سلام داریم کم کم احساس میکنیم ماغریبه ایم تااونا انگارمارفتیم کابل ماشالله روزب روزم بدترمیشه نمیدونم این شهرشوراوشهردارنداره.
سلام عرض ادب
جهت اطلاع دوستانی که مخالف افغان ها هستند شورا و شهردار در جلساتی که با مسؤلین نیروی انتظامی داشتند مخالف افغان ها بودند که رسیدگی شود ولی متاسفانه ضعيف عمل کردن
دوستانی که شکایت دارند می توانند در مصلی محله بیستجان روز جمعه ساعت ۹ به نیروی انتظامی اطلاع دهند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شش تمرین عالی برای کمر درد👍
https://eitaa.com/Babashikhali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندنکته راجع به ضد آفتاب👌
https://eitaa.com/Babashikhali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خدا بخواد زندگیتو عوض کنه
با یه زمین خوردن زیرو روت میکنه!
https://eitaa.com/Babashikhali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تو حرکت از خدا برکت 👌♥️
🔻زندگی سه تا قانون ساده داره ...
https://eitaa.com/Babashikhali
🔘داستان کوتاه
"مردانگی"
او "دزدى ماهر" بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهایشان گفتند:
چرا ما همیشه با "فقرا و آدمهایى معمولى" سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به "خزانه سلطان" بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.
آنها ...
تمامى "راهها و احتمالات" ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام "بهترین راه ممکن" را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه "مملو از پول و جواهرات قیمتى" و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام "طلاجات و عتیقه جات" در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به "شى ء درخشنده و سفیدى" افتاد، گمان کرد "گوهر شب چراغ" است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد "نمک" است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت "خشم و غضب" دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟
چه "حادثه اى" اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت:
افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما "به هدر رفت" و ما "نمک گیر سلطان" شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود "مال و دارایى پادشاه" را برد، از مردانگى و مروت به دور است که "ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ..."
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد "دست خالى" به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و "چشم نگهبانان" به "درهاى باز خزانه" افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به "جواهرات سلطنتى" رسانیدند، دیدند "سر جایشان" نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در "میان بسته ها" مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...
بالاخره خبر به "گوش سلطان" رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و "شگفت آور" بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت:
عجب!
این چگونه دزدى است؟
براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى "چیزى نبرده" است؟!
آخر مگر مى شود؟!
چرا؟...
ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده "در امان" است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش "سرکرده" دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت:
سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را "معرفى" کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید:
این کار تو بوده؟!
گفت: آرى...
سلطان پرسید:
"چرا آمدى دزدى" و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت:
"چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ..."
سلطان به قدرى "عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى" او شد که گفت:
حیف است جاى "انسان نمک شناسى" مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در "دستگاه حکومت" من "کار مهمى" را بر عهده بگیرى، و حکم "خزانه دارى" را براى او صادر کرد.
آرى...
"او "یعقوب لیث صفاری" بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود "سلسله صفاریان" را تاسیس نمود."
* یعقوب لیث صفاری "سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی"(پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه آباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. *
گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده های شهر گندی شاپور نیز دیده می شود.
https://eitaa.com/Babashikhali
🌀وقتی داری این احساسها رو تجربه میکنی، این کارها رو امتحان کن👇
🔹حسادت:
🔸تمرکزت رو بذار روی توانایی های منحصر به فرد خودت
🔹شک به خود:
🔸یک لیست از دستاوردهات و دلایلی که میتونی توی این کار هم موفق بشی بنویس
🔹خستگی:
🔸سرعت کارهاتو کم کن و استراحت کن
🔹بیانگیزهگی:
🔸محيطت رو عوض کن یا سعی کن یک چیز جدید یاد بگیری
🔹اضطراب:
🔸نفس عمیق بکش و فعالیت بدنی داشته باش
🔹رنجش:
🔸حواست رو از اون موقعیت پرت کن یا سعی کن زاویه دیدت رو تغییر بدی
🔹غم:
🔸با یک فرد قابل اعتماد دربارش صحبت کن
🔹خشم:
🔸تبدیلش کن به فعالیتهای بدنی و ورزش های هوازی
https://eitaa.com/Babashikhali
پاییز گرمی در پیش است
رییس سازمان هواشناسی کشور:
🔻 برای فصل پاییز بارشهای نرمال و حتی بیش از حد نرمال پیشبینی میشود.
🔻 با توجه به روند تولید گازهای گلخانهای در دنیا میتوانیم در فصل پاییز انتظار افزایش دما نسبت به حد نرمال را داشته باشیم
https://eitaa.com/Babashikhali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد پوست هندوانهها رو دور نریزید✋
ببینید چه مربایی با همین پوست هندوانه درست میکنه👌
https://eitaa.com/Babashikhali