eitaa logo
بصیرت
57 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
339 ویدیو
19 فایل
امام خامنه ای:«نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» ارتباط با مدیر📬 @H_sm3y
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دروغ‌سازی علیه دکتر در فضای ایتا! این روزها جریانی مشکوک که چند شخص معلوم الحال در رأس آن درحال کنشگری هستند، به دروغ درحال خبرسازی‌های زرد و انتشار گسترده‌ی این اخبار دروغ علیه دکتر جلیلی هستند، تا با استفاده از این ترفند جنگ روانی، دکتر جلیلی را در چشم مردم منفی جلوه دهند. نکته قابل توجه در این اقدام بی‌شرمانه این است که این جریان خائن به منویات رهبری، تاکنون حتی یک اسکرین شات از حملات ساختگیِ مثلا طرفداران دکتر جلیلی منتشر نکردند و صرفا با تکنیک مظلوم‌نمایی به دنبال تخريب دکتر جلیلی هستند. در صورتی که اگر ادعای اين‌ها درست باشد، حداقل با توجه به اینکه در تمامی افکارسنجی‌ها و نظرسنجی‌های معتبر و برخی هم مجازی، بیش از 80% شرکت‌کنندگان در ایتا، هوادار دکتر جلیلی هستند، پس باید حداقل چندهزار اسکرین شات از فحاشی‌ها، اهانت‌ها و بی‌اخلاقی‌های هواداران دکتر جلیلی منتشر می‌کردند، که تاکنون حتی 1000 نه، 100نه، حتی 10 اسکرین شات هم از این فحاشی‌ها در ایتا منتشر نکرده‌اند و این نشان استفاده از تکنیک‌های بازی روانی است. لذا هر عزیزی که هوادار دکتر جلیلی است، بدون توجه به این جنگ روانی، به دنبال افزایش مشارکت باشد و محلی به این رفتار سرشار از دروغ‌سازی ندهد. ضمنا چند روز قبل اسکرین‌شات‌هایی از یک گروه منتشر شده بود که برخی افراد به دنبال تخريب دکتر جلیلی گفته بودند برویم در قالب حمایت دکتر جلیلی فحاشی کنیم و نیش‌آخر را هفته آخر وارد کنیم و ... که مطمئنا این تخریب‌ها توسط همین‌ها انجام می‌شود. امروز تنها وظیفه ما، حضور میدانی در روستا و شهرها برای دعوت مردم به مشارکت است ولاغیر تحت هيچ شرایطی به هيچ کاندیدایی اهانت نکنید، تا ما از این دروغ‌سازی‌ها و بی‌تقوایی قطعی، دور باشیم. @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
🔴 دکتر در جمع مسئولان ستادهای استانی: هیچ حرکت تخریبی، هیچ حرکتی خلاف تقوا، هیچ حرکتی خلاف اصول اخلاقی نسبت به هیچ یک از نامزدهای محترم نباید صورت بگیرد. 🔹 برای اداره کشور برنامه داریم، فرصت پرداختن به حواشی نیست. @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
يَا كَاشِفَ الضُّرِّ وَ الْبَلْوَى عَنْ أَيُّوبَ وَ (يَا) مُمْسِكَ يَدَيْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ وَ فَنَاءِ عُمُرِهِ ¹ ای برطرف کنندۀ رنج و آلام ایّوب و نگهدارندۀ دو دست ابراهیم خلیل در سنّ پیری و پایان عمر از ذبح فرزندش اسمعیل ¹ فرازی از دعای http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۵۷ نگاه ملتمسم به دنبال کمکی پدر را نشانه رفت و در برابر چشمان بی‌رحمش که م
و حالا چه فرصت خوبی به دست آمده بود تا گره‌های اعتقادی‌اش را بگشایم که دیگر نمی‌خواست به بهانه محبتی که بین دلهایمان جریان دارد، بحث را خاتمه دهد و من در میدان عقاید منطقی‌ام چه قاطعانه رژه میرفتم که پاسخ دادم: نه، این کارا بد نیس، ولی فایده‌ای هم نداره! این گریه و سینه‌زنی، نه به حال تو سودی داره، نه برای اون امام ارزشی داره. اگه واقعا ًامام رضا(ع) رو دوست داری، باید از رفتارش الگو بگیری و ازش پیروی کنی! فقط همین! در سکوتی ساده، طوری نگاهم میکرد که انگار پیش رساله اعتقاداتش، مشق الفبا میکنم که منتظر شد خطابه‌ام به آخر برسد و بعد با لحنی لبریز آرامش و اطمینان آغاز کرد: فکر میکنی ما برای چی گریه میکنیم؟ برای چی عزاداری میکنیم؟ فکر میکنی برای چه مشکی می‌پوشیم؟ برای چی هیئت راه می‌ندازیم و غذای نذری پخش میکنیم؟ فکر میکنی ما برای این کارا هیچ فلسفه‌ای نداریم؟ به قدر یک نفس به انتظار پاسخ من ساکت شد و بعد با احساسی که در سینه‌اش جوشش گرفته بود، پاسخ تک تک پرسشهایش را داد: گریه میکنیم چون خاطرش برامون خیلی عزیزه و همین گریه و عزاداری هر ساله، باعث میشه یادمون نره که چقدر عاشقش هستیم! لباس مشکی می‌پوشیم که حتی وقتی ساکتیم و گریه نمیکنیم، یادمون نره چقدر دوستش داریم! تو خیابون پرچم میزنیم و غذای نذری پخش میکنیم تا همه بفهمن امروز چه خبره و این آقا کی بوده! هیئت می‌گیریم و توی هیئت‌هامون در مورد اون امام کلی سخنرانی انجام میشه، از اخلاق و رفتارش، از الگوی زندگیش، از اینکه چطوری عبادت میکرده و چقدر به فکر فقرا بوده و هزار چیز دیگه! و بعد به چشمانم دقیق شد و با صدایی آهسته پرسید: فکر میکنی وقتی شب و روز این همه به یاد کسی بودی و براش گریه کردی، سعی نمیکنی مثل اون رفتار کنی؟!!! وقتی این همه عاشقش شدی، دلت نمیخواد تو هم شبیه اون بشی؟!!! برای نخستین بار احساس کردم آهنگ کلماتش دلم را سحر کرده است بی‌آنکه بخواهم در پیچ و خم افکارش گرفتار شده و گرچه باور داشتم آنچه میگوید، توجیه قابل قبولی برای حرکات پُر هیاهوی شیعیان نیست، ولی برای لحظاتی در برابر طوفان احساسش کم آورده بودم که تنها نگاهش میکردم تا سرش را به دیوار تکیه داد، باز نگاهش را در سیاهی شب به سایه دریا سپرد و زیر لب که نه، در اعماق جانش زمزمه کرد: وقتی داری به عشقش گریه میکنی و باهاش حرف میزنی، یه حس عجیبیه؛حس اینکه داره نگات میکنه، به حرفات گوش میده، حتی جوابت رو میده! و شنیدن همین چند کلمه کافی بود تا مجلس بحث و درس برایم به مجلس عزا تبدیل شود که من به امید شفای مادرم، کم با امامان شیعه نجوا نکرده و دردهای دلم را برایشان زار نزده بودم و دست آخر هیچ جوابی نگرفته و پیش چشمانم مادرم را از دست داده بودم. دوباره سینه‌ام از مصیبت مادر سنگین شد و آنچنان دلم به درد آمد که باز کینه کهنه قلبم از زیر خاکستر وجودم سر برآورد و با صدایی گرفته ناله زدم: آره خیلی خوب جواب میده... مجید همان‌طور که سرش را به دیوار بالکن تکیه داده بود، صورتش را به سمتم چرخاند که هنوز متوجه منظورم نشده بود و من در برابر نگاه منتظرش تیر خلاصم را زدم: الآن چهار پنج ماهه که جواب من و تو رو دادن، الآن چهار پنج ماهه که مامانم شفا گرفته... و پیش از آنکه قلب پلک‌هایش از نیشی که به جانش زده بودم، بشکند و اشکش جارش شود، تا مغز استخوان خودم آتش گرفت و آنچنان زبانه کشید که خنکای این شب زمستانی هم نمیتوانست آرامم کند که از کنارش بلند شدم و با همه دردی که در سر و کمرم می‌پیچید، به سمت آشپزخانه دویدم تا به خنکای آب پناه ببرم. با دستهایی که از یادآوری حال زار مادرم به رعشه افتاده بود، لیوان بلوری را از سبد آبچکان برداشتم و خواستم شیشه آب را از یخچال بردارم که انگشتان لرزانم طاقت نیاورد، لیوان از دستم رها شد و پیش پای مجید که به دنبالم به آشپزخانه آمده بود، به زمین خورد و درست مثل وجود من و شاید شبیه قلب مجید شکست. پایش را از روی خُرده شیشه‌ها بلند کرد و با نگرانی به سمتم آمد تا کمکم کند، ولی نمی‌توانستم حتی نزدیکی حضورش را تحمل کنم که خودم را عقب کشیدم و برای برداشتن لیوان دیگری، درِ کابینت بالا را باز کردم که قدم دیگری به سمتم برداشت و پیش از من، دست بُرد تا برایم لیوانی بیاورد که از تلخی تنفری که بار دیگر مذاق جانم را میزد، به آستین بلوزش چنگ انداختم، دستش را عقب کشیدم و جیغ زدم: برو عقب... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🔰 در تراز انقلاب ✍محمدهادی_صحرایی 🔸از روزی که خبر شهادت آیت‌الله رئیسی اعلام شد و مردم را در بهت و بغض و بی‌تابی فرو برد تاکنون، شاید آنچه بیش از نحوه شهادت و پیدا شدن پیکر مطهر و همراهانش، مردم را متأثر کرد، مظلومیت او با وجود مفید و پربرکت بودنش است. برخی وجودشان برای مردم و جامعه برکت و آرامش و آسایش است و مرگشان هم پربرکت‌تر و مایه تولید قدرت برای نظام و همبستگی بیشتر مردم و آبروی کشور می‌شوند و برخی دیگر هم صِرف وجودشان برای مردم و میهن و آینده کشور، آفت و اذیت اضطراب و خسران است و مرگشان هم مایه فتنه و بدبختی و تشنج جامعه و آبروریزی. 🔸مفید یا مضر بودن افراد را می‌توان از دیدگاه‌های مختلف بررسی کرد ولی آنچه به این وجیزه برمی‌گردد این است که ما در جامعه با این‌گونه شخصیت‌ها برخورد کرده و هرکدام از این دسته که در اجتماع رشد کرده یا بزرگ شده‌اند و مسئولیتی برعهده گرفته‌اند، با عملکرد خود، اهمیت، ضرورت و حتی اضطراب ما به انتخاب شایسته را یادآور شده‌اند. 🔸شهید رئیسی با حدود ۱۰۰۰ روز تجربه ریاست جمهوری در شرایط سخت دوران پسا اعتدالیون اصلاح‌طلب و کرونا و نظام پیچیده جهان امروز، نشان داد می‌توان او را تراز جدید مسئول و ریاست جمهوری قرار داد. مرور اجمالی آنچه شهید رئیسی تحویل گرفت و آنچه تحویل داد، گویای عظمت کاری است که انجام شده و ماندگار گردیده و قابل دفاع است. 🔸می‌شد شهید رئیسی افتتاح آخرین پروژه را ویدیویی یا کارتابلی انجام دهد و به معاون یا مدیرکلی بسپارد و به گزارشی اکتفا کند و خود زنده بماند‌، ولی مهم است که خودش از زبان مردم بشنود که «آب خوش از گلویشان پایین رفته؟» مثل همان موقع که پرسید «ناهار خورده‌اید؟» تا خیالش راحت شود. او مدیر میدانی است و مثل فرماندهان شجاع باید همیشه در میدان باشد. 🔸رئیسی نصاب و معیاری تازه شد و دوره او یکی از پربارترین دوره‌های تاریخ ما شد. اگرچه استراتژی دشمن از «حمله به نقطه ضعف، به حمله به نقطه قوت» تغییر کرد و رئیسی که باسوادترین تاریخ ایران در دو مرکز حوزه و دانشگاه بود را کم‌سواد نامیدند و اقدامات بی‌نظیر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی او را کم جلوه دادند و سیدمحرومان را «آیت‌الله اعدام» نامیدند‌، ولی خدا چیز دیگری برای او خواست. http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۵۸ و حالا چه فرصت خوبی به دست آمده بود تا گره‌های اعتقادی‌اش را بگشایم که د
در ایوان چشمان کشیده‌اش، نگاهش به نظاره پرخاشگری‌ام مات و متحیر مانده و شاید فهمیده بود که زود رنجی دوران سخت بارداری هم به عقده نهفته در سینه‌ام اضافه شده که خودش را عقب کشید تا راحت باشم. سرم به قدری گیج میرفت که تمام آشپزخانه و کابینت‌ها دور نگاهم می‌چرخید و چشمانم طوری سیاهی رفت که دستم به دسته لیوان بلور داخل کابینت ماند و مثل اینکه بدنم تمام توانش را از دست داده باشد، قامتم از زانو شکست که مجید با هر دو دست، بازوانم را گرفت تا از حال نروم و در عوض، پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، با دستم به پایین کشیده شد و تمام سرویس پارچ و لیوان بلور جهیزیه‌ام را با خودش پایین کشید و در یک لحظه همه را خُرد کرد. صدای وحشتناک شکستن آن همه شیشه روی سنگ کابینت‌های پایینی و کف سرامیک آشپزخانه، جیغم را در گلو خفه کرد و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که همانطور که در حلقه دستان مجید مچاله شده بودم، کف آشپزخانه نشستم. با همه وجودم حس میکردم نه تنها چهارچوب بدن خودم که نازنین سه ماهه‌ام نیز از ترس به خودش می‌لرزد و مجید مدام زیر گوشم زمزمه میکرد: نترس الهه جان! چیزی نشد، آروم باش عزیزم! تمام سطح آشپزخانه از خُرده‌های ریز و درشت شیشه پُر شده و حتی روی سر و شانه مجید هم ذرات بلور می‌درخشید که با نگرانی ادامه داد: الهه جان! تکون نخور تا برم جارو بیارم. بازوهایم را که همچنان می‌لرزید، به آرامی رها کرد و از جایش بلند شد که پیش از آنکه قدم از قدم بردارد، خشکش زد. سرم به شدت منگ شده و توانی برایم نمانده بود تا ببینم چه اتفاقی افتاده که اینچنین از جایش تکان نمیخورد. چیزی را از روی کابینت برداشته و تنها خیره نگاهش می‌کرد که از پشت پرده تیره و تار چشمانم دیدم چند ورق کاغذ تا خورده میان انگشتانش جا خوش کرده و باز به خاطر نیاوردم که یکی دو ماه پیش چه چیزی را در این کابینت پنهان کرده‌ام. حالا نوبت او بود که پاهایش سُست شده و دوباره کنارم روی زمین بنشیند. گونه‌های گندمگونش گل انداخته و بی‌آنکه پلکی بزند، فقط به کاغذ میان دستش نگاه می‌کرد که بالاخره کاغذ تا خورده را مقابل چشمان بی‌رمق و نگاه بی‌رنگم به نمایش گذاشت و با صدایی که انگار از اعماق چاه بر می‌آمد، سؤال کرد: روز عاشورا، روز جشن و شادیه؟!!! که تازه به خودم آمدم و دیدم این چند ورق کاغذ، همان جزوه شومی است که نوریه برایم آورده بود و من از ترس مجید در همین کابینت پنهانش کرده و به احترام اسم خدا و پیامبر (ص) که در هر صفحه‌ای چند بار تکرار شده بود، نتوانسته بودم نابودش کنم و حالا درست در چنین شبی که باز بر سرِ اختلافاتِ مذهبی کلاس درسی بر پا کرده بودم، به دست مجید افتاده بود. دلم می‌سوخت که من حتی از تکرار نام این جزوه شیطانی شرم میکردم و حالا در برابر نگاه سنگین مجید نمی‌دانستم چگونه خودم را تبرئه کنم که دیگر جانی برایم نمانده و نمیدانم رنگ زندگی چقدر از صورتم پریده بود که جزوه را روی زمین گذاشت و به سرعت از جا بلند شد. سطح پوشیده از خُرده شیشه‌ی آشپزخانه را محتاطانه پیمود و به سمت یخچال رفت تا برای الهه‌ای که دیگر جانی به تنش نمانده بود،چیزی تدارک ببیند و لحظاتی بعد با آب قندی که با دستپاچگی در یک لیوان پلاستیکی تهیه کرده بود، کنارم نشست. یک دست پشت سر و گردنم گرفت تا نفسم بالا بیاید و با دست دیگرش لیوان آب قند را مقابل دهانم گرفته بود و میخواست به هر شکلی که میتواند، قطره‌ای به گلوی خشکم برساند و مذاق جان من، نه از قند حل شده در آب، که از حلاوت محبتی که در همه رفتارش خودنمایی می‌کرد، شیرین شد و خاطرم آسوده که هنوز دوستم دارد که سرانجام لب از لب گشودم و با صدایی که دیگر شبیه ناله شده بود، مظلومانه گواهی دادم: مجید! بخدا این مال من نیس! باور کن برای من، روز عاشورا، روز شادی نیس! بخدا من این اعلامیه رو قبول ندارم! و همانطور که سر و گردنم را روی دستان مهربانش گرفته بود، چشمانش در دریای محبت غرق شد، نگاه عاشقش به سمتم موج زد و پاسخ اعتراف صادقانه‌ام را به کلامی شیرین داد: میدونم الهه جان! و من که از رنگِ پُر از اعتماد و اطمینان چشمانش، جانی دوباره گرفته بودم، همچنان برایش درد دل میکردم... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
طبق اعلام کانال رسمی ایتا و ایجاد کانال نامزدهای ریاست جمهوری در این پیام‌رسان، آماری جدید، متقن و قابل لمس دیکری برای پیشتازی دکتر به ثبت رسیده است 👇👇👇 توضیح مهم: دوستان میتوانید با ورود به کانال هر نامزد تعداد دنبال کنندگان را مشاهده کنید👇 ✅ کانال رسمی نامزدهای محترم به ترتیب حروف الفبا: 🔹 جناب آقای مسعود پزشکیان: 59.1k @dr_pezeshkian_ir 🔸 جناب آقای مصطفی پورمحمدی: 47.1k @Pourmohammadi_org 🔹 جناب آقای سعید جلیلی: 200.6k @saeedjalily 🔸 جناب آقای علیرضا زاکانی: 62.5k @drzakani1 🔹 جناب آقای سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی: 44.5k @s_a_ghazizadeh 🔸 جناب آقای محمدباقر قالیباف: 82.7k @Ghalibaf ✅لازم به ذکر است تعداددنبال شوندگان درج شده در کنار نام نامزدها تا زمان تنظیم پیام است •┈••✾••┈• @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
(قسمت ۱) آیا جلیلی اجرایی هست؟ تجربه داره؟ من طبق چند شاخصه، رو اصلح می‌دونم. قبل از اینکه اون چند شاخصه رو مطرح کنم باید سوالی رو جواب بدم آیا جلیلی کار اجرایی کرده؟ آیا کارنامه داره؟ 🔻اینم بگم اگر آقای جلیلی نبود، قطعا در بین افراد موجود به آقای قالیباف رأی میدادم. همین الآنم اگه شرایط طوری پیش بره که آقای قالیباف با آقای پزشکیان بره دور دوم، قطعا به آقای قالیباف رأی میدم و ایشون رو نامزد جبهه انقلاب می‌دونم. در ایام انتخابات مجلس به‌شدت با تخریب ایشون مخالف بودم و تا جایی که تونستم تو کانال یا غیر کانال تذکر دادم به دوستان. الآنم اگه نکته‌ای درباره ایشون میگم مسأله تبیینی هستش نه تخریبی. 🔻در پاسخ به این سوال که شخص آقای جلیلی اجرایی هست یا نه، به چند نکته باید توجه کرد: 1️⃣ آقای جلیلی مسئولیت‌های بسیار مهمی رو در کشور به عهده داشتن مثل دبیر شورای عالی امنیت ملی، معاون وزیر امور خارجه، تو ۲۶ سالگی رییس اداره بازرسی وزارت خارجه شدن و تمام این جایگاه‌ها نیازمند تصمیم‌گیری‌های بسیار مهمی است. تصمیم‌هایی که توی شورای عالی امنیت ملی گرفته می‌شده و میشه با سرنوشت همه ایرانی‌ها ارتباط داشته و داره. مثلاً همین عملیات از خروجی‌های تصمیمات شورای عالی امنیت ملی هست. یا مثلا دستگیری عبدالمالک ریگی که به‌دستور مستقیم جلیلی انجام شد. نکته مهم اینه که جلیلی از سال ۸۶ که دبیر شورا شده، نماینده ولی فقیه در شورای عالی امنیت ملی بوده. 2️⃣ در اینکه آقای قالیباف مدیر اجرایی توانمند و باتجربه‌ای هست تردیدی وجود نداره اما باید توجه کنیم شخص رئیس‌جمهور لزوماً نباید یک آدم خیلی اجرایی با سابقه‌ی اجرایی بالا باشه. در دولت‌ها معاون اول، معاون اجرایی، وزیر کشور، مسئول دفتر و ... بار مسائل اجرایی رو باید به دوش بکشند. مساله مهم اینه‌که باید انتصاب‌های درست در این سِمت‌ها اتفاق بیفته. همین الان آقای منصوری که «معاون اجرایی» شهید رییسی بودند که انصافا یه قالیباف جوان هستش، رییس ستاد سعید جلیلیه و تسلط کامل به کارهای اجرایی دولت فعلی داره. در واقع اجرایی بودن به تیم رییس‌جمهور برمی‌گرده و نه به شخص ایشون. بله اگه رئیس‌جمهوری یه معاون اول یا معاون اجرایی یا ... بی‌تجربه و غیر اجرایی رو بذاره سرکار باید تعجب کرد. 3️⃣ اشتباهی که خیلی از عزیزان میکنن اینه‌که کل ریاست جمهوری رو در اجرایی بودن خلاصه میکنن و موضوع رو تک بعدی میبینن و ریاست جمهوری رو مساوی اجرا میدونن. درحالیکه این نگاه ناقصه و اگه نتونیم ابعاد دیگه رو هم ببینیم دچار اشتباه میشیم. ❓دقت کنیم اگه صِرفِ اجرا باشه برخی افراد دیگه حتی از آقای قالیباف هم اجرایی‌‌تر بودن و در گذشته اینو نشون دادن، ولی چند دوره است برای ریاست جمهوری تایید صلاحیت نمیشن. اگه تایید میشدن هم خیلی از انقلابی‌ها بهشون رأی نمیدادن. چرا؟ چون فقط اجرایی بودنشون براشون مهم نیست. منظومه فکریش، مبانی فکریش که آیا انحراف داره یانه، نسبتش با انقلاب و آقا و مولفه‌های دیگه خیلی مهمتر از اجرایی بودنشه. نمیخوام آقای قالیباف رو با اون تایید صلاحیت نشده‌ها مقایسه کنم و بگم مث اوناس. نه اصلا! ✅خواستم بگم مواردی وجود داره که خیلی مهمتر از اجرایی بودنه. اجرایی بودن رو مهمترین عامل نباید بدونیم. بخاطر همین در مجموعِ شاخصه‌هایی که وجود داره وقتی بررسی میکنم آقای جلیلی رو اصلح میدونم و در اون شاخصه‌ها آقای جلیلی رو جلوتر از آقای قالیباف می‌بینم. حتی بنظرم اون شاخصه‌ها روی اجراییات کشور هم تاثیر داره. درباره شاخصه‌ها در قسمت‌های بعدی بیشتر صحبت میکنم. ادامه دارد... بسیاری از سوالات و ابهاماتتون در قسمتهای بعدی رفع میشه و یک دید تازه‌ای پیدا می‌کنید. ✍ حسین دارابی @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
🔴 اطلاعیه_فوری بنا به لغو مجوز صادر شده میدان شهدای مشهد، مراسم سخنرانی دکتر جلیلی به مکان منتقل شد❗️ امروز چهارشنبه ساعت ۱۷ ورزشگاه تختی خیلی بزرگه، حتما خودتون شرکت کنید و این مطلبم تا میتونید منتشر کنید تا این تغییر دقیقه نودی آسیب نزنه. جمعیت امشب خیلی مهمه. خیلی http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۵۹ در ایوان چشمان کشیده‌اش، نگاهش به نظاره پرخاشگری‌ام مات و متحیر مانده
...اینو نوریه اُورده بود تا بخونم، ولی من اصلا نوریه رو قبول ندارم، ولی ترسیدم جوابش رو بدم، از بابا میترسم! بخدا منم امام حسین(ع) رو دوست دارم! اشک لطیفی پای مژگانش نَم زده و صورتش به رویم میخندید تا قلبم قرار بگیرد و زیر لب تکرار میکرد: میدونم عزیزم، آروم باش عزیز دلم! نمیدانم چقدر در آن خلوت عاشقانه، دردهای مانده بر دلم را برای همسر مهربانم زار زدم و او با صبوری همه را به جان خرید تا سرانجام جان لبریز از تلاطمم پیش چشمان زیبایش، به ساحل آرامش رسید و بالاخره چشمان خستهام به خواب رفت تا هنگام سحر که از نوازش نرم ندایش که در آوای زیبای اذان پیچیده بود، چشمانم را گشودم: الهه جان... مثل روزهای گذشته با یک پیش دستی کوچک از رطب تازه بالای سرم لب تخت نشسته بود که پزشکم تأکید کرده بود هر روز صبح پیش از بلند شدن از جایم، از خوراکی شیرینی استفاده کنم تا دچار افت قند خون نشوم و مجید هر روز صبح با چند عدد خرما یا یک مشت توت خشک، از خواب بیدارم می‌کرد. رطوبت آب وضو هنوز به صورتش مانده بود که سجاده‌اش را پهن کرد و به نماز ایستاد. با همان چشمان خواب آلودم دیدم که باز پیراهن مشکی‌اش را به تن کرده و آماده اقامه عزای امام رضا(ع) شده که گرچه در این روز تعطیل هم برایش در پالایشگاه شیفت گذاشته بودند و فرصتی برای رفتن به مجلس عزا نداشت، ولی حالا پس از چند ماه زندگی در کنار دل عاشقش میدانستم که در قلبش برای امامش مجلس عزا به پا خواهد کرد. نمازم که تمام شد به آشپزخانه رفتم و دیدم میز صبحانه را چیده که به آرامی خندیدم و گفتم: دیگه صبحونه رو بذار خودم آماده کنم. و او همانطور که مخلوطی از شیر و موز و خرما و چند نوع مغز را در مخلوط کن می‌ریخت، لبخندی زد و با شیرین زبانی جواب داد: گفتم امروز حالت خوب نیس، کمکت کنم. و پس از چند لحظه با لیوان معجونی که برایم تهیه کرده بود، سر میز غذاخوری مقابلم نشست و با لحنی لبریز محبت شروع کرد: الهه جان! باید حسابی خودت رو تقویت کنی! خیلی ضعیف شدی. ببین دیشب دوباره فشارت افتاده بود. مقداری از معجون خوش طعم را نوشیدم و بعد با لحنی پُر ناز پاسخ دادم: من که همه مکمل‌ها و قرص ویتامین‌هایی که دکتر برام نوشته، میخورم! سری جنباند و مثل اینکه صحنه‌های دیشب پیش چشمانش مجسم شده باشد، با ناراحتی هشدار داد: الهه جان! دیشب باید رنگ خودتو می‌دیدی!حالت خیلی بد بود! و بعد به صورتم خیره شد و با دلشوره‌ای که به نام یک پدر به دلش افتاده بود، اصرار که نه، التماسم کرد: الهه! تو رو خدا بیشتر مراقب خودت باش! یادته اون هفته که رفته بودیم دکتر، چقدر سفارش کرد که نباید استرس و اضطراب داشته باشی!؟ و من هم دلم میخواست خودم را برایش لوس کنم که لبخندی زدم و با حالتی معصومانه پاسخ دل نگرانی‌هایش را دادم: چَشم! از امروز نمیذارم آب تو دل پسرم تکون بخوره! از اشاره پُر شیطنتم خنده‌اش گرفت و همانطور که لقمه‌ای برایم آماده میکرد، با زیرکی جواب داد: حالا بذار وقتی رفتی سونوگرافی، میبینی دخترم چقدر خوشگله! از جواب رندانه‌اش، صدای خنده‌ام بلند شد و لقمه‌ای را که با دنیایی از محبت برایم پیچیده بود، با دو انگشت گرفتم و بار دیگر با همه وجودم طعم شیرین عشقش را چشیدم. هنوز این عادت را ترک نکرده بودم که برای بدرقه‌اش به بالکن بروم و از همانجا برایش دست تکان بدهم که دیدم کیفش را روی تخت کنار حیاط گذاشت و همانطور که با نگاه متعجبش به کف حیاط نگاه میکرد، جارو دستی را برداشت و به سمت شیر آب رفت. از رفتار مردّدش پیدا بود که شک کرده کسی حیاط را شسته که آهسته صدایش کردم و وقتی سرش را بالا آورد، طوری که پدر و نوریه از صدایم بیدار نشوند، گفتم: من دیروز حیاط رو شستم. ابرو در هم کشید و با مهربانی تشر زد: مگه نگفته بودم نمی‌خواد حیاط رو بشوری! آخه تو با این وضعیت... که از حالت مظلومانه‌ای که به شوخی به خودم گرفته بودم، خنده‌اش گرفت. جارو دستی را سر جایش گذاشت، کیفش را به شانه انداخت و با احساسی عاشقانه که از چشمانش می‌بارید، برایم دست تکان داد و رفت... http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
📊 نتیجه آراءِ ایرانیان خارج از کشور در دور اول انتخابات 🔹 بیش از ۹۷ هزار نفر از مردم ایران در سایر کشورهای دنیا در جمعه گذشته در انتخابات شرکت کردند. 🔹 ایرانیان در برخی از کشورها مورد آزار افراد ضد میهنی قرار گرفتند که به ویژه در فضای مجازی بازتاب داشت. @ba30ratt 👈 بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی