😓😥😥 ای جدّ بزرگوارم! می دانی با زن و بچه ات چه کردند!
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی های خود می فرمودند :
#امام_زمان علیه السلام
در زیارت ناحیه می گوید:
«يا جدّاه! سُبِی أَهْلُک کالْعَبِیدِ وَ صُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِیاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ، یسَاقُونَ فِی الْبَرَارِی وَ الْفَلَوَات»
ای جدّ بزرگوارم! از دنیا رفتی،
خبر داری با زن و بچهات چه معامله ای کردند؟
زن و بچه تو را مانند غلامان و کنیزان زرخرید همه را اسیر کردند، همه را دستگیر کردند.
یک کلمه بگویم که دل های شما را مهیّا کنم. شب عاشورا، زن و بچّه امام حسین علیه السلام، اصلاً غذا نخوردند.
كسی فكر غذا نبود. غذای چی؟
يك عدّه سرنيزهها و شمشيرها را تيز مي كردند. يك عدّه دور خيمهها خندق مي كردند.
يك عدّه مشغول #نماز بودند.
یک مقداری #امام_حسین علیه السلام مشغول خطبه خواندن بود و یک مقداری هم دور خیمه ها خندق كندند
و... خلاصه در گرفتاری آن شب، غذا نخوردند. روز عاشورا هم كه غذایى نبود.
اصلاً اسم غذا نبود. زن و بچّه امام حسین علیه السلام هم #گرسنه بودند
و هم تشنه. امّا حال غذا خوردن و مجال غذا خوردن نبود.
کی به فکر غذا بود؟!
شب يازدهم بچّه ها خانه نداشتند. آنها بودند و خیمه های نیم سوخته.
در خیمه ها هیچ چیز نبود.
اي واى! شب یازدهم زن و بچّه گرسنه بودند و مثل جوجه مرغ می لرزیدند. فقط يك پيرهن به تن زن ها و بچه ها بود و يك روسرى و چارقد بر سرشان. همه روى خاك خوابيدند.
بعضی ميان خيمه هاى نيمه سوخته و بعضی در بیایان.
یک مادربزرگی داشتم،
او شب های یازدهم #محرم که می شد، به مادرم می گفت:
امشب رختخواب برای بچّهها نیانداز.
امشب به بچّهها خوراکی نده.
بچّه های امام حسین علیه السلام گرسنه اند.
روز یازدهم، رنگ از صورت بچّهها پریده بود و از گرسنگی می لرزیدند.
صبح روز يازدهم اينها را سوار كردند. يك تكّه نان به قدرى كه سدّ جوع شود به اينها رسيد. لذا روز دوازدهم آن زن ديد رنگ بچّه ها پريده. اين بود که رفت يك بقچه نان و گردو و خرما آورد.
ريخت پيش بچّه ها.
گفت: بچّه هاى اسير بخوريد و دعا كنيد خدا بچّه هاى مرا مثل شما اسير نكند.
امّ كلثوم نان ها را مي گرفت به دور مي انداخت. «يا أهل الكوفة! إنّ الصدقة علينا حرام» آن زن تعجّب كرد اين ها كيانند؟! اين ها چه نفوس شريفه اى هستند؟! اين زن نمي گذارد #صدقه به آنها برسد!
صدا زد: «مِنْ أَيِّ الأُسَارَى أَنْتُنَّ؟» يك وقت صداى بى بى بلند شد:
«اى زن! ما اولاد پيغمبريم.» همین كه اين زن شناخت اينها اولاد پيغمبرند دويد ميان خانه، يك بقچه بسته آورد پرانيد ميان محمل ها.
صدا زد خانم ها! بى بى ها! اين بقچه را برداريد خودتان را از نامحرمان بپوشانید. می دانید چرا؟
امام زمان علیه السلام می گوید: یا جدّاه! یا اباعبدالله!
زن و بچّه ات را مثل غلامان و كنیزان خوار و ذليل اسیر كردند.
ای وای! شرح نمى دهم. از این عبارت خیلی چیزها می شود فهمید، ولی من همان ظاهر آن را می گویم و رد می شوم. اجمالاً بدانيد اينها جز يك پيراهن چيز ديگری نداشتند.
هر چه بود به غارت بردند.
اينها شب ها روپوش نداشتند. اينها لحاف نداشتند. اينها توى برّ بيابان روى خاك ها سر می گذاشتند.
سرماى شب، زن ها و بچّه ها را آزار می داد. روز هم كه مى شد ميان كجاوه بى روپوش بودند.
آفتاب سوزان مى تابيد به اين صورتهاى از گُل نازكتر.
لذا می فرماید: یا جداه! این آفتاب تابان صورت بچّه ها را سیاه کرده بود و صورت زن ها پوست انداخته بود.
اين، عبارت زيارت ناحيه است. ارباب غيرت، آتش بگيرید. همین قدر بدانيد صورت هاشان باز بود.
تا حالا شما فکر می کردید که زن و بچه امام حسین علیه السلام را سوار شتر کردند و در کجاوه ها بی روپوش گذاشتند؟ یا زیر پای ایشان مثلا تشک نرم قرار ندارد؟ همین اندازه خیال می کردید؟
از عبارت امام زمان علیه السلام چیز دیگری فهمیده می شود.