eitaa logo
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
12.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
- 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲 𝗼𝗳 𝗚𝗼𝗱 • 💖 • - 𝗚𝗼 𝘄𝗵𝗲𝗿𝗲 𝘆𝗼𝘂𝗿 𝗱𝗿𝗲𝗮𝗺𝘀 𝘁𝗮𝗸𝗲 𝘆𝗼𝘂 • 🌈 • - 𝗕𝗶𝗿𝘁𝗵 : 28 𝗢𝗰𝘁𝗼𝗯𝗲𝗿 • 🧁 • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ پسر و پدر به يك زن ! ❤️ جوانی پیش پدرش آمد و گفت دختری رادیده ام و می خواهم با او کنم من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام پدر با خوشحالی گفت بگو این دختر کجاست تابرایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تادختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت ببین پسرم این دختر، هم تراز تو نیست و تو نمی توانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد، سرپرستی کند، تا بتواند به او تکیه کند پسر حیرت زده جواب داد امکان ندارد پدر، کسی که با این دختر ازدواج می کند من هستم نه شما پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند افسر، دستور داد دختر را احضارکنند تا از خود او بپرسند که می خواهد با کدامیک از این دو، ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر، شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست، بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است این بار، سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند .. قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط بامن ازدواج می کند بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد وگفت راه حل مسئله نزد من است من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسرپلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او ناگهان، هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر جلو آمد و از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا می دانید من کیستم من هستم من کسی هستم که مردم به دنبالم می دوند و برای بدست آوردنم، با هم رقابت می کنند و در راه رسیدن به من از دینشان غافل می شوند تا زمانی که در گودال ( ) گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمی رسند!! 👌اميرالمؤمنين علی - علیه السّلام - فرمود: إنكم إن رَغِبتُم فی الدنیا أفْنَیْتُمْ أَعمارَكُم فیما لا تبقُونَ له و لا یَبقی لكم. «غرر الحكم، ص 142» براستی اگر شما به دنیا رغبت كنید، تان را در چیزی كه برای آن باقی نمی مانید و آن نیز برای شما باقی نمی ماند، فنا كرده اید. ❤️💝❤️💝❤️💝 پس بياييد حواسمون به گودالهاي پيش رومون باشه!!! در حدیث ديگری هم هست که دنیا بعد از آفرینشش گفت که خاصیت من این است که از هر کسی که به دنبال من است فرار می کنم و به دنبال هر کسی هستم که از من فرار می کند. @Rahee_saadat
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
@Rahee_saadat
🌺 بی احترامی یک قاری به کریم 🌺 😔متاسفانه به کرات در برخی مجالس دیده می شود که به قرآن بی احترامی شده و هنگام تلاوت قرآن حاضرین در جلسه به احترام قرآن سکوت نکرده و به کلام الهی گوش نمی دهند. داستان ذیل حکایت قاری قرآنی است که در چنین جلسه ای به قرائت خود ادامه داده است. 👌ابو الوفاء هروى که گفت: من در مجلس پادشاه قرآن مى‏خواندم و ایشان استماع نمى‏نمودند و سخن مى‏گفتند. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را به خواب دیدم که رنگ مبارکش متغیر بود، فرمود: «أ تقرأ القرآن بین یدى قوم و هم یتحدثون و لا یستمعون و انک لا تقرء بعد هذا الا ما شاء اللّه» آیا قرآن را براى کسانى مى‏خوانى که باهم سخن مى‏گویند و آن را استماع نمى‏کنند!؟؟ و تو به سبب رعایت ادب نکردنت بعد از این نتوانى خواند مگر آنچه خدا بخواهد. بعد از آن بیدار شدم و گنگ شده بودم، اما چون فرموده بود الا ما شاء اللّه امید داشتم که زبانم آخر خواهد گشود تا مدت چهار ماه در همان محلى که آن خواب را دیده بودم باز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم، فرمود «قد تبت» حتما توبه کرده‏اى. گفتم: بلى یا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله. فرمود: «من تاب تاب اللّه علیه» هر که رجوع به خدا کند خدا هم به مغفرت به او رجوع خواهد فرمود. بعد از آن فرمود: زبان بیرون آور. و به انگشت مسبحه خود زبان مرا مسح فرمود و فرمود: « اذا کنت بین یدى قوم تقرء کلام اللّه فاقطع قراءتک حتى یسمعوا کلام رب العزة» هرگاه نزد قومى قرآن مى‏خوانى، پس ترک کن قرائتت را تا هنگامى که گوش دهند کلام خداوند را. و چون بیدار شدم زبانم گشوده بود. ناگفته نماند چنانچه هتک قرآن مجید حرام و گناه کبیره است، همچنین دعاهائى که از معصومین علیهم السّلام رسیده مانند صحیفه سجادیه و احادیث و روایت وارده از آن بزرگواران، هتک آنها نیز حرام است. مثل اینکه اینها را به زمین زند یا پا بر آنها گذارد و نظائرش که در عرف هتک دانسته شده. منبع: گناهان کبیره /شهید دستغیب ؛ ج‏2 ؛ ص380 @Rahee_saadat
📚 آموزنده عاقبت عابد بدبخت بنى اسرائیل📚 عابد سخت کوش بنى اسرائیلى که دویست سال از عمر خود را در عبادت گذرانده بود، از خدا تقاضا کرد تا ابلیس را به او نشان دهد، ناگهان پیرى در برابر او ظاهر شد. - تو کیستى ؟ - من هستم . - چرا به سراغ من نیامدى تا مرا فریب دهى ؟ - بارها آمدم ولى در کمند من نیفتادى . - چرا؟ چون عبادت تو خالصانه انجام مى گیرد و به خاطر خدا تمام لحظات عمر خود را، به عبادت مى گذرانى و فکر مى کنى که نکند که عزرائیل فرا رسد در حالى که در گناه و عصیان باشى ، لذا من نتوانستم تاکنون بر تو مسلط شوم و به خاطر همین اطاعت تا الان دویست سال از خدا عمر گرفتى و دویست سال دیگر نیز زنده خواهى بود. ابلیس این را گفت و غایب گشت ! عابد به فکر فرو رفت و با خود گفت حالا که دویست سال مهلت دارم ، چرا خود را از کام جویى ها و لذات دنیوى محروم کنم ، صد سال را در عیش و نوش به سر مى برم و صد سال دیگر را در اطاعت و عبادت مى گذرانم ، پیرو این اندیشه ، دست از عبادت کشید و به دنیا روى آورد و کم کم خطاهاى فراوانى را مرتکب گشت ، ناگهان احساس کرد که عزرائیل به سراغ وى آمد. به عزرائیل گفت : من دویست سال مهلت دارم . عزرائیل گفت : آرى مهلت داشتى ، ولى بر اثر دورى از عبادت و غرق شدن در لذت جویى و انجام گناهان ، عمر تو کوتاه شد، و بدین وسیله عابد بیچاره عاقبت به شر شد.(1) 🌸✍️پیامبر اکرم(صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله و سلم) در این باره فرمودند: مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنوبِ اَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالبِرِّ اَکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمُرِ. 📚مرگ انسان‏ها در نتیجه گناهان، بیشتر از مرگ آنها در نتیجه فرا رسیدنِ اَجَل است و زنده ماندن انسان‏ها در نتیجه نیکی ‏هایشان، بیشتر از زندگی کردنشان به خاطر باقی بودنِ عمر است.(2) اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 📚پاورقی: 1. بدعاقبت ها در تاریخ ، ص 24. 2.مکارم الاخلاق، ص 362. @Rahee_saadat
📚 آموزنده عاقبت عابد بدبخت بنى اسرائیل📚 عابد سخت کوش بنى اسرائیلى که دویست سال از عمر خود را در عبادت گذرانده بود، از خدا تقاضا کرد تا ابلیس را به او نشان دهد، ناگهان پیرى در برابر او ظاهر شد. - تو کیستى ؟ - من هستم . - چرا به سراغ من نیامدى تا مرا فریب دهى ؟ - بارها آمدم ولى در کمند من نیفتادى . - چرا؟ چون عبادت تو خالصانه انجام مى گیرد و به خاطر خدا تمام لحظات عمر خود را، به عبادت مى گذرانى و فکر مى کنى که نکند که عزرائیل فرا رسد در حالى که در گناه و عصیان باشى ، لذا من نتوانستم تاکنون بر تو مسلط شوم و به خاطر همین اطاعت تا الان دویست سال از خدا عمر گرفتى و دویست سال دیگر نیز زنده خواهى بود. ابلیس این را گفت و غایب گشت ! عابد به فکر فرو رفت و با خود گفت حالا که دویست سال مهلت دارم ، چرا خود را از کام جویى ها و لذات دنیوى محروم کنم ، صد سال را در عیش و نوش به سر مى برم و صد سال دیگر را در اطاعت و عبادت مى گذرانم ، پیرو این اندیشه ، دست از عبادت کشید و به دنیا روى آورد و کم کم خطاهاى فراوانى را مرتکب گشت ، ناگهان احساس کرد که عزرائیل به سراغ وى آمد. به عزرائیل گفت : من دویست سال مهلت دارم . عزرائیل گفت : آرى مهلت داشتى ، ولى بر اثر دورى از عبادت و غرق شدن در لذت جویى و انجام گناهان ، عمر تو کوتاه شد، و بدین وسیله عابد بیچاره عاقبت به شر شد.(1) 🌸✍️پیامبر اکرم(صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله و سلم) در این باره فرمودند: مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنوبِ اَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالبِرِّ اَکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمُرِ. 📚مرگ انسان‏ها در نتیجه گناهان، بیشتر از مرگ آنها در نتیجه فرا رسیدنِ اَجَل است و زنده ماندن انسان‏ها در نتیجه نیکی ‏هایشان، بیشتر از زندگی کردنشان به خاطر باقی بودنِ عمر است.(2) اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 📚پاورقی: 1. بدعاقبت ها در تاریخ ، ص 24. 2.مکارم الاخلاق، ص 362. @Rahee_saadat
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!» پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. 📚(داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱) @Rahee_saadat
📛خطر خلوت کردن با / 📛 من لا یحضره الفقیه عن محمّد الطَّیّار : دَخَلتُ المَدینَةنَ وطَلَبتُ بَیتاً أتَکاراهُ فَدَخَلتُ دارا فیها بَیتانِ بَینَهُما بابٌ وفیهِ امرَاَةٌ ، فَقالَت : تَکارى هذَا البَیتَ؟ قُلتُ : بَینَهُما بابٌ وأنَا شابٌّ . قالَت : أنَا اُغلِقُ البابَ بَینی وبَینَکَ . فَحَوَّلتُ مَتاعی فیهِ ، وقُلتُ لَها : أغلِقِی البابَ . فَقالَت : تَدخُلُ عَلَیَّ مِنهُ الرَّوحُ دَعهُ ، فَقُلتُ : لا ، أنَا شابٌّ وأنتَ شابَّةٌ أغلِقیهِ . قالَت : اُقعُد أنتَ فی بَیتِکَ فَلَستُ آتیکَ ولا أقرَبُکَ ، وأبَت أن تُغلِقَهُ ، فَأَتَیتُ أبا عَبدِاللّه ِ علیه السلام فَسَأَلتُهُ عَن ذلِکَ . فَقالَ : تَحَوَّل مِنهُ ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ وَالمَرأَةَ إذا خُلِّیا فی بَیتٍ کانَ ثالِثُهُمَا الشَّیطانَ . کتاب من لایحضره الفقیه ـ به نقل از محمّد طیّار ـ : وارد مدینه شدم و به دنبال خانه اى گشتم تا آن را اجاره کنم . به خانه اى وارد شدم که دو اتاق داشت و میان آنها درى بود و در آن خانه ، زنى بود . زن گفت : این خانه را اجاره مى کنى؟ گفتم : میان آنها درى است و من جوانم . زن گفت : در را مى بندم . اثاثیه ام را به آن خانه بردم و گفتم : در را ببند . زن گفت : از بستن در ، وحشت مى کنم . بگذار باز باشد . گفتم : خیر ، من جوانم و تو هم جوان . در را ببند . زن گفت : من در خانه خود مى نشینم و نزد تو نمى آیم و به تو هم نزدیک نمى شوم ، و از بستن در ، خوددارى کرد . نزد امام صادق علیه السلام آمدم و از این مسئله پرسیدم . فرمود : «از آن خانه بیرون شو؛ زیرا هرگاه مرد و زنى در خانه اى خلوت کنند ، سومین نفر ، شیطان است» . 📚حکمت نامه جوان، ص: 228 @Rahee_saadat
داستان سوزن و انار 👌تاثیر مال حلال و حرام آنقدر سریع و نافذ است که بزرگان فرموده اند بدون مال حلال نمی توان انتظار عمل صالح داشت. از طرفی نباید هم گمان کنیم این حرفها برای دزدان و مفسدان بزرگ است و مال حرام اگر مقدارش خیلی زیاد شد اثر می گذارد زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «إِنَّ اللُّقْمَةَ الْوَاحِدَةَ تُنْبِتُ اللَّحْمَ» 📚(عدةالداعی، ص ۱۴۱) یعنی حتی یک لقمه حرام هم اثرگذار است و موجب رویاندن گوشت می شود. 👌از یکى از ستارگان علم و فضیلت حکایتى نقل شده که آیات و روایات و تجربه نیز، با آن مطابقت دارد: این دانشمند اسلامى در مسجد جامع اصفهان نماز مى خواند. شبى پسرش ‍ را با خود به مسجد آورده بود. پسر از ورود به مسجد خوددارى کرد و در حیاط مسجد نشست . پس از رفتن پدر، به مشک آبى که در حیاط مسجد بود، سیخى فرو برد و با آبى که از آن مى ریخت ، بازى مى کرد! پس از پایان نماز، پدر از این موضوع خبر یافت و بسیار ناراحت شد، به خانه رفت و به همسرش گفت : من در تغذیه و رعایت آداب و رسوم اسلامى ، پى و پیش از انعقاد نطفه و در دوران کودکى فرزندمان سعى تمام کرده ام ، ولى عمل امروز این کودک ، نشانگر تقصیر یکى از ماست . مادر گفت : یاد دارم که در هنگام باردارى به منزل همسایه رفته بودم که درخت انار آنها توجه مرا به خود جلب کرد، به یکى از انارها سوزنى فرو بردم مقدارى از آب انار را چشیدم ! آرى ، غذاى حرام و شبه ناک در هر دورانى از زندگى ، اثر نامناسب بر انسان مى گذارد و در رفتار او بروز خواهد کرد و مى بینم که سوزنى که مادر، در دوران باردارى به انار درخت همسایه فرو کرده ، در تکوین شخصیت کودک اثر گذاشته است! ( خانواده در اسلام / 161.) و نیز حکایت شده که : ((بایزید)) بسطامى سالیانى چند به عبادت پرداخت ، ولى از عبادتش لذت و حلاوتى احساس نمى کرد. روزى نزد مادر آمد و گفت : مادر! مدتى است که به عبادت پروردگار مشغولم ، ولى شیرینى عبادت را درک نمى کنم . فکر کن ، ببین آیا موقعى که در رحم تو بودم یا کودکى شیرخوار بودم ، چیزى از غذاى حرام خورده اى یا نه ؟ مادر ((بایزید)) مدتى دراز در این باره اندیشید و سپس گفت : فرزندم ! وقتى که تو در رحم من بودى روزى به پشت بام رفته بودم ، ظرف غذایى از همسایه آنجا بود و بى اجازه صاحبش مقدارى از آن غذا خوردم . ((بایزید)) گفت : اکنون برایم معلوم شد که چرا طعم شیرین عبادت را نمى چشم ، برو نزد صاحبش ، داستان را بگو و از وى رضایت بگیر. 📚(مفاسد مال و لقمه حرام ، ص 37.) @Rahee_saadat
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!» پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. 📚(داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱) @Rahee_saadat
😱زناکاری که خاک هم او را قبول نمی کرد!؟😱 👌طبق قاعده کلى ، که تمام اشیاء عالم احساس و شعور دارند، زمین هم از این قاعده و قانون بیرون نیست . هم احساس و شعور دارد و هم افراد نیک و بد را مى شناسد. به بعضى از جنازه ها ((مرحبا)) و خوش آمد و به بعضى دیگر ((لامرحبا)) و خوش نیامدى مى گوید: بعضى را قبول مى کند و بعضى را بیرون مى اندازد. در این باره به داستانى که در ذیل آورده مى شود توجه کنید: 👌در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقت بچه ای از طریق نامشروع📛 متولد می کرد، او را به تنوری می انداخت و می سوزاند! تا اینکه اجل آن زن رسید و او مرد. اقربا و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و برایش خواندند و به خاکش سپردند. ولی یک وقت متوجه شدند که زمین جنازه این زن بدکاره را قبول نکرده و به بیرون انداخته است. آن عده که در جریان دفن این زن بدکاره شرکت داشتند، گمان کردند که شاید اشکال از زمین و خاک باشد، و بنابراین جنازه را بردند و در جای دیگر دفن کردند ولی دوباره صحنه ی قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد! مادرش متعجب شد و به محضر مقدس حضرت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: ای فرزند پیغمبر به فریادم برسید و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به ایشان گردید. حضرت امام صادق علیه السلام وقتی این قضیه را از زبان مادرش شنیدند و متوجه شدند که کار آن زن زنا کردن و سوزاندن بچه های حرامزاده بوده است، فرمودند: هیچ مخلوقی حق ندارد که مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن در آتش، فقط بدست خالق است! مادر آن زن بدکار به امام علیه السلام عرض کرد: حالا چه کنم؟ حضرت فرمودند: مقداری از تربت جدم حضرت سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش، در بگذارید. زیرا تربت جدم امام حسین علیه السلام، مشکل گشای همه ی امور است. مادر آن زن زانیه، مقداری تربت تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت و دیگر آن ماجرا تکرار نشد! 📚 خاک بهشت ص 119 به نقل از منتهی المطلب ج 1، ص 461، وسائل ج 2، ص 742، بحار ج 82، ص 45 - کرامات الحسینیة ج 2، ص 106 - خزینة الجواهر ص 243 - وقایع الایام ص 161 به نقل از تظلم الزهراء -علیهاالسلام - کبریت احمر ص 347 و ص 462.به نقل: بی باک نیوز @Rahee_saadat
❤️ پسر و پدر به يك زن ! ❤️ جوانی پیش پدرش آمد و گفت دختری رادیده ام و می خواهم با او کنم من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام پدر با خوشحالی گفت بگو این دختر کجاست تابرایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تادختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت ببین پسرم این دختر، هم تراز تو نیست و تو نمی توانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد، سرپرستی کند، تا بتواند به او تکیه کند پسر حیرت زده جواب داد امکان ندارد پدر، کسی که با این دختر ازدواج می کند من هستم نه شما پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند افسر، دستور داد دختر را احضارکنند تا از خود او بپرسند که می خواهد با کدامیک از این دو، ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر، شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست، بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است این بار، سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند .. قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط بامن ازدواج می کند بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد وگفت راه حل مسئله نزد من است من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسرپلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او ناگهان، هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر جلو آمد و از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا می دانید من کیستم من هستم من کسی هستم که مردم به دنبالم می دوند و برای بدست آوردنم، با هم رقابت می کنند و در راه رسیدن به من از دینشان غافل می شوند تا زمانی که در گودال ( ) گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمی رسند!! 👌اميرالمؤمنين علی - علیه السّلام - فرمود: إنكم إن رَغِبتُم فی الدنیا أفْنَیْتُمْ أَعمارَكُم فیما لا تبقُونَ له و لا یَبقی لكم. «غرر الحكم، ص 142» براستی اگر شما به دنیا رغبت كنید، تان را در چیزی كه برای آن باقی نمی مانید و آن نیز برای شما باقی نمی ماند، فنا كرده اید. ❤️💝❤️💝❤️💝 پس بياييد حواسمون به گودالهاي پيش رومون باشه!!! در حدیث ديگری هم هست که دنیا بعد از آفرینشش گفت که خاصیت من این است که از هر کسی که به دنبال من است فرار می کنم و به دنبال هر کسی هستم که از من فرار می کند. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت . اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم... مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم. مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم... نتیجه : دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم ‏(چارلی چاپلین) @Rahee_saadat
❤️ پسر و پدر به يك زن ! ❤️ جوانی پیش پدرش آمد و گفت دختری رادیده ام و می خواهم با او کنم من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام پدر با خوشحالی گفت بگو این دختر کجاست تابرایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تادختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت ببین پسرم این دختر، هم تراز تو نیست و تو نمی توانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد، سرپرستی کند، تا بتواند به او تکیه کند پسر حیرت زده جواب داد امکان ندارد پدر، کسی که با این دختر ازدواج می کند من هستم نه شما پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند افسر، دستور داد دختر را احضارکنند تا از خود او بپرسند که می خواهد با کدامیک از این دو، ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر، شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست، بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است این بار، سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند .. قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط بامن ازدواج می کند بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد وگفت راه حل مسئله نزد من است من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسرپلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او ناگهان، هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر جلو آمد و از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا می دانید من کیستم من هستم من کسی هستم که مردم به دنبالم می دوند و برای بدست آوردنم، با هم رقابت می کنند و در راه رسیدن به من از دینشان غافل می شوند تا زمانی که در گودال ( ) گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمی رسند!! 👌اميرالمؤمنين علی - علیه السّلام - فرمود: إنكم إن رَغِبتُم فی الدنیا أفْنَیْتُمْ أَعمارَكُم فیما لا تبقُونَ له و لا یَبقی لكم. «غرر الحكم، ص 142» براستی اگر شما به دنیا رغبت كنید، تان را در چیزی كه برای آن باقی نمی مانید و آن نیز برای شما باقی نمی ماند، فنا كرده اید. ❤️💝❤️💝❤️💝 پس بياييد حواسمون به گودالهاي پيش رومون باشه!!! در حدیث ديگری هم هست که دنیا بعد از آفرینشش گفت که خاصیت من این است که از هر کسی که به دنبال من است فرار می کنم و به دنبال هر کسی هستم که از من فرار می کند. @Rahee_saadat
کوتاه ✍در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت!روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه مردی غافل را می دزدد. هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است : خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند! دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد!؟ دزد کیسه در پاسخ گفت : صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او‌ اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم واین دور از انصاف است! ‌ @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍مُراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!» مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔶 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. 🔶 قانون زندگی٬ قانون باورهاست 🔶 بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته میشوند @Rahee_saadat
✨﷽✨ 📚 ✍روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید. روزي با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم." فرشته اي در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد. سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هرچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد. با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد." فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند." فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ‌ ✍روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید. که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر. امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است. 📚بحار، ج 71، ص 40 @Rahee_saadat
✍️ 💠اثر کمک به مرده در طاس حمام💠 ◀️در این داستان واقعی و جالب،‌ رابطه بین کارهایی که این دنیا برای اموات انجام می‌دهیم با اثری که در برزخ میگذارد مشخص میشود: 🍃از خاطرات آقابزرگ طهرانی به علامه طهرانی: طفل‌ بودم‌ و چند روز بود كه‌ مادر بزرگ‌ پدری من‌ از دنيا رفته‌ بود. يك‌ روز مادر من‌ در منزل‌ آلبالو پلو پخته‌ بود. هنگام‌ ظهر يك‌ نیازمندی در كوچه‌ گدایی‌ ميكرد و مادرم خواست برای‌ خيرات‌ به‌ روح‌ مادر بزرگم مقداری غذا به‌ سائل‌ بدهد، ولی ظرف‌ تميز در دسترس‌ نبوده‌ و با‌ عجله‌ برای آنكه‌ سائل‌ از در منزل‌ ردّ نشود مقداری از آن‌ آلبالو پلو را در طاس‌ حمّام‌ كه‌ در دسترس‌ بود ريخته‌ و به‌ سائل‌ ميدهد و از اين‌ موضوع‌ كسی خبر نداشت. 🔆نيمه‌ شب‌ پدر من‌ از خواب‌ بيدار شده‌ و مادر مرا بيدار كرد و گفت‌: 🔅امروز چكار كردی؟ چكار كردی؟ 🔅مادرم‌ گفت‌: نمیدانم‌! 🔅پدرم‌ گفت‌: الان‌ مادرم‌ را در خواب‌ ديدم‌ و بمن‌ گفت‌: من‌ از عروس‌ خودم‌ گله‌ دارم‌، امروز آبروی مرا در نزد مردگان‌ برد؛ غذای مرا در طاس‌ حمّام‌ فرستاد. 🔅تو چكار كرده‌ای؟ 🔅مادرم‌ جریان را گفت. 🔳درواقع مادربزرگ گله‌مند است‌ كه‌ چرا غذای او كه‌ یک طبق‌ نور است‌ را در طاس‌ حمّام‌ ريخته‌! و اهانت‌ به‌ سائل‌، اهانت‌ به‌ روح‌ متوفّی بوده‌ است‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 و 191 @Rahee_saadat
✨﷽✨ ‌ ✍روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید. که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر. امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است. 📚بحار، ج 71، ص 40 @Rahee_saadat
✨﷽✨ 📝نقل شده که در زمان خاتم الانبیا محمد (صلوات الله علیه و آله) در یکی از جبهه های جنگ یکنفر از کفار سوار الاغ سفید زیبائی بود و در صف کفار جنگ می کرد، یکی از مسلمانان تا چشمش به این مرکب راهوار سفید افتاد خوشش آمد و گفت من میروم و این کافر را می کشم و استرش را مالک می شوم و با این قصد حرکت کرد ولی تا خواست حمله کند آن مشرک پیش دستی کرد و مسلمان را کشت بعد از جنگ مسلمانان می گفتند که خوش به حالش به درجه ی رفیع شهادت رسید پیامبر وقتی که فهمید گفت: که او نیتش این بود که آن کافر را بکشد و بعد ازکشتنش الاغ او را به عنوان غنیمت صاحب شود و او هم اکنون در جهنم است و بعد از این ماجرا به قتیل الحمار یا همان شهید راه الاغ معروف شد . . 💠 پیامبرگرامی (صلی الله علیه و اله) با این فرمایش مردم را از این امر آگاه کرد که هر کشته ای شهید نیست و بهشتی نمی شود بلکه نائل شدن به مقام شهادت شروطی دارد که به نیت عمل فرد وابسته است. . . 📚 این مطلب را شهید والامقام دستغیب در کتاب استعاذه ص 244 از کتاب جامع السعادات ( نراقی ج3ص 83 ) نقل کرده است @Rahee_saadat
✨﷽✨ ‌ ✍روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید. که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر. امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است. 📚بحار، ج 71، ص 40 @Rahee_saadat
✍️ 💠اثر کمک به مرده در طاس حمام💠 ◀️در این داستان واقعی و جالب،‌ رابطه بین کارهایی که این دنیا برای اموات انجام می‌دهیم با اثری که در برزخ میگذارد مشخص میشود: 🍃از خاطرات آقابزرگ طهرانی به علامه طهرانی: طفل‌ بودم‌ و چند روز بود كه‌ مادر بزرگ‌ پدری من‌ از دنيا رفته‌ بود. يك‌ روز مادر من‌ در منزل‌ آلبالو پلو پخته‌ بود. هنگام‌ ظهر يك‌ نیازمندی در كوچه‌ گدایی‌ ميكرد و مادرم خواست برای‌ خيرات‌ به‌ روح‌ مادر بزرگم مقداری غذا به‌ سائل‌ بدهد، ولی ظرف‌ تميز در دسترس‌ نبوده‌ و با‌ عجله‌ برای آنكه‌ سائل‌ از در منزل‌ ردّ نشود مقداری از آن‌ آلبالو پلو را در طاس‌ حمّام‌ كه‌ در دسترس‌ بود ريخته‌ و به‌ سائل‌ ميدهد و از اين‌ موضوع‌ كسی خبر نداشت. 🔆نيمه‌ شب‌ پدر من‌ از خواب‌ بيدار شده‌ و مادر مرا بيدار كرد و گفت‌: 🔅امروز چكار كردی؟ چكار كردی؟ 🔅مادرم‌ گفت‌: نمیدانم‌! 🔅پدرم‌ گفت‌: الان‌ مادرم‌ را در خواب‌ ديدم‌ و بمن‌ گفت‌: من‌ از عروس‌ خودم‌ گله‌ دارم‌، امروز آبروی مرا در نزد مردگان‌ برد؛ غذای مرا در طاس‌ حمّام‌ فرستاد. 🔅تو چكار كرده‌ای؟ 🔅مادرم‌ جریان را گفت. 🔳درواقع مادربزرگ گله‌مند است‌ كه‌ چرا غذای او كه‌ یک طبق‌ نور است‌ را در طاس‌ حمّام‌ ريخته‌! و اهانت‌ به‌ سائل‌، اهانت‌ به‌ روح‌ متوفّی بوده‌ است‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 و 191 @Rahee_saadat
✨﷽✨ 📚 ✍روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید. روزي با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم." فرشته اي در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد. سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هرچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد. با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد." فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند." فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود. @Rahee_saadat