eitaa logo
🕊️به‌رسم‌شهادت🕊
426 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1 فایل
{ بسم ‌رب‌ الشهدا‌ و الصدیقین } یـا‌صاحـب‌الزمـاݩ:)♥ - تا‌خدا‌شهادتُ‌برات‌ننویسه‌ ، آرزوش‌نمیکنۍ .💌 . . ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16539244179861 کانالی با رایحھِ‌ شهادت🕊🌱' کپی؟ حلالتون‌🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
- بسم الله .🌿
زیبایی ببینیم ؟🥲
حقیقتاً دل من یکی هوایی شد ـ.. دل شما رو نمیدونم !💔
ی مداحی باهم گوش بدیم ؟🥺>>
ghariban-vahida-sotoude.mp3
9.89M
غریباً وحیداً فریداً . . . !🥺💔 ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @Ba_rasm_shahadat
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانم‌ها نباید در عراق چفیه بندازند مسافر اربعینی حتتتما ببین👆 @Ba_rasm_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️حکایت تشرف حاج حسین خیر به محضر مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انتشار حداکثری با شما ✅ @Ba_rasm_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه خانمهایی که به بهانه هایی چادرنمی پوشند ... 😭😭😭😭 حتما گوش کنید منقلب میشید. ┄┄┄┅═✾•🍃•✾═┅┄┄ @Ba_rasm_shahadat
میگن‌هرکی‌نفسش‌تنگ‌میشه ؛ توی‌بیمار‌ستان‌بستریش‌میکنند . خدایامانفسمون‌تنگ‌حسینه ! کربلابفرستی‌همه‌چی‌اوکی‌میشه❤️‍🩹:)
خیلیا دلشون داره شور میزنه !"😰
که میرن ؟!💔
ببین ..
اگه نرفتی ام نرفتی ..
رقیه هم نرفت .😭>>
رقیه هم تو خرابه ها جاموند !!💔
ی مداحی بفرستم برای کسایی که دلشوره اربعین دارن ؟🥺💔
نماهنگ دلشوره اربعین.mp3
3.78M
دل‌شــوره اربعـــین . . . !🥺💔 ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @Ba_rasm_shahadat
🕊️به‌رسم‌شهادت🕊
-🚶
یه گوشه با بغض .. تنها میشینم !😭😭
عکسای اربعین رو با گریه میبینم 😭💔
دلشوره دارم ، که نشه امسال ..😞
ضریح شش گوش تو رو ..
بغل بگیرم .!"🥺🚶>>>
🌾 🌾قسمت مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون …  علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه … منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره … بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش …قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده …  همه چیز تا این بخشش خوب بود …  اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن …  هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد … پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت … زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه …  مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد … یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …  و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم… نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن …  قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون … توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم …  هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد …  بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده … – بابا … بابا … مامان، مریم رو زد … ادامه دارد... ✍نویسنده: @Ba_rasm_shahadat