خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای #عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت #دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته بهسمت تو است. وقتی آنها را بهسمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی #سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
خداوندا! #پاهایم سست است، #رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در #حَرَمت پا گذاردهام دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را #برهنه #دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت #دویدم، #جهیدم، #خزیدم، #گریستم، #خندیدم و #خنداندم و #گریستم و #گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
"بخشی از وصیتنامه شهید حاج #قاسم #سلیمانی"
🇮🇷@beinotoluein