eitaa logo
بصیرت
57 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
337 ویدیو
19 فایل
امام خامنه ای:«نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» ارتباط با مدیر📬 @H_sm3y
مشاهده در ایتا
دانلود
قالیباف: راه‌اندازی سانتریفیوژهای پیشرفته آغاز شد @ba30ratt 👈 رئیس مجلس: 🔹پاسخ متقابل جمهوری اسلامی ایران به این سوءاستفاده سیاسی از شورای حکام آژانس بلافاصله در دستور کار قرار گرفت و راه‌اندازی مجموعه‌ای از سانتریفیوژهای جدید و پیشرفته آغاز شد. 🔹حکم دیوان کیفری بین‌المللی نخستین حلقه از زنجیره اقداماتی خواهد بود که سران جنایت‌کار رژیم را در پیشگاه مردم جهان محاکمه خواهد کرد. http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
♦️بازسازی مباحثه «کنت والتز» و «اسکات سیگن» این بار با حضور «استفن والت» 🌐 ایران مسلح به سلاح هسته‌ای جهان را بی‌ثبات‌تر می‌کند یا ثباتمند؟! علی قنادی 🔺هفتم اکتبر ۲۰۲۳، ظرفیت این را دارد که چشم‌انداز‌های استراتژیک در غرب آسیا را تغییر دهد. برای اولین‌بار، تقابل ایران و اسرائیل از یک رویارویی پنهان به کشمکشی آشکار تبدیل شده است و حدس و گمان‌ها درباره شدت، گستردگی و تبعات آن با حساسیتی کم‌نظیر دنبال می‌شود. شاید کسانی که در داخل تونل‌های پیچ‌در‌پیچ غزه در حال طراحی هفتم اکتبر بودند به فکرشان هم خطور نمی‌کرد این عملیات، اینقدر بر مناسبات غرب آسیا و فراتر از آن اثرگذار شده و چنین مغناطیسی از مناسبات قدرت در جهان را جلب خود کند. متن حاضر، در واقع بازسازی ابتکاری مناظره سال ۲۰۰۷ والتز و سیگن با در نظرگرفتن تحولات اخیر به ویژه جهان بعد از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ است که البته استفن والت (Stephen Walt)، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد نیز به‌آن ملحق شده و به یک مناظره سه‌جانبه با حضور یک مجری فرضی به نام «جان» تبدیل شده است. 👈🏻 متن کامل در لینک زیر: 🔗 Javann.ir/1266140 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۹۸ حالا مجید لحظه‌ای دست بردار نبود و از تماسهای پی‌درپی‌اش، گوشی بین انگش
حالا مجید پاک و نجیب من، کافر و مشرک شده و برادر بی‌شرم و حیای نوریه می‌خواست پیک خوشبختی من شود! از وحشت سخنان شوم و شیطانی پدرم، زبانم بند آمده و نگاهم به دهانش خشک شده بود و هنوز باورم نمیشد پدرم که روزی یک مسلمان مقید بود، در مسلک تفکر تکفیر کارش به کجا رسیده که برای دختر شوهردارش، مراسم خواستگاری تدارک می بیند که زبان گشود و حرفی زد که احساس کردم در و دیوار خانه بر سرم خراب شد: راستش من بهش گفتم دخترم حامله اس. گفتم به فرض اینا همین امروز هم که طلاق بگیرن، نمیتونم دخترم رو عقدت کنم. باید صبر کنی بچه اش به دنیا بیاد. و اگر اشتباه نکنم این‌بار زبان شیطان در دهانش چرخید که نه فقط دل من و دخترم که از جنایت جملاتش زمین و آسمان به لرزه افتاد: ولی عماد یه چیزی گفت، دیدم راست میگه. گفت این بچه نطفه‌اش ناپاکه! گفت نوه‌ای که از یه کافر رافضی باشه، میخوای چی کار؟ گفت سقط کن و خلاص! یه آدرس بهم داد که بری خودت رو راحت کنی. بچه رو که سقط کنی، به محضی که طلاق گرفتی، میتونی با عماد عقد کنی! دیگر تپش‌های قلبم را در سینه‌ام احساس نمیکردم و به گمانم از پُتک کلمات مرگباری که یکی پس از دیگری بر فرق سرم کوبیده میشد، مُرده بودم که دیگر جریان نفسم هم بند آمده و با آخرین رمقی که برایم مانده بود، خودم را نگه داشته بودم تا از لب تخت به روی زمین سقوط نکنم و همچنان از دهان پدر آتش جهنم بیرون می‌ریخت که کاغذ کوچکی را از جیب پیراهن عربی‌اش بیرون آورد و همانطور که روی پاکتِ کمپوت ها قرارش میداد، خندید و گفت: عماد انقدر خاطرت رو میخواد که خودش قراره فردا صبح بیاد دنبالت، با هم بریم همون جایی که میگفت. اینم آدرسش. میگفت از آشناهاشونه، مطمئنه. وقتی بچه رو سقط کنی و دیگه حامله نباشی، کارمون تو دادگاه هم راحتتر میشه. مهریه رو مثل سگ میاندازی جلوش و فوری طلاق میگیری! که موبایلش زنگ خورد و همین که نگاهش به صفحه موبایل افتاد، ذوق زده خبر داد: عماده! زنگ زده خبر بگیره که فردا چه ساعتی بیاد! و همانطور که به سمت در میرفت، به جای جانِ به لب رسیده من، پاسخ پیشنهاد بی‌شرمانه خودش را با صدای بلند داد: من بهش میگم دخترم راضیه! و بعد صدای قهقهه خنده‌های مستانه‌اش با برادر نوریه، گوشم را کَر کرد و به قدری مست کرده بود که بیآنکه در را به رویم قفل کند، از پله‌ها پایین رفت. دستم را روی بدنم گرفته بودم و مثل اینکه از ترس از دست دادن دخترم، هوش از سرم رفته باشد، نمیدانستم چه کنم و به چه کسی پناه ببرم. حرکت نرم و پُر نازش را زیر انگشتانم احساس میکردم و با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، زیر لب صدایش میکردم: عزیز دلم! آروم باش! نمیذارم کسی اذیتت کنه! اگه بمیرم، نمیذارم کسی دستش به تو بخوره! قربونت برم! نترس، مامان اینجاس... و نتوانستم خودم را روی تخت نگه دارم که از شدت ضعف و سرگیجه، چشمانم طوری سیاهی رفت که تمام اتاق پیش نگاهم تیره شد و با پهلو به زمین خوردم و دیگر توانی برای ناله زدن نداشتم که تنها صورتم از درد در هم فرو رفت و باز با مِهر مادری‌ام صدایش کردم: فدات شم! نترس عزیزم...و دلم به سلامت دخترم خوش شد که با ضربی که به پهلویم وارد شده بود، هنوز شنای ماهی‌وارش را در دریای وجودم احساس میکردم. همانطور که با یک دستم کمرم را گرفته بودم، با دست دیگرم به ملحفه تشک چنگ انداختم تا از جا بلند شوم و هنوز کاملاً برنخاسته بودم که قدمهایم لرزید و نتوانستم سرِ پا بایستم که دوباره روی زمین زانو زدم. از دردی که در دل و کمرم پیچیده بود، ملحفه تشک را میان انگشتان لرزانم چنگ میزدم و در دلم خدا را صدا میکردم که به فریادم برسد. آهنگ زشت کلمات پدر لحظه‌ای در گوشم قطع نمیشد و به جای برادر بی‌حیای نوریه و پدرِ بی‌غیرتم، من از شدت شرم گریه میکردم. حالا تنها راه پیش پایم به همان کسی ختم میشد که ساعتی پیش با دست خودم دلش را از جا کَنده بودم و دعا میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد که به فریاد من و دخترش برسد. همانطور که روی زمین نشسته و از درد بی‌کسی بی صدا گریه میکردم، دستم را زیر بالشت بردم تا گوشی را پیدا کنم. انگشتانم به قدری می‌لرزید و نگاهم آنقدر تار میدید که نمیتوانستم شماره محرم دلم را بگیرم و همین که گوشی را روشن کردم، لیست سی و چهار تماس بی‌پاسخِ مجید به نمایش در آمد تا نشانم دهد که همسر مهربانم پشت گوشی خاموشم چقدر پَر پَر زده و حالا نوبت من بود تا به پای غیرت مردانه‌اش بیاُفتم و هنوز هم به قدری بیقرارم بود که بلافاصله تماسم را جواب داد: الهه... و نگذاشتم حرفش تمام شود که با کوله‌باری از اشک و ناله به صدای گرم و مهربانش پناه بُردم: مجید! تو رو خدا به دادم برس! تو رو خدا بیا منو از اینجا ببر! مجید بیا نجاتم بده... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
عکس سمت راست خبری از یک کانال تلگرامی ( که منبعش رو تسنیم زده ) مبنی بر مسمومیت کودکان و توصیه های پزشکی و... عکس سمت چت صفحه خبرگزاری تسنیم و سرچ «ماکارانی » برای پیدا کردن خبری در مورد فوق. @ba30ratt 👈 مشاهده میفرمایید که هیچ خبری در باره موضوع کانال در سایت خبرگزاری نیست. بعضی از افراد به صرف درج یک کلمه در پایین هر متنی آن را قبول میکنند و زحمت یک جستجوی ساده را هم نمی‌کشند! مراقب باشیم: فضای مجازی با خوبی ها فوایدش میتواند مختل کننده امنیت روانی، اجتماعی، سیاسی و حتی نظامی یک جامعه شود. http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
تأیید نشده: 🔴 کودتای ناموفق در ستاد فرماندهی دمشق @ba30ratt 👈 🔹خبرگزاری سانا وابسته به وزارت دفاع سوریه: تلاش خیانت و کودتای مسلحانه برای در اختیار گرفتن تصمیم گیری نظامی در ساختمان فرماندهی ستاد در دمشق که توسط افسران مرتبط با کشورهای خارجی انجام گرفت، خنثی شد. http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۹۹ حالا مجید پاک و نجیب من، کافر و مشرک شده و برادر بی‌شرم و حیای نوریه می
و چه حالی شده بود که ساعتی پیش با زرهی از غیظ و غرور به جنگش رفته بودم و حالا با این‌همه درماندگی التماسش میکردم که باز صدایش لرزید: چی شده الهه؟حالت خوبه؟ و دیگر نمیتوانستم جوابش را بدهم که گلویم از گریه پُر شده و آنچنان ضجه میزدم که از پریشانیِ حالم، جان به لبش رسید: الهه! چی شده؟ تو رو خدا فقط بگو حالت خوبه؟ و من فقط ناله میزدم که تا سر حدّ مرگ رفته و باقی مانده جانم را برای رساندن خودم به همسرم حفظ کرده بودم و مجید فقط التماسم میکرد: الهه! تو رو خدا یه چیزی بگو! من همون موقع راه افتادم، الآن تو راهم، دارم میام، تا نیم ساعت دیگه میرسم. و دیگر یادش رفته بود که ساعتی پیش چطور برایش خط و نشان کشیده بودم که این‌چنین عاشقانه به فدایم میرفت: الهه جان! قربونت بشم، چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ بابا چیزی گفته؟ و در برابر این‌همه دلواپسی تنها توانستم یک کلمه بگویم: مجید فقط بیا... و دیگر رمقی برایم نمانده بود تا حرفم را تمام کنم و گوشی را قطع کردم و شاید هم هنوز روشن بود که روی زمین انداختم. نفسم به سختی بالا می‌آمد و چشمانم درست نمی‌دید و با این همه باید مهیای رفتن میشدم که دیگر این جهنم جای ماندن نبود. نگاهم دور خانه، بین جهیزیه زیبای خودم و سیسمونی ناز دخترم می‌چرخید و نمی‌دانستم چه کنم که توانی برای جمع کردن وسایل شخصی خودم هم نداشتم چه رسد به اسباب خانه و فقط می‌خواستم فرار کنم. قدم‌هایم را روی زمین می‌کشیدم و باز باید دستم را به در و دیوار میگرفتم تا بتوانم قدمی بردارم. با همه ناتوانی میخواستم حداقل مدارک و داروهای خودم را بردارم تا در فرصتی دیگر بقیه وسایل خانه‌ام را جمع کنم و از همه بیشتر دلم پیش اتاق زیبای دخترم بود که با ذره ذره احساس من و مجید پا گرفته بود. دیگر نه خانه خاطرات مادرم را میخواستم، نه خانواده‌ام را و نه حتی دلم میخواست مجید سُنی شود که فقط میخواستم جان دخترم را بردارم و از این مهلکه بگریزم که میدانستم پدر تا طمع کثیف برادر نوریه را عملی نکند، دست از سر من و دخترم بر نمیدارد. حالا فقط میخواستم امانت همسرم را به دستش برسانم که اگر جان میدادم، اجازه نمیدادم شرافتم و حیات دخترم به خطر بیفتد. لحظه‌ای اشک چشمانم خشک نمیشد و ناله‌ی زیر لبم به اندازه یک نفس قطع نمیشد و باز با پاره تنم نجوا میکردم: آروم باش عزیز دلم! زنگ زدم بابا گفت میاد دنبالمون! نترس عزیزم، بابا داره میاد! چادرم را با دستهای لرزانم سر کردم و ساک کوچکی که وسایل شخصی‌ام بود، برداشتم و از خانه بیرون آمدم. دستم را به نرده میکشیدم و با دنیایی درد و رنج و نفس تنگی، پله‌ها را یکی یکی پایین می‌آمدم. دیگر حتی نمیخواستم چشمم به نگاه وقیح پدرم بیفتد که بیصدا طول راهرو را طی میکردم و فقط نگاهم به دری بود که میخواست پس از روزها حبس در خانه، مرا به حیاط برساند که تشر تند پدر، قلبم را به سینه‌ام کوبید: کجا داری میری؟ از وزن همین ساک کوچک هم دستم ضعف رفت و ماهیچه کمرم گرفت که ساک را روی زمین رها کردم و همانطور که چادرم را مرتب میکردم، به سمت پدر چرخیدم که ابرو در هم کشید و طعنه زد: حتماً باید در رو قفل کنم تا بفهمی حق نداری از این خونه بری بیرون؟!!! و در برابر نگاه بی‌جان و صورت رنگ پریده‌ام، صدایش رنگ عصبانیت گرفت و قاطعانه تعیین تکلیف کرد: تا فردا که عماد بیاد دنبالت، حق نداری جایی بری! و لابُد از بغض نگاهم فهمیده بود که به قتل فرزندم رضایت نمیدهم که قدمی به سمتم برداشت و با صدایی که از تیغ غیظ و غضب خش افتاده بود، دنیا را پیش چشمانم تیره و تار کرد: الهه! خوب گوش کن ببین چی میگم! این بچه از نظر من حروم زاده‌اس! بچه‌ای که از یه کافر باشه، از نظر من حرومزاده اس!... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بسم رب شهدا... سلام بر شهیدان اسلام، از شهدای بدر و اُحُد و خندق تا عاشورا و شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم؛ از یاسر و عمار تا حاج قاسم و سید حسن @ba30ratt 👈 میروم سر اصل مطلب، نکته‌ای که در ذهن دارم و باید با شما درمیان بگذارم. اگر میبینید خبرهای سوریه و فلسطین و لبنان در این ایام را کم و به تعداد انگشتان یک دست کار میکنم یک دلیل اصلی دارد و آن این است که بنده نه متخصص جنگ و نبرد هستم و نه سیاست مدار و سیاست دان و تحلیلگر. باید از کانالهای موجود در پیام‌رسان ها کپی-پیست کنم. و ایراد کار اینجاست که در چنین زمانه‌ای که رسانه‌ی ملی ما مثلا تروریست های آپدیت شده‌ی داعش را «گروه های مسلح مخالف» خطاب میکند، دیگر از کانال ها و فضای یله‌ی مَجاز چه انتظار... با این حجم از اخبار ضد و نقیض و کوته بینی و کم حوصلگی مان، گویی حتی خودمان به خودمان می‌قبولانیم کار سوریه تمام است، خودمان داریم باور میکنیم که سوریه را رها کردیم، داریم به خودمان تلقین میکنیم که: ای باباااا... اینها نشانه های ظهورند و سوریه باید برود... عزیزان حتی اگر ظهور، مستلزم این هم باشد، ایران تا آخرین نفس ملزم به دفاع از مظلوم است، انسان بودنشان کافی است برای دفاع ما از سوریه، حال آنکه اکثرشان مسلمانند، بماند که در میانشان شیعیان مولا هم فراوانند و مهم تر کودکان و زنان بی‌دفاع...و در رأس اینها، وجود حرم عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب سلام الله علیها در سوریه. حتما شما هم کلیپهایی که به عنوان خروج نیروهای ایران از سوریه، وداع ایرانیان با حضرت زینب سلام الله علیها و شایعات دیگری که متاسفانه آگاهانه یا ناآگاهانه از کانال های مذهبی بعنوان تحلیل و خبر و...بیرون می‌آید. کلامم تمام و خواهش آخر: لطفاً... لطفاً...لطفا در شنیدن و نشر اخبار دقت کنیم... وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةࣰ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ¹ ¹_قصص_۵ http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بدون شرح