eitaa logo
♥️ باغ تماشای خدا ♥️
2.4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
351 فایل
😊 خداوند فرمود : هیچ نترسید که من با شمایم سوره طه شادی روح اهل بیت (ع) ؛ شهیدان و اموات صلوات از مطالب مذهبی و آموزشی کانال باغ تماشای خدا بهره مند شوید کانال دوم ما https://eitaa.com/joinchat/3999465605Cbb1b1d2c19
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 زنی بنام رمیصاء که به امّ سلیم معروف بود با شوهرش که ابوطلحه نام داشت در مدینه می زیست . آنها فرزندی داشتند که مریض شد و بستری گردید در یکی از روزها که ابوطلحه به کارگری رفته بود آن بچه از دنیا رفت @Baghetamashyekhoda
🌳زنی عاقل و مهربان 🍃امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند : 👇 در بنی اسرائیل مرد صالحی بود که همسر صالحه ایی داشت . شبی در عالم خواب دید که شخصی باو گفت : خدای تعالی مقدر کرده که نیمی از عمرت را در وسعت و فراخی و نیمی را در فشار و تنگدستی بگذرانی ، و اکنون تو مخّیر هستی که هر کدام را می خواهی مقدم بداری. 🌳مرد صالح گفت : من زنی صالحه دارم که شریک زندگی من است . با وی مشورت کنم و اطلاع می دهم . 🍃چون صبح شد جریان را برای همسرش تعریف کرد . همسرش گفت : آن فراخی و وسعت را در نیمه اختیار کن شاید خدا به ما رحم کند و نعمت را بر ما تمام کند 🌳شب دوم همان شخص بخوابش آمد و گفت : کدامیک را انتخاب کردی ؟ 🍃گفت : فراخی در نیمه اول اختیار کردم او پذیرفت و رفت. 🌳از روز دیگر دنیا از هر طرف به او روی آورد و وضع او خوب شد آن زن عاقل و مهربان و قدر شناس به شوهرش گفت : از این اموال به خویشاوندان و نیازمندان و همسایگان نیز بده و آنها را با رفاه خود شریک ساز ، مرد نیز پذیرفت و چنان کرد . 🍃چون چندی بدین منوال گذشت همان شخص بخواب مرد آمد و گفت : 🌳خداوند بخاطر قدر دانی از رفتاری که تو در این مدت انجام دادی و احسان و انفاق بسیار نمودی ، مقرر فرمود که تمام عمر تو در فراخی و نعمت بگذرد ، و این وضع تا پایان عمرت ادامه خواهد داشت . ( بحار الانوار ) 🌳🍃🌳🍃🌳 ڪانال باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda
🦋 زن با وفا یکی از وزیران ثروتمند و متمکن مامون ، شخصی بنام اصمعی بود او می گوید : 👇 روزی به شکار رفته بودم که در بیابان بی آب و علف گم شدم به شدت تشنه و بدنبال گریز از مرگ بودم که خیمه ای در وسط آن بیابان دیدم بطرف آن خیمه رفتم و در آنجا زن جوان و زیبائی دیدم 🌺 سلام کردم و از او تقاضای آب کردم رنگ از صورتش پرید و گفت : در خیمه آب هست ولی از شوهرم اجازه ندارم که بتو بدهم ، اما مقداری شیر برای نهار دارم که آن را بتو‌ می دهم شیر را به من داد و من آن را نوشیدم و به استراحت پرداختم طولی نکشید که از راه دور کسی پیدا شد که بسوی خیمه می آمد . 🦋 زن تا متوجه او شد برخاست و ظرف آب را برداشت به انتظار ایستاد در این لحظه دیدم پیرمرد سیاه ولنگی که شوهر این زن بود نزدیک شد و‌ از شتر پیاده شد زن با عجله دوید و از شوهر استقبال کرد ‌و پاهایش را شستشو‌ داد ، اما هر چه زن بیشتر به او محبت و احترام می کرد آن مرد با بدخلقی و تندی جبران می کرد و تمام خستگی خود را نثار آن زن می کرد و هر چه زن به نرمی با او حرف می زد او با خشنونت جواب می داد ! 🌺 من نتونستم این وضع عجیب را تحمل کنم و حاضر شدم از سایه زیر خیمه برخیزم و زیر آفتاب سوزان قرار گیرم اما این صحنه را نبینم چون از خیمه بیرون رفتم آن مرد به من بی اعتنائی کرد ، اما زن دوید و مرا احترام و بدرقه کرد به زن گفتم : حیف از جوانی و زیبائیت نیست که در اختیار این مرد گذاشته ای ؟ او نه جوان است ، نه زیبا ، نه پول دار و نه اخلاق خوب چرا در مقابل او تواضع و احترام می کنی ؟ 🦋 زن جوان با شنیدن این حرف ، سخت بر آشفت و گفت : 👇 افسوس بر تو که با اینکه وزیر مملکت هستی میخواهی محبت همسرم را از دلم بزدائی ! و سخن چینی می کنی ! 🌺 اصمعی می گوید : من که از این سخنان سخت متحیر شده بودم‌ با نصیحت او روبرو شدم که گفت : روایتی از پیامبر صلی الله شنیده ام که آنحضرت فرموده اند که نصف ایمان شکر و نصف دیگر آن صبر است سپس گفت : 👇 🦋 دنیا چه خوب و چه بد ، چه تلخ و چه شیرین ، می گذرد و مهم آنست که انسان با ایمان بمیرد دنیا پل رسیدن به آخرت و سرای همیشگی است 🦋🌺🦋🌺🦋 ڪانال باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda
تحمل زجر سوختن 🦋 در خبر ا‌ست که حزبیل که تابوت ، برای مادر موسی ساخت یکصد سال ایمان داشت ولی ایمان خود را پنهان کرده بود و چون موسی بر ساحران غلبه کرد ایمانش را ظاهر ساخت 🌸او دختری مومنه داشت که آرایشگر دختران فرعون بود . روزی در حالیکه مشغول شانه کردن موی سر یکی از دختران فرعون بود شانه از دستش بر زمین افتاد ، او خم شد و شانه را برداشت و گفت : بسم الله ، الله اکبر لعنت بر کسی که خدا را نشناسد. دختر فرعون گفت : پدرم را می گوئی ؟ گفت : خیر ، بلکه خدائی را می گویم که آفریننده پدر تو است . دختر فرعون گفت : این را به پدرم می گویم . گفت : بگو دختر برخاست و سیلی محکمی بصورت او زد و دستور داد او را نگه داشتند و فورا نزد پدرش رفت و جریان را برای او تعریف کرد ، فرعون دستور داد آن زن و فرزندانش را حاضر کردند و از او پرسید . خدای تو کیست ؟ زن با ایمان گفت : خداوند عالمیان گفت : دست از عقیده ات بردار تا زنده بمانی گفت : هزار جان فدای عقیده ام ، فرعون دستور داد تنوری از مس آوردند و آتش در آن انداختند . آن زن گفت : اگر مرا سو زاندید استخوانهایم را زیر خاک پنهان کنید . فرعون پذیرفت آنگاه دستور داد سه فرزند او را یکی پس از دیگری در آن آتش انداخته و 😔 سوزاندند و چون نوبت به فرزند شیر خواره اش رسید به زبان آمد و گفت : مادر صبر کن که حق با تو است سپس آن کودک و مادرش را نیز سوزاندند در حالیکه او دست از ایمان خود بر نداشت 🦋🦋🦋🦋🦋 ڪانال باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda
💐🌼💐🌼💐 🌼💐🌼💐 💐🌼💐 🌼💐 💐 💐شخصی نقل می کند که با یکی از دوستانم 🙎‍♂ سفری در بیابان حجاز کردیم و راه را گم‌ نمودیم 🌼 آنگاه از دور خیمه ای دیدیم و خود را بدانجا رسانیدیم و سلام کردیم زنی 🧕 از میان خیمه پاسخ داد و پرسید که شما کیستید گفتیم : راه را گم کرده ایم و به ناچار اینجا آمده‌ایم ✨زن 🧕 گفت صبر کنید تا درون خیمه را برای پذیرایی شما آماده کنم و پس از پهن کردن فرش ما را به درون دعوت کرد و 💐گفت بنشینید تا پسرم 🧑‍🦱بیاید ما نشستیم و می دیدیم آن زن 🧕 مرتب پرده خیمه رو بالا میزد به بیابان نگاه می کند و انتظار فرزندش را دارد 🌼یک باره گفت کسی از دور می آید بعد گفت شتری 🐫که می آید ، شتر 🐫فرزند می باشد ولی کسی ، بر آن سوار است پسرم نیست ✨طولی نکشید که سوار نزدیک شد و گفت ای امّ عقیل خدا تو را در مرگ پسرت 🧑‍🦱 عقیل صبر دهد زن پرسید چه شد که پسرم از دنیا رفت 💐سوار گفت : در کنار چاه آب ، شتران 🐫🐫 به هم هجوم آوردند و او را در چاه افتاد و مرد 😔 🌸زن 🧕 گفت : اکنون پیاده شو و از این مهمانان پذیرایی کن گوسفندی 🐑 به آن مرد داد و آن را ذبح کرد و غذایی برای آنان حاضر نمود و ما خوردیم و از صبر و تحمل آن زن در تعجب بودیم 😟 ✨ بعد از غذا آن زن 🧕 نزد ما آمد و گفت آیا هیچ ‌کدام ‌شما از قرآن ❤️ چیزی می‌داند من گفتم آری 💐زن 🧕 گفت چند آیه برایم بخوان تا بدین وسیله ، خاطر خود را در مرگ پسرم تسلی بخشم 🌷 من این آیات 👇 سوره بقره ، آیه ۱۵۵ و ۱۵۶ را تلاوت کردم: 🌼زن 🧕پرسید: آیا این آیات در قرآن است گفتم آری پس شکر خدا به جای آورد چند رکعت نماز خواند و دست به درگاه خدا برداشت و گفت : ✨خدایا آنچه تو فرمانداری من انجام دادم پس آنچه به صابران وعده داده ای نصیبم کن 💐 آنگاه گفت : اگر کسی در این جهان برای دیگری باقی می ماند و من می گفتم پسرم 🧑‍🦱 برای رسیدگی به کارهای من خواهد ماند 🌼 ما بر خاستیم‌ و از خیمه بیرون رفتیم این در حالی که به یکدیگر می گفتیم که در تمام عمر خود کاملتر از این زن 🧕 ندیده ایم 💐🌼💐🌼💐 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
یکی از خلفای بنی عباس در اثر عصیان و تخلف اهالی بلخ ، آن شهر را مورد غضب 😡خود قرار داده ، شخصی را از بغداد به آنجا فرستاد تا از آنها انتقام بگیرد مامور خلیفه وارد شهر بلخ شد . و دستور داد آن مردم پول گزافی به عنوان جریمه و مالیات بپردازند ولی آن‌ها قادر بر پرداخت آن مبالغ نبودند و لذا زنان خود را نزد زن حاکم فرستادند تا او وساطت کند که مامور از آنها بگذرد زن حاکم بر آن ها رقت نمود. و پیراهن گرانقیمتی که داشت و مرصّع به جواهرات گوناگون بود، و قیمتش بیش از مالیات و جریمه تعیین شده بود، به زن ها داد و گفت آن را به جای مالیات و جریمه به مامور خلیفه بدهند، و آنها چنین کردند چون مامور آن پیراهن را نزد خلیفه در بغداد برد و جریان را تعریف کرد ، خلیفه شرمنده شد. و گفت: این صحیح نیست که زنی 🧕از رعیت های من کریم تر از من باشد!!! لذا فوراً به آن مامور دستور داد به شهر بلخ بازگردد و پیراهن را باز پس بدهد و مالیات را ببخشد... و از تخلف آنها بگذرد مامور به بلخ بازگشت و پیراهن را به همسر حاکم داد !!! آن زن پرسید: آیا چشم 👁خلیفه بر این پیراهن افتاده است؟ مامور:گفت آری زن گفت : من پیراهنی را که چشم 👁 نامحرم بر آن افتاده باشد نمی پوشم. پس پیراهن را فروخته و با پول آن مسجد جامع بلخ را بنا کرد، ومابقی آن را برای تعمیرات آن وقف نمود. @Baghetamashyekhoda 💐باغ تماشای خدا 🌼🌼🌼🌼🌼 ( تحفه الواعظین )
🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌼بانوی مستجاب الدعوه @Baghetamashyekhoda 🍃 ذوالنون مصری گفت : با قافله ای در بیابانی می رفتیم و بانوی 🧕صالحه ای در کاروان همراه ما بود 🌼در بین راه دزدان به قافله حمله کردند و به غارت اموال مشغول شدند 🍃 مردم از ترس به گریه 😭 افتادند اما آن زن 🧕شروع به خندیدن کرد من به او گفتم همه مردم می گریند و تو می خندی ؟ گفت خنده ام از آن است که اینان از مخلوقی می‌ترسند که 🌺 دارند 🌼گفتم برای این بلا دعا کن که خدا فرموده : 👇 ادعونی استجب لکم ❤️ 🍃 سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت ای که آسمان را بدون پایه استوار کردی و به حق آنچه از من میدانی( مثل اخلاص و خداترسی) تسلط این دشمنان را از ما سلب کن 🌼در این هنگام ابری☁️ ظاهر شد هوا سرد شد باران ⛈ زیادی بارید 🍃 و دزدان که در حال رفتن بودن اسب ها🐎 و شتر هایشان 🐫 در آب فرو رفت به طوری که نزدیک به هلاکت شدند 🌼 آنها فریاد زدند که کسی که در میان شما هست و با او ما گرفتار شدیم ؟ برایمان دعا کند این بلا شود و 🍃 ما هم قول می دهیم همه را به شما برگردانیم 🌼 من به آن زن 🧕 گفتم برای رفع گرفتاری آنها بنما و ناگهان ابر شکافته شد و خورشید🌞 نمایان گشت و تاریکی برطرف شد و آن دزدان اموال کاروانیان را تماماً پس دادند و رفتند @Baghetamashyekhoda 🌼🍃🌼🍃🌼
🌹🌼🌹🌼🌹 🌼🌹🌼🌹 🌹🌼🌹 🌼🌹 🌹 🌼 شعوانه نام بود خوان که صدای خوب و دل انگیزی داشت و در مهم عیش و نوش بصره او را دعوت می‌کردند ، و او از این راه بسیاری به دست آورده بود . و کنیزکانی خریداری کرده و آنها را تعلیم داده بود و از آنها نیز برای همین منظور استفاده می کرد 🌼روزی با گروهی از از کوچه ای می گذشت . از خانه‌ای صدای شنید 🌼 یکی از را به درون آن خانه فرستاد و دستور داد خبری از آنجا برایش بیاورد کنیز داخل خانه شد اما نگشت 🌼کنیز دوم را فرستاد اما او باز هم بازنگشت 🌼کنیز را فرستاد و بازگشت و گفت این گناهکاران است 🌼 شعوانه خودش به درون خانه رفت تا آنچه شنیده بود ببیند در آنجا دید که نشسته و جمعی دور او را گرفتند و آن واعظ آنها را می کند و از خدا و دوزخ بیم می‌دهد آنها همه به حال خود می گریند 🌼 وقتی شعوانه وارد شد آن واعظ این آیه را درباره کنندگان روز قیامت تلاوت کرد : 👇 🌹 - آیه ۱۰ ( آنان با این بهانه های کودکانه نه تنها تو را ) بلکه قیامت را تکذیب نمودند و ما هم برای هر که قیامت را انکار و تکذیب کند آتشی افروخته آماده کرده ایم 🌹 فرقان-آیه ۱۲ که هر گاه آتش آنان را از راه دور ببیند، از آن آوای خشم و خروش بشنوید 🌹 فرقان - آیه ۱۳ و چون آنان را زنجیر شده در جایی تنگ از آن آتش در افکند در آن جا فغان و واویلا بر آرند و مرگ خویش را بخواهند 🌼شعوانه چون این را شنید دگرگون شد و به رو کرد و گفت آیا اگر من کنم خدایم می آمرزد 🌼واعظ گفت : آری اگر توبه کنی خدا تو را می آمرزد اگرچه گناهانت مانند گناه شعوانه باشد 🌼شعوانه 😭 گفت من شعوانه ام و دیگر نخواهم کرد واعظ بار دیگر او را به و اظهار دعوت کرد و به خداوند امیدوار ساخت
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸بانوی_زیرک @Baghetamashyekhoda 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 @Baghetamashyekhoda 🌸🌸🌸🌸🌸
✳️عروسی که از امام قول شفاعت گرفت 💠آیه: وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى انبیا/28 آنان، جز کسانی که خداوند از آنها رضایت دارد، شفاعت نمی کنند 💠حکایت؛ آقای مصطفی زمانی نقل می‏کند هر روز تعداد زیادی از مردم برای اجرای صیغه نکاح بدست امام خمینی نوبت می‏گرفتند، حضرت امام هم با کمال ملاطفت و مهربانی با آنها برخورد می‏کرد و در پایان نصیحت می‏فرمود که باهم بسازید و باهم خوب باشید، معمولاً در جریان خطبه یکی از آقایون طرف قبول و وکیل از جانب مرد می شد و امام هم از طرف دختر وکیل می شد. روزی جریان جالبی در این ارتباط پیش آمد، هنگامی که از دختری سوال کردند که آیا به بنده وکالت می دهید تا شما را به ازدواج این مرد درآورم؟ دختر در جواب امام عرض کرد: من شما را وکیل کردم در دنیا بشرط آنکه شما در آخرت از من شفاعت کنید، امام مقداری مکث و تأمل کرده و آنگاه فرمودند: معلوم نیست که من در آخرت بتوانم شفاعت کنم ولی اگر خداوند متعال به من اجازه شفاعت داد، از تو شفاعت خواهم کرد. مسلما این توفیق جالبی بود برای آن دختر خانم که توانست از حضرت امام قول شفاعت در آخرت را بگیرد. 📚 پی نوشت : با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل(خبرگزاری حوزه) @Baghetamashyekhoda
🌿حضرت موسی عليه السلام فقيری را ديد كه ازشدت تهيدستی، برهنه روی ريگ‌بيابان خوابيده. چون نزديك آمد او عـرض كرد : ای موسی ! دعا كن تا خداوند معاش اندكی به من بدهد كه از بی تابی، جانم به لب رسيده است. 🌺حضـرت بـرای او كـرد و از آنجا برای مناجات به كوه طور رفت . چند روز بعد ، حضرت موسی عليه السلام از همان مسير باز می‌گشت ديد همان فقير را دستگير كردند و جمعيتی هم اجتماع نموده انـد، پرسيد: چه حادثه ای رخ داده است؟ 🌿گفتند: تا به‌ حال پولی نداشت، تازگی مالی بـدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويی نمـوده و شخصی را كشتـه. اكنون اورا دستگير كرده‌اند تا به عنوان ، اعدام كنند 🌺خداوند در قرآن می فرمايد: اگر خدا رزق را برای بنـدگانش وسعت بخشد، در زمـين طغيان و ستـم می‌كنند. ولو بسط الله الرزق لعباده فی‌الارض. آیه ۲۷ سوره مبارکه شوری. 🌿 پس حضرت موسی عليـه‌ السلام به الهی اقرار واز خواهش خود نمود. 📚 حكايت های گلستان ،ص ۱۶۱ @Baghetamashyekhoda
✨﷽✨ ❤️باغ تماشای خدا ✅با خاک نشینان ✍ﺭﻭﺯﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ (ﻉ) ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﻯ ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﻧﺸﻴﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. 💎ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩند :ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻣﺘﮕﺬﺍﺭﻯ ﺣﺎﺿﺮﻡ، ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ! 🤔ﺷﺨﺼﻰ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺒﺎ! ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺﺧﺎﻙ ﺁﻟﻮﺩ ﻭ ﻛﻮﺥ ﻧﺸﻴﻦﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻰ ﺍﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﺪ... 😍ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ (ﻉ) ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﻣﻦ ﻃﺒﻖ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ (ﻗﺮﺁﻥ) ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ‌ﺍﻡ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ، ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ (ﻉ) ﻳﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﺩﻳﻦ ؛ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮش ﻛﻮﭼﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ. 👌ﺳﭙﺲ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ: ﻧﻮﺍﺻﻞ ﻣﻦ ﻟﺎﻳﺴﺘﺤﻖ ﻭﺻﺎﻟﻨﺎ ﻣﺨﺎﻓﺔ ﺍﻥ ﻧﺒﻘﻰ ﺑﻐﻴﺮ ﺻﺪﻳﻖ 🌿ﺑﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﻳﻢ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻳﻢ. 📚ﺍﻋﻴﺎﻥ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﺝ 2، ﺹ 7 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9