1_3081917027.mp3
5.07M
این صوت رو من گذاشتم ولی شما گوش ندید.
بیچاره میشین... بیچاره😭
همسر شهید منوچهر مدق
یاد و خاطره ی همه ی شیر زنان زینبی گرامی که با قدرت ایمانشون ،حیدر وار بعد از جنگ در میدون موندن😔
#شهید_منوچهر_مدق
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
38.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما حتما ببینید👌
داستان آشنایی و عاشقانه های شهید منوچهر مُدِق و همسرش ♥️
قسمت اول
به روایت فرشته ملکی همسر شهید
#شهید_منوچهر_مدق
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
هدیه ی واریزی دوست عزیزمون به نیابت از شهدای مدافع حرم برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها ♥️
دست خداوند نگهدارتان باشد و نور الهی روشن کننده راهتان
روزی تون مکرر زیارت اباعبدالله الحسین علیه السلام 🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهدای_مدافع_حرم
هدیه ی واریزی خانواده ی مطلبی به نیت شهید جاوید الاثر حسنعلی مطلبی برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها♥️
دستان تون پر از استجابت دعا
حاجات قلبی تون روا
روزی تون مکرر زیارت ائمه عتبات 🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهید_حسنعلی_مطلبی
سرم هوای تودارد، دلم هوای ضریح
چه می شودکه سری گوشه ی حرم بزنم؟!
#ولادت_امام_رضا
#دهه_کرامت
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دوستان عزیز
داستان جهاد نکاح را که دنبال می کنید ؟
خیلی درخواست داریم که بیشتر از دوپارتش را بارگزاری کنیم
شما هم موافقید ؟😊
ما به خواست شما احترام میگذاریم
و ان شاءالله از فردا شب سه پارت ارسال میشه😍
#داستان
💣اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیست و سوم 3⃣2⃣
خانم مائده برای اینکه به روی خودش نیاره و فضا رو عوض کنه گفت: تا شما چاییتون رو میل کنید، من یه سر به داداشم بزنم ببینم کاری نداره...☕️
از اتاق که بیرون رفت، برگشتم سمت فرزانه و اومدم یه چیزی بگم،🤨 دستهاش رو برد بالا، گذاشت روسرش و گفت: تسلیم! دیگه حرف نمیزنم ...😥🤐
با این حرکتش حرفم رو خوردم و چیزی نگفتم...
چند لحظه بعد خانم مائده اومدن داخل و گفتن: عه! چرا چایتون رو میل نکردین؟😳 شاید سرد شده. برم عوضش کنم؟ ... فرزانه زیر لب به من گفت: توقع داره خونه یه داعشی، ما از خودمون پذیرایی کنیم!😒
الان اینجا نشستیم امنیت نداریم، فرض کن چایی ام بخوریم. اگه یه چیزی داخلشون ریخته باشه چی؟!!!😱 گوشهی لبم رو گزیدم و آروم گفتم فرزانه الآن گفتی دیگه حرف نمیزنی...😠
خانم مائده که متوجه پچ پچ ما شد، گفت: اگه چایی دوست ندارین قهوه یا چیز دیگهای بیارم؟🍷🍻
من گفتم: نه دستتون درد نکنه. حقیقتا ما وقت مصاحبه کلا چیزی نمیخوریم.🤥 چون همینجوریشم وقت کم میاریم...شما بفرمایید بشینید ادامه بدیم...
گفت: هر جور راحتید و آروم نشست روی صندلی ...🪑
گفتم: رسیدیم به اینجا که با تیم دوستاتون مرتب روی معنویاتتون کار میکردید ...
گفت: درسته.👌 اتفاقاتی که اون موقع به صورت ناخواسته داشت شکل میگرفت باعث میشد من فکر کنم که خیلی کار بزرگی دارم میکنم. اینکه نافلههام ترک نمیشه. یا دعا و مناجاتم همیشه به راهه و ...
عشق به جهاد و مبارزه هر روز تو وجودم بیشتر میشد. دلم میخواست هر جور شده یه مجاهد واقعی باشم...💪
بعد ادامه داد البته جهادی که من میگم با جهادی که در ذهن شماست خیلی فاصله داره. خیلی ...
فرزانه با حرص برگشت گفت: قطعا همینطوره بالاخره ما یکی بود دو لیتر بنزین تو باک ماشینمون بریزه!😏🤨
یه نگاه جدی به فرزانه انداختم 😠بعد به خانم مائده گفتم: ببخشید ادامه بدید...
خانم مائده با آرامش گفت : بالاخره حق با دوستتون هم هست اگر تفکر و منطق پشت معنویت باشه میشه به مسیری که انتهاش بهشته رسید...😍
ولی اگر همون تفکر و منطق نباشه هر انسانی ممکنه آخرش مثل من در یه برهه زمانی به ناکجا آباد برسه !
فرزانه که انگار فتحالفتوح کرده باشه با یه لبخندی معنا دار حرفهای خانم مائده رو تایید کرد...😊
خانم مائده ادامه داد: اتفاق بدتری که در اون زمان برای من داشت میافتاد این بود که...
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیست و چهارم 4⃣2⃣
فکر میکردم دارم راه درست رو میرم و خیلی شخصیت خاصی هستم. 😎این ماجرا ادامه داشت با همون روال و روحیهای که داشتم. خیلی از هم سن و سالهای من یا هنوز مشغول عروسک بازی بودن یا دنبال چشم و ابرو اومدن برا جنس مخالف!🤭
ولی من هدفهام رو مقدس تر از این حرفها و رفتارها میدیدم. هر چند از دید خیلیها این نوع رفتارها یه جور افراطیگری محسوب میشد ...
ولی من با اینکه دختر بودم همچنان مصمم، روحیه مبارزه و جهاد رو داشتم.⚔ دیگه هجده، نوزده ساله شده بودم که خوب مثل هر دختر دیگهای، اون موقع اوج خواستگارهام بود...🎊
با یکی که بیشتر ازهمه به ایدهآلهام نزدیک بود، نامزد شدیم. 👩❤️👨همیشه با خودم فکر میکردم کسی که با من ازدواج کنه، خوشبختترین مرد دنیاست و کجا دیگه میتونه یه دختری با این همه ویژگیهای مثلا خوب پیدا کنه!🤦♀
اما واقعیت چیز دیگهای بود. من اون روز نمیدونستم چه اتفاقاتی برام در آینده میافته!😔
به هر حال؛ من با همون گرایشهایی که داشتم و کمالگراییهام، ازدواج کردم.
پسر خاصی بود فکر میکردم مثل خودمه ولی اینطوری نبود! 🥺اهل مبارزه و جهاد بود. ولی نه مثل من! این رو بعد ازدواجمون فهمیدم...😩
چیزی که من راجع به ازدواج فکر میکردم با چیزهایی که میدیدم زمین تا آسمون تفاوت داشت !😓
قبل از ازدواج فکر میکردم این آقا یکی از خاصترین وجهههای مذهبیه ولی این توهم فقط تا شب عروسی همراه من بود...💞💞
من مثل خیلی از دخترها که ازدواج را فقط تو لباس عروسش میبینن و ماه عسلش، نبودم...☹️
به هر حال هم خونده بودم، هم شنیده بودم که با ازدواج نصف دین انسان کامل میشه و من هم شدیداً به دنبال این تعالی...
ولی شنیدن کی بود مانند دیدن...😐
عروسیمون شب جمعه بود. من که توقع داشتم برای اولین بار با همسرم که دیگه نصفهی نداشتهی دینم رو کامل میکرد بعد از رفتن مهمونا و توی خونهی خودمون دعای کمیل بخونیم. 📿📖با اولین ضربهای که مثل پاتک رو سرم خراب شد رو به رو شدم...😩😭
و این تازه اول قصه بود اون شب به اندازه هزار سال تو جهنم زندگی کردن برام گذشت ...😭
به هقهق افتاد و اشکهاش روی صورتش جاری شد...😭
نمیدونم چرا توی اون لحظات دلم براش سوخت فرزانه هم دیگه فقط گوش شده بود...
خانم مائده ادامه داد: از اونجایی که توی دوران نوجونیم تمام سعی ام این بود که گذشت داشته باشم و ببخشم ...
روزهای سختی بدون حرف زدن راجع به هدفهای مقدسم و اتفاقاتی که میافتاد به همین منوال میگذشت...😢
و من، به حساب خودم خیلی روحیاتم رو کنترل میکردم و زجری که تقریبا دو سال طول کشید رو پنهان کردم ...
احساس میکردم تمام برنامههای زندگیم بهم خورده. نصف دینم که کامل نشد بماند! همون نصفهای هم که داشتم نابود شد!🥺😔
با اینکه مخالفتی نداشت، ولی نمیشد مثل قبل به تمام دعاها و مناجاتهام برسم. زندگی رویایی که من فکرش رو میکردم تبدیل شده بود به یک کنیز برای شستن و پختن و ... 😩😩
خودم رو مدام دلداری میدادم و بابت گذشت و صبری که تو ذهن خودم داشتم جایگاه مقربها رو تصور میکردم!
ولی دیگه این آقای خاص مذهبی تو ذهن من در اون موقعیت، به چنان قهقرا و پستی سقوط کرده بود که هیچ جوره نمیتونستم درستش کنم...😓
پریدم وسط حرفش و گفتم: چرا؟ اذیتتون میکرد؟
حرفی! کتکی! یعنی اینجوری بود؟🤔
در حالی که امتداد نگاهش به قاب روی دیوار بود گفت: نه اصلا اینطوری نبود ...
بدتر از این باهام رفتار میکرد شما فکر میکنید بدتر از کتک زدن یه فرد چه کاری میتونه باشه؟ 😱
من و فرزانه نگاهی به هم انداختیم و سرمون رو تکون دادیم و چیزی نگفتیم.🤭
خانم مائده که چشمهاش پر از اشک بود گفت: میگم براتون تا خودتون قضاوت کنید این نوع اذیت کردن سخت تره یا کتک خوردن!! خصوصا از وقتی که سوریه رفتیم...😨
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
حرفی ، نکتهای، پیشنهادی
باشه
با کمال میل می پذیریم😊
لینک ناشناس مون👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
تا خدایی خدا! در دل وجان است حسین...
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غمها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
شبتون حسینی🌙
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دلِ من تنگ شده دیدن تو درمان است
کاش تجویز کنندهرچه پزشک است تو را...
حسین جااااانم ♥️
✨ای که نامت به جهان ذکرِ مُدام است، بیا...
نَفَسَت سبحه ی تسبیح عَوام است، بیا...
✨شب های انتظار و همه در صف عشّاق توایم...
قائم آل نبی، وقتِ قیام است، بیا...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
سلام امام زمانم 💚
🌱السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...
🔸️سلام بر تو ای یگانه روزگار و ای تنهاترینِ عالم؛
سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد!
📙صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
صبــح اسٺ والسلام برشاه بےڪفن
روزم حسينے اسٺ از يُمن اين سلام
صلے علیڪَ يا مقطوعُ بالسُّيوف
صلے علے الحسين هرلحظہ صبح و شام
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی 🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
1_2273613383.mp3
41.59M
📿"زیارت عاشورا "
🎙#سید_رضا_نریمانی
التماس دعا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz