eitaa logo
『آینده‌ســاز🌱』
766 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
47 فایل
حرفی،پیشنهادی،انتقادی؟؟😌🌿 https://harfeto.timefriend.net/16782584517294 👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿 🌱ادمین تبآدلاٺ: @Mm_135 📍مدیریٺ‌کانال:) ⇦ @hossein_it کپے+صلواتـ =حلال😉
مشاهده در ایتا
دانلود
•بســم‌الله‌القاصم‌الجبارین•
❄️ نمۍدانم....!!؟
🌈سلام رفقـآ آدینه مهدوی تون بخیر🌱
『آینده‌ســاز🌱』
ادامه #صبحگاه_انتظار15 (پارت دوم) سلام دوستان صبح جمعه تون مهدوی😊 🌈جمعه گذشته در این مورد صحبت کرد
(پارت سوم:) ✨در مورد صحبت می‌کردیم... 🔸یکی از اونها آمادگی بود... آمادگی ها رو در سه بعد معرفی کردیم و گفتیمکه اینها از جمله هم هستن!! 🔸و آمادگی های فردی و جامعه شیعی روکامل توضیح دادیم🌸🍃 🔹گفتیم اول از همه باید رو درون خودمون ایجاد کنیم🙂 🔹و بعد جامعه شیعی آقا رو بسازیم💪
✔️و در آخر... 📍بعد از خودسازی و آماده سازی جامعه باید امام زمان رو به دنیا معرفی کنیم🌎 🖇یکی از راه هاش همین معرفی و هست 🚩 چون که ایشون قراره خودشون رو با امام حسین معرفی کنن😍 💎رفقا!! اگه پایه کار مهدوی هستین بدونین خیلی وقت نداریما...⏳ قبلا گفته بودیم هر چی بگذره اوضاع بدتر میشه...😥 🎀اگه تا حالا شروع نکرده بودی، باید از همین امروز شروع کنی💪🏻 🔆اول 👈خودسازی👤 🔆دوم👈تشکیل جامعه مهدوی 👥 🔆و سوم👈آمادگی جهانی برای ظهور 💪 🔥@Ba_velayat_tashahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『آینده‌ســاز🌱』
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_چهل_و_یک صداای زنگ در نشانگر اومدن مامان اینا بود. وای که این
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 به روایت امیرحسین ………………………………… _جونم داداش ؟ محمدجواد_ سلام . خوبی؟ _ مرسی. توخوبی؟ محمد جواد_ مگه تو دکتری؟ دهع. _ نه په تو دکتری. حالا کارتو بگو میخوام برم. خوب بودن به تو نیمده پسره پرو. محمدجواد_ اوا خواهر نفرمایید. ببخشید مصدع اوقاتتون شدم خواستم عرض کنم خدمتتون که….. خب…. میگفتم که…. _ جواد بگو الان کلاس شروع میشه. محمدجواد_ دانشگاه بدون من خوش میگذره ؟ _ عالی. کارتو میگی یا قطع کنم. محمد جواد_ خیلی خب بابا. راهیان هستی دیگه؟ _ وای معلومه که اره. از خدامه. کی؟ محمدجواد_ خیر سرت خادمیا. خجالت بکش. پنج شنبه حرکته. _ اوه اوه استاد اومد فعلا….. بهترین خبر برای من همین رفتن به راهیان بود ، البته اگه بابا مثله تابستون بهانه نیاره و مانع رفتنم نشه. . . .تنها چیزی که میتونست خستگی ۸ ساعت کلاس پشت سر هم رو از بین ببره ، صدای سرشار از محبت مامان بود. مامان_ کیه؟ _ بازکن مامان جان. مامان_ خوش اومدی عزیزم. . . بابا_ همین که گفتم نه نه نه. اونجا امنیت نداره _ ممنون که منو بچه ۵ ساله فرض کردید پدر جان. سوریه رو میگید نه یه چیزی. ولی پدر من اینجا که دیگه تو کشور خودمونه . بچه که نیستم. تابستون گفتید گرمه میری حالت بد میشه دقیقا دلیلی که برای یه بچه ۳٫ ۴ ساله نهایتا قانع کنندس. الانم میگید امنیت نداره. بابا_ کی؟ _ نوکرتونم به خدا. پنجشنبه بابا_ خیلی خب. من که حریف تو نمیشم. _ پس با اجازتون من برم خبر بدم که میرم. با ذوق دوییدم سمت اتاق. شماره محمد جواد رو گرفتم ، بعد از ۳ تا بوق برداشت. _ سلام محمد. ببین من میام بلاخره بابا راضی شد. فقط ساعت و روزشو اینارو بگو. راستی لازم نیست بیام برای هماهنگی. به قول تو خیر سرم خادمم. راستی خاک توسرت که زودتر به من نگفتی. بیچاره کسی که قراره زن تو بشه. همه کارات سربه زنگاس . اون طرف خط_ سلام مادر. نفس بکش. من مادر محمد جوادم. واقعا هم بیچاره زنش _???ای وای سلام حاج خانوم. شرمنده من فکر فکر کردم که… چیزه…. یعنی…. حاج خانوم _ اشکال نداره مادر. محمد جواد خواب بود من گوشیشو برداشتم. _ بازم شرمنده. ببخشید بدموقع مزاحم شدم. یاعلی حاج خانوم _ دشمنت شرمنده. علی یارت مادر. وای ابروم رفت ???.خب شد نخندیدم ضایع بشم. . . . _ جواد به خدا یه بار دیگه کله سحر زنگ بزنی به منا میکشمت.. محمدجواد _ که خاک تو سرم اره ؟ بیچاره زنم اره؟? _ عه. راستی یکی طلبم. ابروم رفت. محمدجواد_ مگه داشتی؟ _ نه په تو داشتی؟ محمدجواد_شنیدم که اومدنی شدی. _ اره بابا اجازه رو صادر کرد. محمدجواد_ خب پس پاشو بیا مسجد که حاج آقا حسابی کارت داره. _ الان مسجدی؟ محمدجواد_ بله. مجبورم جور نیومدنای تورو هم بکشم. _ کله سحر مسجد چیکار میکنی؟ محمدجواد_ تو شهر ما ساعت ۱۰ کله سحر نیست . شهر شما رو نمیدونم. _ خب حالا. باش. من ۱۱ اونجام محمدجواد_ خسته نشی یه وقت _ نگران نباش. خدانگهدار مزاحم نشو محمدجواد_ روتو برم هی. خداحافظت. خدایا این دوست خل منو شفا نده خواهشا ?. مامان_ امیرحسین. نمیخوای پاشی؟ _ بیدارم مامان. مامان_ خب بیا صبحانه. _ مامان نمیخورم مرسی باید برم مسجد. . . . _ سلام حاج آقا حاج آقا _ علیک سلام. یه وقت نیای مسجدا بابا جان. _ اوخ. ببخشید. یه مقدار درگیر دانشگاه بودم. حاج آقا _ بله از محمد جواد جویای احوالت هستم. راهیان نور میای دیگه؟ _ بله حاج آقا. حاج آقا _ خب شما مسئول اتوبوسایی . چک کردن اعضا و اینا. حدود ۷٫۸ تا اتوبوس میشه با حسینیه ها و بچه های موسسه. _ بله چشم حاج آقا. پارسال هم مسئول اتوبوسا بودم. خیالتون راحت. فقط لیستا رو …. حاج آقا _ همون روز حرکت میدم که ثابت شده باشن دیگه. _ پس فردا حرکته دیگه؟ حاج آقا _ بله. ... ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🌹 🌸🌹 🌹🌸🌹 @Ba_velayat_tashahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتُ تغییر بده، عالم برات تغییر پیدا مے‌کنہ^^! _استادپناهیان🌱 🔥 @Ba_velayat_tashahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『آینده‌ســاز🌱』
😄✌️🏿 . روزهفتم↯‍ . چقدردرروایت‌دارد‌كه‌ائمه‌اطهارفرمودند : . «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِر» . [من‌لايحضره‌الفقيه، ج۴، ص۳۶۲] . یعنی‌دنیا‌زندان‌مومن‌و‌بهشت‌کافراست ‌دنیاچيست؟زندان‌است درزندان‌که‌خوشی‌نیست . من‌و‌شما،الآن‌درزندان‌دنياهستیم؛پس‌توقع‌نداشته‌باش . آن‌مراتب‌عالیه‌رابگذاربراےعالم‌برزخ‌و قیامت‌وبهشت اینجاچهارروزاست‌كه‌می‌گذرد . یک‌کاری‌بکنیم‌که‌خدااز‌ماراضی‌باشدامام زمان﴿؏﴾ازماراضی‌باشد؛همین‌بسیارعالی‌است . توقعات‌خودرابالانبروقتی‌توقعات‌خودرا بالابردی،خداممکن‌است‌توقعات‌خودش‌را ازتوبالاببرد . تو‌كه‌چیزهاے‌بزرگ‌می‌خواهی‌چه‌کارهای بزرگےکرده‌ای؟ . چه‌عبادات‌فوق‌العاده‌ای‌کرده‌ای؟ . چه‌اطاعت‌فوق‌العاده‌ای‌کرده‌ای‌که‌اين‌ها رامی‌خواهی؟ . ناصری‌چه‌جوابي‌بدهد؟ 👤 آيت الله ناصری 🔥 @Ba_velayat_tashahadat
『آینده‌ســاز🌱』
#حـــرفاے‌درگوشے 🌱🌸 توگوشیش‌یه‌عالمھ عڪس #حاج‌قاسم‌داره..؛ بعد‌نمازش‌قضا میشه...🤨 پ.ن: عڪس‌شهدارا
🌱🌸 فَطُوبَی لِذِي قَلْبٍ سَلِیمٍ . خوشابه‌حال‌ڪسی‌ڪہ‌قلبی‌سالم دارد... سعی‌ڪنیم،قلب‌های‌خودمان‌را که و محل‌نزول الطاف‌الهی‌ست... محل‌رفت‌و آمد‌هر ڪسی‌نڪنیم... قلب‌هایمان‌آنقدربا ارزش‌هستندڪه خداآن‌را به نام‌خودش‌و بفرماید: ... پس مواظبش باشیم...❢💎 𝑗𝑜𝑖𝑛↯ 🖇 @BA_VelayaT_TashahadaT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『آینده‌ســاز🌱』
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_چهل_و_دو به روایت امیرحسین ………………………………… _جونم داداش ؟ محمدجو
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 به روایت زینب چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار شدن برای من زجر آور ترین کار ممکنه. با یاد آوری ساعت ۹ با فاطمه قرار دارم آروم و بی حوصله نگام رو سمت ساعت سوق میدم با دیدن عقربه کوچیکه ساعت که ۸ و عقربه بزرگش که ۱۰ رو نشون میده سریع مثله برق گرفته ها از جا میپرم. _ مامان. مامان. مامان_ به جای داد زدن بیا اینجا ببینم چی میگی. _ نمیییخواد دیرم شده. هیچی. سریع مانتو سفید و شلوار و شال مشکیم رو با لباس های توخونه ایم عوض میکنم و از دم در با مامان خداحافظی سرسری میکنم و سریع از خونه بیرون میرم. همزمان با بسته شدن در حیاط ، صدای زنگ موبایل بهم میگه که باید خودم رو برای هر طوفانی از سوی فاطمه آماده کنم، هرچند هیچوقت عصبانیتش رو ندیدم اما تو این چند ماه به خوبی متوجه شدم که روی وقتشناسی فوق العاده حساسه . _ فاطمه به خدا خواب موندم ببخشید الان میام اصلا غلط کردم. فاطمه _ سلام منم خوبم. نفس بکش دختر. زنگ زدم بگم که سر کوچتون وایسی من با بابا داریم میام دنبالت. بهترین خبر ؛ اونم صبحه اول وقت که عزا گرفته بودم برای اینکه چجوری باید این چندتا کوچه رو پیاده برم تا به تاکسی برسم؛ بود. _ الهی فدای خودت و بابات. حله اومدم . سریع با دو خودمو رسوندم سر کوچه. سریع در ماشینو باز کردم و سوار شدم. _ سلام. ببخشید دیر شد. بابای فاطمه_ سلام دخترم همین الان رسیدیم. فاطمه_ و علیکم السلام بر تو جواب سلاماشون یه لبخند بود و بعدش هم یه خواب ۱۰ دقیقه ای. . . . _ مرسی عمو. خداحافظ بابای فاطمه_ خدانگهدارتون . فاطمه به محض رفتن باباش محکم زد رو شونم و باذوق گفت _ حدس بزن چی شده؟ _ عه چته؟ چمدونم چی شده. فاطمه_ میخوان ببرنمون راهیان نور. _ واااات؟ فاطمه_ وووووی حانیه ساعت ۹/۵ کلاست شروع نشده مگه؟ _ ای وای. بدو پله های موسسه رو دوتا یکی کردیم تا رسیدیم به دفتر. _ سلام خسته نباشید. مسئول ثبت نام خانم عظیمی یه خانم فوق العاده بدحجاب بود که بادیدن فاطمه حالت چهرشو تغییر داد و گفت _ کاری دارید؟ از این طرز بر خوردش که کاملا از نگاهی که به فاطمه انداخت معلوم بود به خاطر چادری بودنه اونه اصلا خوشم نیمد. من هم لحنم رو تند تر از اون کردم و جواب دادم. _ برای ثبت نام اومدن. خانم عظیمی_ ایشون؟ و بعد با حالت بدی به فاطمه اشاره کرد. _ بله. ایرادی داره. خانم عظیمی_ نه ولی شما که نیاز به زبان یاد گرفتن نداری. فاطمه_ ببخشید چرا ؟ خانم عظیمی_ هه . هیچی. بشین اونجا برات برگه تعیین سطح بیارم. فاطمه آروم خطاب به من گفت _ میخوای تو برو سرکلاست. _ نه نمیخواد. خانم عظیمی_ هی دختر خانم . بیا بگیر اینو . _ فاطمه هستش. خانم عظیمی_ حالا هرچی. رفتم جلو و برگه رو از دستش گرفتم. برگه رو دادم فاطمه تا بشینه رو صندلی داخل دفتر و منتظر بمونه و خودمم رفتم تو سالن منتظرش بمونم. بعد از ده دقیقه اومد بیرون . _ چی شد؟ فاطمه_ تو چرا نرفتی؟ _ چی شد؟ فاطمه_ گفت ده دقیقه دیگه بیا بگیر نتیجشو. _ باش. پس بیا بریم بشینیم رو صندلی های تو حیاط. فاطمه_ بیا برو سرکلاست خب. _ بیا بریم بابا. فاطمه_ عه. بی توجه به اعتراض فاطمه به سمت حیاط راه افتادم. اونم که دید حریفم نمیشه دنبالم اومد. _ خب تعریف کن ببینم راهیان نور چیه؟ فاطمه_ همون جایی که شهدای دفاع مقدس شهید شدن. خیلی حس و حال خوبی داره اصلا اونجا از زمین نیست . باید تجربش کنی. _ الان ؟ تو این سرما؟ بیخیال فاطمه_ ضد حال نباش دیگه. به خدا پشیمون نمیشی. _ کی؟ فاطمه_ پنجشنبه؟ _ همین هفته؟ فاطمه_ اره _ اونوقت تو الان داری به من میگی ؟ جمعه امتحان پایان ترم زبان دارم . ... ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🌹 🌸🌹 🌹🌸🌹 @Ba_velayat_tashahadat
⚠️ . این‌اسٺ‌ڪه🖐🏿 حتے اگر دستٺ‌ را شڪستند  دسٺ‌ از یارے برندارۍ💔🕊 . منِ‌ فاطمہ، براے امام‌ زمانم، امیرالمؤمنین جادادم . ☝️🏻شمابراے پسرم‌ مھدی چه ڪردید⁉️ 🔥 @Ba_velayat_tashahadat
🏴انا لله و انا الیه راجعون 🔺لحظاتی پیش روح بلند و ملکوتی فقیه انقلابی فیلسوف مجاهد عمار رهبر حضرت آیت الله علامه محمدتقی مصباح یزدی به ملکوت اعلی پیوست. ⭕️رحلت این عالم ربانی را به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق ایشان مقام معظم رهبری و عموم ارادتمندان به ایشان تسلیت عرض میکنیم 🔥 @Ba_velayat_tashahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️پخش برای اولین بار🚨 ⭕️ لحظاتی از آخرین حضور حاج قاسم در ساختمان فرماندهی نیروی قدس حتما ببینید و نشر دهید💥 🔥ⓙⓞⓘⓝ👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1495466029C0709af3e13
کارتان ‌را برای خدا نکنید برای ‌کار کنید✨🤍 🕊 🆔 @BA_VelayaT_TashahadaT
•|بِسْمِـ اللّھِ قٰاصِمـِ الجَبٰارینـْـ |•