eitaa logo
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
12.9هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
- 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲 𝗼𝗳 𝗚𝗼𝗱 • 💖 • - 𝗚𝗼 𝘄𝗵𝗲𝗿𝗲 𝘆𝗼𝘂𝗿 𝗱𝗿𝗲𝗮𝗺𝘀 𝘁𝗮𝗸𝗲 𝘆𝗼𝘂 • 🌈 • - 𝗕𝗶𝗿𝘁𝗵 : 28 𝗢𝗰𝘁𝗼𝗯𝗲𝗿 • 🧁 • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍دیده‌ور صاحب بصیرتی در کاروانی از حله به شام برای تجارت در حرکت بود. کاروان چون به موصل رسید، سر کاروان از موصل پنبه خرید تا در شام بفروشد، چون در شام خبر داشت پنبه چند برابر موصل قیمت دارد‌. سر کاروان به اهل کاروان توصیه کرد پنبه بخرید که چند برابر قیمت در شام بفروشید و سود کلان برید. مرد صاحب بصیرت به جای پنبه، بار گندم خرید تا در شام به سود شرعی‌اش بفروشد. به جوانی در کاروان بر خورد که بر خرد آن صاحب بصیرت خرده گرفت و ملامتش نمود. کاروان چون راه افتاد، شب را در کاروانسرایی که کنارش گورستانی بود بار برای استراحت بر زمین نهاد. مرد دیده‌ور آن جوان را با خود به گورستان برد و در ورودی گورستان ایستادند و با اشاره به اهل قبور به پسر جوان گفت: «در کاروان دنیا، زندگان پشت سر زندگان قدم بر می‌دارند تا گم نشوند و سود کنند؛ ولی در کاروان آخرت زندگان باید پشت سر مردگان قدم بردارند و این اهل قبور سر کاروان زندگی من در دنیا هستند و من همیشه در تجارت دنیا می‌نگرم که این سر کاروان‌ها در دنیا چه خریده‌اند و یا چه نخریده‌اند که سود کرده‌اند؟!!!» روزی کاروان دنیای ما، به منزلمان در شهرمان باز خواهد گشت، ولی کاروان اهل قبور را به منزل خود در دنیا هرگز بازگشتی نیست. پس سعی کن در زندگی دنیا، سر کاروان خود را مردگان و اهل قبور قرار دهی، نه زندگان طمع‌کار دنیا و غافل!!! @Rahee_saadat
✍ماده شیر پیری فرزندان خود نصیحت می‌کرد. گفت: فرزندانم! به روزی رسانی خالق‌تان یقین داشته باشید. روزی در صحرا به شدت بیمار شده بودم، طوری که بیماری توان حرکت از من گرفته بود. خشک‌سالی تابستان باعث شده بود شکاری برای ما، به چرا برای صحرا نیاید. دوستانم مجبور به ترک صحرا و رفتن به جنگل کنار آن شده بودند، ولی مرا طاقت رفتن نبود چون گرسنگی هم به شدت ضعف من در کنار بیماری‌ام افزوده بود. 🌔اول طلوع بود که ناله‌ای کردم و از خالق خود، طلب وعده‌ای غذا برای فرار از چنگال مرگ نمودم. در سینۀ خود شیری نداشتم که بتوانم شما را هم در گرسنگی خود شریک نکنم. به ناگاه لشکری از طاووس‌ها دیدم که بالای سرم پرواز می‌کردند. گفتم: خدایا! چه شود یکی از آنان روزی من و فرزندانم کنی تا از گرسنگی و مرگ رهایمان سازی؟! با این که توان برخاستن حتی از جای خود نداشتم ولی به روزی رسانی خدا باورم بود. 🌪به ناگاه دیدم تندبادی در آسمان وزیدن گرفت و نظم لشکر طاووس‌ها در آسمان بهم ریخت و باد طاووسی را که قصد داشت آن گاه بر شاخۀ درختی بنشیند هرچه در مقابل باد مقاومت کرد سودی بر او نبخشید و بی اختیار در برابر من قرار گرفت و خداوند او را طعام من نمود تا من نیز توان رفتن به شکارگاه را پیدا کنم و از مرگ، خودم و شما را نجات دهم. @Rahee_saadat
✍ماده شیر پیری فرزندان خود نصیحت می‌کرد. گفت: فرزندانم! به روزی رسانی خالق‌تان یقین داشته باشید. روزی در صحرا به شدت بیمار شده بودم، طوری که بیماری توان حرکت از من گرفته بود. خشک‌سالی تابستان باعث شده بود شکاری برای ما، به چرا برای صحرا نیاید. دوستانم مجبور به ترک صحرا و رفتن به جنگل کنار آن شده بودند، ولی مرا طاقت رفتن نبود چون گرسنگی هم به شدت ضعف من در کنار بیماری‌ام افزوده بود. 🌔اول طلوع بود که ناله‌ای کردم و از خالق خود، طلب وعده‌ای غذا برای فرار از چنگال مرگ نمودم. در سینۀ خود شیری نداشتم که بتوانم شما را هم در گرسنگی خود شریک نکنم. به ناگاه لشکری از طاووس‌ها دیدم که بالای سرم پرواز می‌کردند. گفتم: خدایا! چه شود یکی از آنان روزی من و فرزندانم کنی تا از گرسنگی و مرگ رهایمان سازی؟! با این که توان برخاستن حتی از جای خود نداشتم ولی به روزی رسانی خدا باورم بود. 🌪به ناگاه دیدم تندبادی در آسمان وزیدن گرفت و نظم لشکر طاووس‌ها در آسمان بهم ریخت و باد طاووسی را که قصد داشت آن گاه بر شاخۀ درختی بنشیند هرچه در مقابل باد مقاومت کرد سودی بر او نبخشید و بی اختیار در برابر من قرار گرفت و خداوند او را طعام من نمود تا من نیز توان رفتن به شکارگاه را پیدا کنم و از مرگ، خودم و شما را نجات دهم. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍روزی صاحبدلی به پسرش گفت: پسرم! بیا برویم و زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر به همراه پدرش راهی شد. پدر دست در جیب خود کرد و مقداری سکۀ طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد و گفت: پسرم! می‌خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را به کار آید؛ یا این سکه‌ها را بدهم که رفعِ مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟! پسر فکری کرد و گفت: پدر! بر من پندی بیاموز، سکه‌ها را نمی‌خواهم. سکه برای رفع یک مشکل است، ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر!!! پدرش گفت: سکه‌ها را بردار. پسر پرسید: پندی ندادی؟ پدر گفت: وقتی تو طالبِ پندی و سکه را گذاشتی و پند را برداشتی، یعنی می‌دانی سکه‌ها را کجا هزینه کنی و این بزرگ‌ترین پند من برای تو بود. پسرم! بدان خداوند نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و به دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خود به تو روی می‌کند؛ ولی اگر به دنبال دنیا باشی، یقین کن علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍روزی صاحبدلی به پسرش گفت: پسرم! بیا برویم و زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر به همراه پدرش راهی شد. پدر دست در جیب خود کرد و مقداری سکۀ طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد و گفت: پسرم! می‌خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را به کار آید؛ یا این سکه‌ها را بدهم که رفعِ مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟! پسر فکری کرد و گفت: پدر! بر من پندی بیاموز، سکه‌ها را نمی‌خواهم. سکه برای رفع یک مشکل است، ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر!!! پدرش گفت: سکه‌ها را بردار. پسر پرسید: پندی ندادی؟ پدر گفت: وقتی تو طالبِ پندی و سکه را گذاشتی و پند را برداشتی، یعنی می‌دانی سکه‌ها را کجا هزینه کنی و این بزرگ‌ترین پند من برای تو بود. پسرم! بدان خداوند نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و به دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خود به تو روی می‌کند؛ ولی اگر به دنبال دنیا باشی، یقین کن علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد. @Rahee_saadat
✍️در بازار شهر تبریز، دو عالِم در مورد اداره یک مسجد، به اختلاف خوردند. بنّایی را صدا کردند و مسجد را از وسط دیواری کشیدند و درب دیگری برای آن نهادند تا اهل بازار راحت‌تر برای نماز به آنجا روند. وسایل مسجد (سماور و استکان‌ها و...) را هر چه بود، نصف کردند. مرد مؤمن و ظریفی به نام «سیفعلی» در بازار بود. روزی سماور مسجد سمتِ بازار را روشن کرد و قلیان‌ها را حاضر نمود. (در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود.) و اهلِ بازار را به مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سؤال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: خدا مُرده است و برای خدا مجلس ختم گرفته‌ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتادند. گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا (العیاذ بالله) نمرده است، خانۀ او را ورثه پیدا نمی‌شد که دو قسمت کند و اموال مسجد را تقسیم نماید. این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالِم به وسوسۀ شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند و مانند گذشته، دیوار را از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍دو برادر نزد پادشاهی به آهنگری مشغول بودند. روزی پادشاه امر کرد برای جنگ او با سپاه دشمن، یکی از برادران تیری تیرافکن بسازد و برادر دیگر زره پولادین و غیرقابل نفوذ!!! دو برادر تیر و زره را ساختند. شاه دو برادر را به محوطۀ قصر برد و کنار هم گذاشت و گفت: بایستید؛ و روی به آن دو گفت: تیر را می‌زنم اگر در زره فرو رفت، آن‌گاه سازندۀ زره کارش درست نبوده، پس سزای او مرگ است و سازندۀ تیر کارش درست است و باید زنده بماند و اگر در زره فرو نرود، سازندۀ تیر کارش درست نبوده پس سازندۀ زره آزاد و تیر در قلب سازندۀ تیر خواهم زد. هر دو برادر از سخن پادشاه برجای خود لرزیدند. چون پاداش یکی از آن‌ها مرگ حتمی بود در حالی که انتظار آن را نداشتند. پادشاه هر چه در بازو توان داشت کمان را کشید و تیر از کمان بر قلب سازنده فرو رفت و در دم جان سپرد و برادر دیگر آزاد گشت. هیچ یک از دو برادر این‌ چنین انتظار امتحان پادشاه بر خود، برای محصول‌شان را نداشتند. برادری که زنده ماند به جای شادی از زنده ماندن خویش، بر نعش برادر خود گریست و گفت: پادشاها! این سازندۀ زره برادر بزرگ‌تر من بود که من فن آهنگری از او آموخته بودم و او به من یاد داد ولی خود به دانستۀ خود عمل نکرد. او به من گفت: چکش را محکم بکوب، ولی خود عمل نکرد؛ پس سزای من زنده ماندن به خاطر علمی بود که از او فراگرفتم و بدان عمل کردم، ولی خودش عمل به علمی که داشت نکرد تا خودش را در چنین روزی از دست مرگ رها سازد. در احادیث آمده است: در روز قیامت عالمان بی‌عمل هم به شاگردان خود که به آموخته‌های خود عمل کرده و بهشتی شده‌اند تأسف خواهند خورد در حالی که خود روانۀ جهنم خواهند شد. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍دو برادر نزد پادشاهی به آهنگری مشغول بودند. روزی پادشاه امر کرد برای جنگ او با سپاه دشمن، یکی از برادران تیری تیرافکن بسازد و برادر دیگر زره پولادین و غیرقابل نفوذ!!! دو برادر تیر و زره را ساختند. شاه دو برادر را به محوطۀ قصر برد و کنار هم گذاشت و گفت: بایستید؛ و روی به آن دو گفت: تیر را می‌زنم اگر در زره فرو رفت، آن‌گاه سازندۀ زره کارش درست نبوده، پس سزای او مرگ است و سازندۀ تیر کارش درست است و باید زنده بماند و اگر در زره فرو نرود، سازندۀ تیر کارش درست نبوده پس سازندۀ زره آزاد و تیر در قلب سازندۀ تیر خواهم زد. هر دو برادر از سخن پادشاه برجای خود لرزیدند. چون پاداش یکی از آن‌ها مرگ حتمی بود در حالی که انتظار آن را نداشتند. پادشاه هر چه در بازو توان داشت کمان را کشید و تیر از کمان بر قلب سازنده فرو رفت و در دم جان سپرد و برادر دیگر آزاد گشت. هیچ یک از دو برادر این‌ چنین انتظار امتحان پادشاه بر خود، برای محصول‌شان را نداشتند. برادری که زنده ماند به جای شادی از زنده ماندن خویش، بر نعش برادر خود گریست و گفت: پادشاها! این سازندۀ زره برادر بزرگ‌تر من بود که من فن آهنگری از او آموخته بودم و او به من یاد داد ولی خود به دانستۀ خود عمل نکرد. او به من گفت: چکش را محکم بکوب، ولی خود عمل نکرد؛ پس سزای من زنده ماندن به خاطر علمی بود که از او فراگرفتم و بدان عمل کردم، ولی خودش عمل به علمی که داشت نکرد تا خودش را در چنین روزی از دست مرگ رها سازد. در احادیث آمده است: در روز قیامت عالمان بی‌عمل هم به شاگردان خود که به آموخته‌های خود عمل کرده و بهشتی شده‌اند تأسف خواهند خورد در حالی که خود روانۀ جهنم خواهند شد. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍ شبی ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ (ﺭﻫﺒﺮ ﺷﻮﺭﻭی سابق ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﻟﯿﻦ) ﺑﺮﺍی ﺍین‌که ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ نشود، صورتش را ﮔﺮﻳﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ برای ﺩﻳﺪﻥِ فیلمی به ﺳﻴﻨﻤﺎ ﺭﻓﺖ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻓﻴﻠﻢ اصلی، ﻳﻚ ﻓﻴﻠﻢ ﺧﺒﺮی ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ و ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺑﺮ ﭘﺮﺩﻩی سینما ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ. ﻫﻤﻪی تماشاچیان ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎی ﺧﻮﺩ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺍﺯ ﺟﺎیشان ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪند ﻭ ﺑﻪ اﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻧﺪ.‌!!! ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺍﺷﻚ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ و ﻋﻤﻴﻘﺎً ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪی ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺮﺩی ﺷﺎﻧﻪﺍﺵ ﺭﺍ تکان ﺩﺍﺩ ﻭ ﺯﻳﺮ لب به او ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻣﺮدک ﺍﺣﻤﻖ!!! ﻫﻤﻪی ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ میﻛﻨﻴﻢ! ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ میﺧﻮﺍهی سرت را ﺑﻪ ﺑﺎﺩ دهی؟ باید بدانیم که احترامی که اطرافیان‌مان بر ما می‌گذارند از دوست‌داشتنِ ماست یا ترس از ما و یا احترام‌شان برای درامان‌ماندن از شرارتِ ماست. گاهی در بستگان کسی از بس عیب‌جو و مُغتاب (غیبت‌کننده) است که ما از ترس آبرویِ خود او را در مجالس‌مان دعوت می‌کنیم. 🍀 نبی مکرم اسلام (ص) می‌فرمایند: 💫 بدترین شما کسی است که مردم از روی ترس از آن‌ها، احترام‌شان بگذارند.💫 @Rahee_saadat
🔷🔸ابن‌سینا همیشه به مردم توصیه می‌کرد که میوه را قبل از غذا بخورند. ⛔️ خوردن میوه بخصوص قبل از صبحانه، باعث فعال شدن معده و روده شده و تنبلی روده را که باعث یبوست می‌شود (یبوست، مادر بیماری‌هاست)، از بین می‌برد. ⭕️ بهمنیار، شاگرد ابوعلی، از ابوعلی پرسید که چگونه خوردن میوه قبل از غذا را تایید و اثبات می‌کند؟ شاگرد ابوعلی اعتقاد داشت که میوه را باید بعد از غذا خورد تا غذا را هضم کند. ↩️ بوعلی گفت: در سوره واقعه آمده است: ⚜️و فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ⚜️«20» ⚜️و لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ⚜️«21» 🔅در بهشت از میوه‌هایی که اراده کنند حاضر شده و تناول می‌کنند و از گوشت هر پرنده‌ای که به میل‌شان خطور کند و اشتها کنند. 🔻🔺گفت: من تمام برداشت‌های پزشکی را از این کتاب خدا می‌کنم، اگر در آیه دقت کنی، خداوند در بهشت، خوردن میوه را قبل از خوردن غذا یا گوشت آورده است. این یعنی میوه در دنیا هم باید قبل از غذا صرف شود. @Rahee_saadat
✍در الامالی شیخ‌صدوق، ابی‌بصیر از امام صادق (ع) نقل می‌کند: روزی نبی مکرم اسلام (ص) با برخی از اصحاب در راه مدینه می‌رفتند که ناگاه از مرکب بر زمین پیاده شدند و سجده شکری طولانی به جای آوردند و سپس دوباره سوار مرکب شدند. اصحاب از او علت این کار را پرسیدند. ایشان فرمودند: جبرئیل بر من نازل شد و از طرف پروردگارم به من سلام داد و بشارت داد که خداوند مرا در بین امتم رسوا نخواهد کرد، پس چون مالی نداشتم تا صدقه دهم یا برده‌ای آزاد کنم به شکرانه‌ی آن سجده شکری به جای آوردم. 🍃این حدیث حاوی پندهایی است: 🔺1- ما با نافرمانی‌های خود پیامبر گرامی اسلام (ص) را آزار می‌دهیم. 🔺2- نبی مکرم اسلام (ص) تا چه اندازه به خداوند احساس دِین می‌کند که برای کار امتش آماده رسواشدن بود!!! 🔺3- شکرانه‌ی‌ ما در قبالِ نعمت واجب است، باید نخست صدقه باشد و اگر امکان آن نبود سجده شکری به جای آوریم! @Rahee_saadat
✍عارفی را گفتند: ما را نصیحتی کن! گفت: مَثَل بَدی چون آتش است که همه چیز را می‌خورد و برای خود نیز تا آخر چیزی نگذارد که بماند و سپس فناء می‌شود بسان کسی که مال از راه حرام‌اش را نابود می‌کند و برای خود او نیز چیزی نمی‌ماند. و مَثل نیکی چون آب است که خود را به ریشهٔ درختی می‌رساند که به آن نیاز دارد در حالی که حیات درخت به او بسته است ولی حیات آب به هیچ چیز بسته نیست. پس نیکی برسان به کسی که نیکی از او به تو نرسد تا مانند آب بقاء همه چیز از تو زنده شود و تو از نیکی خویش‌! ✅دانستم آب نیز زنده به اخلاص و نیکی و تواضع خویش است. بی‌سبب نیست که حضرت حق‌تعالی فرمود:✨📖✨ وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ (30 - انبیاء)و هر چیز زنده‌اى را از آب آفریدیم؟!آب آتش را از بین می‌برد ولی هیچ چیز نمی‌تواند آب را از بین ببرد. @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. @Rahee_saadat
✍ساعت 12 نیمه‌شب است، در سرمای دی برای برداشت پول از عابر بانک ماشین را متوقف می‌کنم. پیرمردی در پیاده‌رو که این سو و آن سو را نگاه می‌کند ناگاه توجه مرا به خود جلب می‌کند. نزدیک او می‌روم و می‌پرسم پدر جان! منتظر کسی هستی؟ می‌گوید: پسرم می‌آید مرا ببرد... متوجه می‌شوم حافظه‌ای ندارد، در دستش توبرۂ خالی می‌بینم و از او می‌گیرم که دفتری 40 برگ به همراه یک سیب درون توبره دارد. دفتر را باز می‌کنم، می‌بینم با خط درشتی نوشته‌اند: من آلزایمر دارم و کسی که مرا دید به دنبال اسم من نباشد، هر اسمی خواست بر من بگذارد. بی‌نام هستم و نشانی هم ندارم، دنبال نشانِ من نباشید. من فقیر هستم و چیزی ندارم مرا ببرید یا تحویل بهزیستی بدهید یا برای رضای خدا نگه دارید. 🍁بغض عجیبی گلوی مرا می‌گیرد، تردیدی ندارم پیرمرد صاحب فرزندانی است که اکنون به هر علتی شبانه از آلزایمرش استفاده کرده‌ و او را در نهایت بی‌انصافی و نامردی در سرمای شب در کنار خیابان رهایش کرده‌اند. پدر پیری که وقتی صاحب آن فرزندان شد هرگز به خاطر نادانی کودکی‌شان، آنان را در جایی ساعتی از خود دورشان نکرد. 🌘ناگاه به یاد روز قیامت می‌افتم که خداوند فرموده است: در آن روز از هیچ فرزندی بر پدر سودی نخواهد رسید. دعا می‌کنم کاش! آن پیرمرد را که اکنون فرزندانش رها کرده‌اند در طول حیاتش برای رضای آن فرزندان که حق‌تعالی می‌فرماید: "برخی فرزندان‌تان که دشمن شما هستند" آخرت خود را تباه نکرده باشد. یادم می‌افتد همهٔ فرزندان پدرشان را در زیر خاک تنها بعد مرگ‌شان رها نمی‌کنند بلکه برخی فرزندان قبل از مرگ انسان او را می‌کشند و در خیابان رهایش می‌سازند. مظلومیت پیرمرد، درونم را می‌سوزاند، دستش را می‌گیرم و با خود می‌برم..... @Rahee_saadat
✍روزی حضرت موسی (ع) بر مردی گذشت که از خوف می‌گریست و چون بازگشت باز او را در حال مناجات و خوف دید. به خداوند عرض کرد: خدایا! این بندۂ تو از خوف تو گریان است، چرا حاجتش نمی‌دهی، تو که بخشنده و رحیمی، چه گناهی کرده است که او را چنین از بخشش خود محروم کرده‌ای؟ 🍁حق‌تعالی فرمود: ای پسر عمران! اگر این مرد آن قدر گریه کند که اشک چشمش با آب بینی‌اش بهم آمیزد و دست‌های خود را چنان بالا گیرد و خسته شود که دست‌هایش قطع شود، من نظری به او نخواهم کرد. موسی (ع) سوال کرد: خداوندا! گناه او چیست؟ حق‌تعالی فرمود: او عاشقِ دنیاست و اهلِ انفاق و بخشش از آنچه من به او امانت بخشیده‌‌ام، نیست. 📚معراج السعاده (ملا احمد نراقی) @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و.... 💥در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. ‌‌‌‌@Rahee_saadat
✍️حضرت علی (ع) غلامی به نام قنبر داشتند. اين غلام به مولای خود، اميرالمؤمنين علی (ع) بيش از اندازه وابسته بود و تعلق خاطر بسیار داشت. هر زمان كه حضرت علی (ع) بيرون می‌رفتند، او نيز با شمشير در پیِ آن حضرت روان می‌شد. شبی امیرالمؤمنین علی (ع) متوجه شدند كه قنبر، پشت سر او براه افتاده است. حضرت فرمودند: قنبر! تو را چه شده است؟ قنبر گفت: آمده‌ام تا پشت سر شما باشم، خود مردم را می‌بينيد كه چگونه‌اند؟ ای اميرمؤمنان! من بر جان شما، از اين مردم می‌ترسم! 📌حضرت فرمودند: وای بر تو! آيا مرا از اهلِ آسمان ايمن می‌داری يا از اهلِ زمين؟ اهلِ زمين توانِ آن را ندارند كه گزندی بر من روا بدارند، مگر آنكه خداوند از آسمان تقدير كند. پس بازگرد! و قنبر بازگشت. @Rahee_saadat
✍بنکداری در اوایل بهار در میدان میوه و تره‌‌بار زردآلویِ نوبری آوردند و قیمت بسیار بالایی گفتند و او خرید. شاگرد مغازه پرسید: استاد! این قیمت که می‌خری نمی‌توانی بفروشی. بنکدار گفت: یادت باشد در کار تره‌بار هرگز از خریدنِ میوۂ نوبری به هر قیمتی که فروختند نترس چون کسانی هستند که در برابر شکم‌شان هرگز صبر و طاقت ندارند و هر چه ببینند هوس خوردن آن را می‌کنند و برای این بی‌صبری خود هر مبلغی را می‌پردازند. یاد بگیر! در دنیا هم کسانی که صبر بر نفس خود ندارند همیشه بهای سنگینی برای رسیدن به آن می‌پردازند. @Rahee_saadat
✍تِرمان دیوانه معروف شهر خوی بود که در تشییع جنازه مرد ثروتمندی در قبرستان حاضر شد. دید بسیاری برای کسبِ انعام در خاکسپاری او دست از پا نمی‌شناسند و خود را می‌کُشند که خدمتی کرده باشند و چندین نفر قرآن بدست آماده آمرزیدنِ او هستند. 🍁تِرمان در زمان تلقینِ میّت خود را به سر جنازه رساند و با صدای بلند گریه کرد. این گریه باعث شکسته‌شدن فضایِ دفن شد و برخی را خنده گرفت. پسر مرد ثروتمند ناراحت شد و به تِرمان گفت: آیا شما با این مرحوم پدر من نسبتی دارید؟ (که چنین گریه می‌کنید) تِرمان گفت: نه! پسر پرسید: پس برای چه گریه می‌کنید؟ 🔺🔻تِرمان گفت: برای این که نسبتی با پدرتان ندارم گریه می‌کنم. (ای‌ کاش! نسبتی داشتم و ثروتی از او به من می‌رسید) @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍با پیـرمــردِ مؤمنـی، درمسجد نشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانه‌ی خـدا شد. پــیرمـردِ مــــؤمـن٬ دســت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪه‌ای دادند. جوانـی از او پـرسیــد: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!! پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع می‌ڪند. از پـول شیـــرین‌تـــر، جـان و سلامتی من است ڪه اگر این‌جا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آن‌جا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرین‌تر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فـرمـایــش حضـرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرت‌گیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ 📚بقره آیه‌ی۱۹۵ و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید ڪه خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد. ‌‌‌‌@Rahee_saadat
✍در بغداد نابینایی عاشق شبلی (صوفی قرن سوم هجری) بود، ولی او را هرگز ندیده بود. روزی شبلی به مغازه او رفت و نانی برداشت. (شبلی درویش بود و دراویش چیزی ندارند.) به نابینا گفت: نانی برداشتم، گرسنه هستم. نابینا که صاحب نانوایی بود، نزدیک شد و نان را از او گرفت و دشنام داد. مردم چون این صحنه را دیدند، به نابینا خرده گرفتند و گفتند: او را می‌شناسی!؟ او شبلی بود! نابینا پشیمان به دنبال شبلی راه افتاد. هنگامی که به شبلی رسید، از او عذر خواست و به دست و پای او افتاد و طلب بخشش کرد. نانوا گفت: من برای جبران خطایم می‌خواهم یک میهمانی بدهم. تشریف بیاورید تا مسرور شوم. نابینا یک میهمانی داد و بزرگان شهر را دعوت نمود. شبلی را در صدر مجلس نشاند، تا خطای خود جبران کند و دل شبلی را به دست آورد. مجلس تمام شد و نابینا از شبلی موعظه‌ای خواست. شبلی گریست و گفت: برای خدا لقمه‌ای نان به درویش ندادی، ولی برای حفظ نام خود صد سکه خرج کردی! (که مبادا نام تو در شهر به خاطر توهین به شبلی آسیب ببیند.) بدان که تا خود را برای خدا عزیز نکنی و تحت امر او نباشی با این میهمانی‌های مجلل هرگز عزیزِ شبلی و دیگران نمی‌توانی بشوی. ✨إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعاً✨ @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍دیده‌ور صاحب بصیرتی در کاروانی از حله به شام برای تجارت در حرکت بود. کاروان چون به موصل رسید، سر کاروان از موصل پنبه خرید تا در شام بفروشد، چون در شام خبر داشت پنبه چند برابر موصل قیمت دارد‌. سر کاروان به اهل کاروان توصیه کرد پنبه بخرید که چند برابر قیمت در شام بفروشید و سود کلان برید. مرد صاحب بصیرت به جای پنبه، بار گندم خرید تا در شام به سود شرعی‌اش بفروشد. به جوانی در کاروان بر خورد که بر خرد آن صاحب بصیرت خرده گرفت و ملامتش نمود. کاروان چون راه افتاد، شب را در کاروانسرایی که کنارش گورستانی بود بار برای استراحت بر زمین نهاد. مرد دیده‌ور آن جوان را با خود به گورستان برد و در ورودی گورستان ایستادند و با اشاره به اهل قبور به پسر جوان گفت: «در کاروان دنیا، زندگان پشت سر زندگان قدم بر می‌دارند تا گم نشوند و سود کنند؛ ولی در کاروان آخرت زندگان باید پشت سر مردگان قدم بردارند و این اهل قبور سر کاروان زندگی من در دنیا هستند و من همیشه در تجارت دنیا می‌نگرم که این سر کاروان‌ها در دنیا چه خریده‌اند و یا چه نخریده‌اند که سود کرده‌اند؟!!!» روزی کاروان دنیای ما، به منزلمان در شهرمان باز خواهد گشت، ولی کاروان اهل قبور را به منزل خود در دنیا هرگز بازگشتی نیست. پس سعی کن در زندگی دنیا، سر کاروان خود را مردگان و اهل قبور قرار دهی، نه زندگان طمع‌کار دنیا و غافل!!! @Rahee_saadat
✨﷽✨ ✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا مباش و اشک‌هایت را با دستان خود پاک کن. (همه رهگذرند) پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند براحتی سری سخت را بشکند. (پس مراقب حرف‌هایت باش) فرزندم! به کسانی‌که پشت سرت حرف می‌زنند بی‌اعتنا باش؛ آن‌ها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز از تو نمی‌توانند جلوتر بیفتند. (پس نسبت به آنان گذشت داشته باش) پسرم! عمر من هشتاد سال است، ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان می‌رسد؛ پس در این دقیقه‌های کوتاه زندگی، هرگز کسی را از دست خودت ناراحت نکن و مرنجان! پسر عزیزم! قبل از این‌ که سرت را بالا ببری و نداشته‌هایت را به پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشته‌هایت شاکر باش! @Rahee_saadat