#ادیسون
🖋گزیدهای از کتاب
📝🖇 ساموئل ادیسون از شادی در پوست خود نمی گنجید. دلش نمیخواست در یکجا بند شود. شهر کوچک میلان برای او کوچک بود.میخواست تمامی مردم دنیا را در شادی خود شریک سازد. نگاهی به همسرش انداخت که نوزاد را در آغوش گرفته بود. همسرش لبخندی زد و گفت:
_کمی آرام باش، ساموئل.
ساموئل نوزاد را در آغوش گرفت که همسرش از او پرسید چه اسمی برایش انتخاب کردهای؟
_اسم ؟ ... فکرش را هم نکرده بودم.
چند بار طول اتاق را قدم زد و بالاخره روی صندلی نشست و ....
✅#موجوددرکتابخانه 📚
@Bagheria_Neighborhood_Library