#متنی زیبا
پدرم دلواپسِ آیندهی خواهرم است، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛اما حتي يك بار هم نشده خواسته هايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمي احساس آرامش كند.
مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمیبرد. اما حتی یکبار هم نشده که با من در موردِ خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب بیدار میشوم. اما حتی یکبار هم نشده که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
ما از نسلِ آدمهای بلاتکلیف هستیم.
از یکطرف در خلوتِ خود، دلمان برای این و آن تنگ میشود،
از طرف دیگر، وقتی به هم میرسیم، لالمانی میگیریم!
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد احساس مان بگوئیم!
راستی چرا؟!
https://eitaa.com/Babashikhali
#متنی زیبا
از یک سنی به بعد، زیاد حرف نمیزنی، زیاد ذوق نمیکنی، زیاد نمیخندی و زیاد به دل نمیگیری.
از یک سنی به بعد، منطقی میشوی، دنبال عشق نمیگردی، موزیکهای تازه گوش نمیکنی، لباسهای ساده میپوشی، رنگهای ساده انتخاب میکنی، ساده راه میروی و هرچه روانت را زیر و رو میکنی، هیجان چندانی برای ابراز نمییابی.
از یک سنی به بعد، به آرزوهای دیرینهات میرسی، اما انگار دیر شده و تو دیگر دلی برای اشتیاق نداری و از وقایع و رویدادها، مانند گذشته متاثر نمیشوی و لذت نمی بری!
از یک سنی به بعد، ارزشها در ذهنت تغییر میکنند و مثل قبل به دنیا و آدمها نگاه نمیکنی، مثل قبل فکر نمیکنی و تا جای ممکن فاصله میگیری و بحث نمیکنی و هرکس را در دنیای عقاید و برداشتهای خودش رها میکنی و به دنیای آرام و امن خودت پناه میبری.
از یک سنی به بعد، انگار زیاد دویدهای و زیاد جنگیدهای و خستهای، مانند جنگجویی که از خط مقدم بازگشته و از شدت درد و خستگی، وسط سنگر دراز کشیده و در حال حاضر هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد!
https://eitaa.com/Babashikhali