدن برجام توسط آمریکا هم به طرف ناتوان اروپایی تضمین بدهد که در توافق می ماند و تعهدات را یکطرفه اجرا می کند! فهم تفاوت دو دولت، این که کسری بودجه و تورم ۶۰ درصدی کاهشی شده، درآمدهای کشور به شکل پایدار درآمده، رشد اقتصادی به بالای ۵ درصد رسیده و ۸ هزار کارخانه احیا شده، این قدر سخت است؟! ✍ کیهان آنلاین http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۶۱ تا ساعتی از روز به خُرده کاری‌های خانه مشغول بودم و در همان حال با کودک
و من فقط نگاهش میکردم و در دلم تنها خدا را می‌خواندم که این مهلکه هم به خیر بگذرد و کودکم آسیبی نبیند که بالاخره رهایم کرد و رفت. با رفتن پدر، بغضم ترکید و سیلاب اشکم جاری شد که روزی دختر نازدانه این خانه بودم و روی چشم مادر مهربانم جا خوش میکردم و حالا در این روزهای حساس بارداری، به خاطر حضور نامادری نامهربانم، پدرم اینطور تنم را می‌لرزاند. لعیا مقابلم زانو زده و با اینکه نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده، به غمخواری حال زارم نشسته بود و وقتی ماجرای دیشب را برایش گفتم، جگرش برای من و مجید بیشتر آتش گرفت که دستش را میان دستانم گرفتم و با پریشانی التماسش کردم: لعیا، یه وقت به مجید چیزی نگی! اگه بفهمه بابا می‌خواسته به خاطر نوریه کتکم بزنه... که لعیا با چشمانی که از اشک پُر شده و پیدا بود که دلش میخواهد پیش از مجید، انتقام این حال و روزم را از نوریه بگیرد، زیر لب پاسخم را داد: خیالت راحت الهه جان! چیزی نمیگم، قربونت برم، گریه نکن! و بعد با سر انگشتان خواهرانه‌اش، صورتم را نوازش کرد و با مهربانی ادامه داد: قربونت برم عزیزم، گریه نکن! الآن که داری غصه میخوری، اون بچه هم داره غصه می خوره، داره پا به پات گریه میکنه، بخاطر مامان، آروم باش عزیزِ دلم! و من همین که نام مادرم را شنیدم، سینه‌ام از غصه شکافت و ناله بی‌مادری‌ام بلند شد. خودم را در آغوش لعیا رها کردم و منتهای تنهایی و غربتم را میان دستانش ضجه میزدم که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید و در این اوج اندوه، خیال اینکه مجید هوایم را کرده، جانی دیگر به کالبدم بخشید. لعیا همانطور که یک دستش دور کمرم بود، با دست دیگرش گوشی سفید رنگم را از روی میز برداشت و در برابر نگاه مشتاق و منتظرم، همان خبری را داد که دلم میخواست: آقا مجیده! میخوای جواب نده، آخه از صدات می‌فهمه حالت خوب نیس! و من در این لحظات تلخ، دوایی شیرین‌تر از صدای مجید سراغ نداشتم که گریه‌ام را فرو خوردم و با صدایی که از شدت بغض خیس خورده بود، گفتم: اگه جواب ندم، بیشتر دلش شور می‌افته. و با اشتیاقی عاشقانه گوشی را از دست لعیا گرفتم. تمام سعی‌ام را کردم که صدایم بوی غم ندهد و با رویی خوش سلام کردم که نشد و پیش از آنکه جواب سلامم را بدهد، با نگرانی پرسید: چی شده الهه؟ حالت خوبه؟ در برابر غمخوار همه غم‌هایم نتوانستم مقاومت کنم که طنین گریه‌هایم در گوشی شکست و دلواپسی اش را بیشتر کرد: الهه! چی شده؟ و حالا که دلش پیش دل من بود، چه باکی از آزار روزگار داشتم که میان گریه به آرامی خندیدم و گفتم: چیزی نیس، دلم برای مامان تنگ شده! و حالا دلِ او قرار نمی‌گرفت و مدام سؤال میکرد تا از حالم مطمئن شود و دستِ آخر، لعیا گوشی را از دستم گرفت و با کلام قاطعانه‌اش، خیال مجید را راحت کرد: آقا مجید! من پیشش هستم، نگران نباشید! چیزی نیس، دلش بهانه مامان رو گرفته بود! و آنقدر به لعیا سفارش الهه‌اش را کرد تا بالاخره قدری قرار گرفت و باز لعیا گوشی را به دستم داد تا از جام عشق و محبت، جانم را سیراب کند و تنها خدا میداند که همین مکالمه کوتاه کافی بود تا نقش غم از قلبم محو شده و دلم به حضور همسر مهربانی که پروردگارم نصیبم کرده بود، آرامش بگیرد... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
نقشه ممنوع، فکر استعماری، سرنیزه رضاخانی 📝 رهبر انقلاب: شخصیتهای فرهنگی معروف زمان رضا شاه، مثلاً علی اصغر حکمت -اینها چهره‌ها هستند دیگر- در قضیه‌ی کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی آن پشت جبهه‌ی حقیقی رضا شاه اینها بودند. رضا شاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بوده‌اند که فکر می‌ساختند و به رضا شاه جهتگیری می‌دادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد. به نظر من این شخصیتهای فرهنگی خیلی مؤثرند، چهره‌های اینها شناخته بشود. 📝 رضاخان فقط یک سفر خارجی رفت و آن هم به ترکیه بود در زمان آتاترک. آنجا زنهای بی‌حجاب را‌ آوردند به او نشان دادند. ایده‌ی بی‌حجابی را به او تزریق کردند و بعد این دُور و بری‌هایش گفتند راه تمدن و اینها همین کاری است که آتاترک کرده و از آن وقت او به فکر فرو رفت و مقدماتش را شروع کرد. بعد ۱۳۱۴ دیگر اجباری شد اما قبلاً چیزهای دیگری بود. ۱۳۹۶/۱/۸ 🗓 ۲۱ تیر، سالگرد فاجعه‌ی جنایت‌بار در حرم مطهر رضوی http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
⭕️ ثبت امضا در کارزار برگزاری دادگاه علنی پرونده کرسنت و انتشار صورت جلسات دادگاه 🔹با توجه به اهمیت موضوع مبارزه با فساد و روشنگری برای افکار عمومی از قوه قضاییه تقاضا می‌شود جلسات باقی مانده از دادگاه کرسنت را علنی برگزار کند یا صورت جلسات دادگاه های برگزار شده را در اختیار رسانه ها قرار دهد. 🔴 از لینک زیر امضاء کنید https://www.karzar.net/134964 پایگاه اطلاع رسانی دکتر سعید جلیلی @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۶۲ و من فقط نگاهش میکردم و در دلم تنها خدا را می‌خواندم که این مهلکه هم به
پیش چشمانمان آبی زیبای دریا بود و زیر پایمان تن نرم و خیس ماسه‌های ساحل، و سرانگشت نرم و با طراوت باران بر سرمان دست میکشید تا ایمان بیاوریم که پروردگارمان برایمان از هیچ نعمتی دریغ نکرده است. حالا ساعتی میشد مژدگانیِ نعمت که نه، برکت تازه‌ای را در زندگیمان شنیده بودیم که نازنین خفته در وجودم، همانطور که مجید دلش میخواست، دختری پُر ناز و کرشمه بود و مجید چه ذوقی میکرد و چقدر قربان صدقه‌اش می‌رفت و من که بازنده شرط بندی بر سر پسرم شده بودم، سرمستِ حضور دخترم، شادتر از هر برنده‌ای، صورت ظریفش را پیش چشمانم تصور میکردم که در خیالم از هر فرشته‌ای زیباتر بود. از وقتی نتیجه سونوگرافی را گرفته بودیم، با اینکه باران می‌بارید، به خانه نرفته و به خیال قدم زدن در امتداد خط بیکران ساحل دریا، آن هم در خنکای لطیف اواخر دی ماه بندر و زیر بارش باران خوش عطرش، به میهمانی خلیج فارس آمده بودیم. موهای مجید خیس شده و به سرش چسبیده بود و صورتش زیر پرده‌ای از رطوبت باران همچنان از شادی میدرخشید. هر چه اصرار میکردم تا چتر را بالای سر خودش هم بگیرد، قبول نمیکرد و چتر بزرگ و مشکی رنگش را طوری بالای سرم گرفته بود که کاملا از بارش باران محفوظ باشم و تنها از رایحه مطبوعش لذت ببرم که میترسید سرما بخورم و دخترکمان اذیت شود. به خاطر بارش به نسبت شدید باران، ساحل خلوت بود و حالا که وزش شدید باد هم اضافه شده و همان چند نفری هم که روی نیمکت‌ها به تماشای دریا نشسته بودند، کم کم پراکنده میشدند و ما همچنان به تفرج ساحلی‌مان ادامه میدادیم که اگر تمام دنیا هم زیر و رو میشد، نمی‌توانست حال خوش ما را به هم بزند چه رسد به این باد و باران رؤیایی! صدای دانه‌های درشت باران که حالا زیر فشار باد بر سقف چتر تازیانه میزد، در غرش غلطیدن امواج طوفانی روی سینه ماسه‌ها می‌پیچید و احساس میکردم زمین و آسمان هم به شادی دل من و مجید، به وجد آمده و جشن پُر سر و صدایی به راه انداخته‌اند. مجید همانطور که دسته چتر را محکم گرفته بود تا در باد کمتر تکان بخورد، با صدایی که در دل هیاهوی ساحل طوفانی خلیج فارس گم میشد، با دلواپسی زیر گوشم زمزمه کرد: الهه جان! یخ نکنی! اگه سردت شده، برگردیم. و من حسابی سرِذوق آمده بودم که با صدای بلند خندیدم و میان خنده پاسخ دادم: نه مجید جان! سردم نیس! خیلی هم عالیه! ولی حریف کمردردم نمی‌شدم که به همین چند قدم شدت گرفته و دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم که از حرکت ایستادم و مجید که این چند ماهه به حالم عادت کرده بود، نگاهم کرد و با نگرانی پرسید: کمرت درد میکنه الهه جان؟ سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و همانطور که با هر دو دست کمرم را گرفته بودم، به دنبال نیمکتی برای نشستن به اطرافم نگاه میکردم که تمام صفحه کمرم خشک شده و نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۶۳ پیش چشمانمان آبی زیبای دریا بود و زیر پایمان تن نرم و خیس ماسه‌های ساحل
به هر زحمتی بود چند قدمی را به آهستگی برداشتم تا به نیمکتی که در چند متری‌مان بود، رسیدیم. دستم را به لبه نیمکت گرفتم و خواستم بنشینم که مجید چتر را به دستم داد و زودتر از من روی نیمکت نشست. تازه متوجه شدم که میخواهد خیسی نیمکت را با شلوارش خشک کند که خندیدم و گفتم :خُب میگفتی من دستمال کاغذی بدم! کمی خودش را روی نیمکت جابجا کرد تا خوب خشک شود و بعد بلند شد تا من بنشینم و با لبخندی غرق محبت جواب داد: این سریعترین روشی بود که به ذهنم رسید! و همچنانکه کمکم میکرد تا روی نیمکت بنشینم، ادامه داد: میخواستم کمتر معطل بشی و زودتر بشینی. و باز چتر را از دستم گرفت و کنارم نشست. نگاهی به شلوار مشکی رنگش که از خاکِ خیس روی نیمکت، گِلی شده بود، کردم و گفتم: شلوارت کثیف شده! از زیر چتری که بالای سرم گرفته بود، نگاهم کرد و با مهربانی جواب داد: فدای سرت الهه جان! میرم خونه می‌شورم. و بعد مثل اینکه موضوع جالبی به ذهنش رسیده باشد، صورتش به خنده‌ای شیرین گشوده شد و با لحنی پُر شور پرسید: الهه! اسمش رو چی بذاریم؟ پیش از امروز بارها به این موضوع فکر کرده و هر بار چندین نام پسرانه انتخاب کرده بودم و حالا با دختر شدن کودکم، هیچ پیشنهادی نداشتم که باز خندیدم و گفتم: نمی‌دونم، آخه راستش من همش اسم‌های پسرونه انتخاب کرده بودم! از اعتراف صادقانه‌ام، از تهِ دل خندید و با شیطنتی که در صدایش پیدا بود، جواب داد: عیب نداره! چون منم که درست حدس زده بودم، هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم! و بعد آغوش سخاوتمند نگاه عاشقش به سمت چشمانم گشوده شد و با آهنگ دلنشین صدایش ادامه داد: همه زحمت این بچه رو تو داری می‌کِشی، پس هر اسمی خودت دوست داری انتخاب کن الهه جان! قایق قلبم میان دل دریایی‌اش به تالاطم افتاد، برای لحظاتی محو چشمانش شدم و با تمام وجودم حس کردم که پروردگارم برای من و دخترم چه تکیه‌گاه قدرتمند و مهربانی انتخاب کرده که لبخندی زدم و همچنان‌که در خیالم، خاطرات مادرم را مرور میکردم، گفتم: مامانم اسم حوریه رو خیلی دوست داشت... و باز همین که نام مادرم را به زبان آوردم، اشک حسرت پای چشمانم نشست و از اعماق قلب غمگینم آه کشیدم: اگه الآن مامانم زنده بود، نمیدونی چی کار میکرد! چقدر ذوق میکرد! مجید خیلی دلم میخواست وقتی بچه‌دار میشم، مامانم کنارم باشه! با بچه‌ام بازی کنه، بغلش کنه، قربون صدقه‌اش بره! که تازه متوجه نفس‌های خیسش شدم و دیدم سفیدی چشمانش گل انداخته و گونه‌هایش نه از جای پای باران که از قدمگاه اشک‌های گرمش پُر شده است... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
علی العباس واویلا حسین تنهاست واویلا 🏴 فرا رسیدن ی حسینی را تسلیت می گوییم. @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
شام غریبان (ع) امشب است @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی