#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیست و چهارم 4⃣2⃣
فکر میکردم دارم راه درست رو میرم و خیلی شخصیت خاصی هستم. 😎این ماجرا ادامه داشت با همون روال و روحیهای که داشتم. خیلی از هم سن و سالهای من یا هنوز مشغول عروسک بازی بودن یا دنبال چشم و ابرو اومدن برا جنس مخالف!🤭
ولی من هدفهام رو مقدس تر از این حرفها و رفتارها میدیدم. هر چند از دید خیلیها این نوع رفتارها یه جور افراطیگری محسوب میشد ...
ولی من با اینکه دختر بودم همچنان مصمم، روحیه مبارزه و جهاد رو داشتم.⚔ دیگه هجده، نوزده ساله شده بودم که خوب مثل هر دختر دیگهای، اون موقع اوج خواستگارهام بود...🎊
با یکی که بیشتر ازهمه به ایدهآلهام نزدیک بود، نامزد شدیم. 👩❤️👨همیشه با خودم فکر میکردم کسی که با من ازدواج کنه، خوشبختترین مرد دنیاست و کجا دیگه میتونه یه دختری با این همه ویژگیهای مثلا خوب پیدا کنه!🤦♀
اما واقعیت چیز دیگهای بود. من اون روز نمیدونستم چه اتفاقاتی برام در آینده میافته!😔
به هر حال؛ من با همون گرایشهایی که داشتم و کمالگراییهام، ازدواج کردم.
پسر خاصی بود فکر میکردم مثل خودمه ولی اینطوری نبود! 🥺اهل مبارزه و جهاد بود. ولی نه مثل من! این رو بعد ازدواجمون فهمیدم...😩
چیزی که من راجع به ازدواج فکر میکردم با چیزهایی که میدیدم زمین تا آسمون تفاوت داشت !😓
قبل از ازدواج فکر میکردم این آقا یکی از خاصترین وجهههای مذهبیه ولی این توهم فقط تا شب عروسی همراه من بود...💞💞
من مثل خیلی از دخترها که ازدواج را فقط تو لباس عروسش میبینن و ماه عسلش، نبودم...☹️
به هر حال هم خونده بودم، هم شنیده بودم که با ازدواج نصف دین انسان کامل میشه و من هم شدیداً به دنبال این تعالی...
ولی شنیدن کی بود مانند دیدن...😐
عروسیمون شب جمعه بود. من که توقع داشتم برای اولین بار با همسرم که دیگه نصفهی نداشتهی دینم رو کامل میکرد بعد از رفتن مهمونا و توی خونهی خودمون دعای کمیل بخونیم. 📿📖با اولین ضربهای که مثل پاتک رو سرم خراب شد رو به رو شدم...😩😭
و این تازه اول قصه بود اون شب به اندازه هزار سال تو جهنم زندگی کردن برام گذشت ...😭
به هقهق افتاد و اشکهاش روی صورتش جاری شد...😭
نمیدونم چرا توی اون لحظات دلم براش سوخت فرزانه هم دیگه فقط گوش شده بود...
خانم مائده ادامه داد: از اونجایی که توی دوران نوجونیم تمام سعی ام این بود که گذشت داشته باشم و ببخشم ...
روزهای سختی بدون حرف زدن راجع به هدفهای مقدسم و اتفاقاتی که میافتاد به همین منوال میگذشت...😢
و من، به حساب خودم خیلی روحیاتم رو کنترل میکردم و زجری که تقریبا دو سال طول کشید رو پنهان کردم ...
احساس میکردم تمام برنامههای زندگیم بهم خورده. نصف دینم که کامل نشد بماند! همون نصفهای هم که داشتم نابود شد!🥺😔
با اینکه مخالفتی نداشت، ولی نمیشد مثل قبل به تمام دعاها و مناجاتهام برسم. زندگی رویایی که من فکرش رو میکردم تبدیل شده بود به یک کنیز برای شستن و پختن و ... 😩😩
خودم رو مدام دلداری میدادم و بابت گذشت و صبری که تو ذهن خودم داشتم جایگاه مقربها رو تصور میکردم!
ولی دیگه این آقای خاص مذهبی تو ذهن من در اون موقعیت، به چنان قهقرا و پستی سقوط کرده بود که هیچ جوره نمیتونستم درستش کنم...😓
پریدم وسط حرفش و گفتم: چرا؟ اذیتتون میکرد؟
حرفی! کتکی! یعنی اینجوری بود؟🤔
در حالی که امتداد نگاهش به قاب روی دیوار بود گفت: نه اصلا اینطوری نبود ...
بدتر از این باهام رفتار میکرد شما فکر میکنید بدتر از کتک زدن یه فرد چه کاری میتونه باشه؟ 😱
من و فرزانه نگاهی به هم انداختیم و سرمون رو تکون دادیم و چیزی نگفتیم.🤭
خانم مائده که چشمهاش پر از اشک بود گفت: میگم براتون تا خودتون قضاوت کنید این نوع اذیت کردن سخت تره یا کتک خوردن!! خصوصا از وقتی که سوریه رفتیم...😨
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
حرفی ، نکتهای، پیشنهادی
باشه
با کمال میل می پذیریم😊
لینک ناشناس مون👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
تا خدایی خدا! در دل وجان است حسین...
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غمها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
شبتون حسینی🌙
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دلِ من تنگ شده دیدن تو درمان است
کاش تجویز کنندهرچه پزشک است تو را...
حسین جااااانم ♥️
✨ای که نامت به جهان ذکرِ مُدام است، بیا...
نَفَسَت سبحه ی تسبیح عَوام است، بیا...
✨شب های انتظار و همه در صف عشّاق توایم...
قائم آل نبی، وقتِ قیام است، بیا...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
سلام امام زمانم 💚
🌱السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...
🔸️سلام بر تو ای یگانه روزگار و ای تنهاترینِ عالم؛
سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد!
📙صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
صبــح اسٺ والسلام برشاه بےڪفن
روزم حسينے اسٺ از يُمن اين سلام
صلے علیڪَ يا مقطوعُ بالسُّيوف
صلے علے الحسين هرلحظہ صبح و شام
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی 🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
1_2273613383.mp3
41.59M
📿"زیارت عاشورا "
🎙#سید_رضا_نریمانی
التماس دعا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️🍃
🍃🍃
🍃
♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#چله_زیارت_عاشورا
#روز_سی_هفتم
🖇۸ خرداد ۱۴۰۲
۹ ذی القعده ۱۴۴۴
به نیابت از
🌷شهید مدافع حرم
روح الله قربانی🌷
و
🌷شهیده زینب کمایی🌷
🌷شهید غیرت
علی خلیلی🌷
به امید شفاعت شون 🤲
اللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پویش_زیارت_اولی_ها
🍃
🍃🍃
🍃♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💕معرفی شهید
نام و نام خانوادگی: شهید روح الله قربانی
نام پدر : داوود
محل تولد : تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۳/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۳
محل شهادت: سوریه - دمشق - حلب
مدت عمر: ۲۶سال
محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
قطعه و ردیف و شماره : ۶-۸۷-۵۳
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#یڪروایتعاشقانہ
همسرِ شهید روح الله قربانی میگه :
وقتی روحالله شهید شد چند وقت بعد
خیلی دلم براش تنگ شده بود
به خونه خودمون رفتم ،
وقتی کتابی که روحالله به من
هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی
برگ گل رز برام نوشته بود:
عشق من !دلتنگ نباش (:🫀🥺
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
50.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند شهید روح الله قربانی🌷🌷
📽ببینید ..
#شهید_روح_الله_قربانی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#معرفی_کتاب
#دلتنگ_نباش
دختری برای همین روزها و دهههای معاصر، پسری متولد سالها پس از انقلاب و جنگ. هردو جنگ را ندیدهاند، زینب و روحالله. عاشقانهای را آغاز میکنند که خیلی امتداد نمییابد.
روایت یک عاشقانه آرام را میتوان به راحتی در کتاب «دلتنگ نباش» خواند. راوی «زینب» است؛ همسر شهید مدافع حرمی که در دوران دانشجویی ازدواج میکند. همه چیز از یک دعا در مشهد آغاز میشود و نقطه وصل امام رضا (ع) است.
روایت این زندگی تخیلی و یا سورئال نیست؛ همانی است که رخ داده و همان است که هر دو خواستهاند. سوریه نقطه عطف کتاب است؛ واژهای که برای نسل امروز کلمهای آشناست. روایت این دلدادگی در کتاب «دلتنگ نباش» منتشر شده است.
#شهید_روح_االله_قربانی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🕊یاامامرضا 🌱
🕊دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت🕊
نماز در حرمت " اهدنا" نمیخواهد💐💛
#دهه_کرامت
#ولادت_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
1_4562226490.mp3
10.76M
دلتنگم به شوق تو هوایی ام ..🕊
می دانی
امام رضایی ام💚
#دهه_کرامت
#ولادت_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
31.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌سال شصت و پنج تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به جامعه الزهراء قم بروم در یک زمان نسبتاً طولانی منتظر پاسخ آزمون ورودی و مصاحبه شدم به شاهینشهر رفتم و با معرفی امام جمعه شاهین شهر در بخش تعاون سپاه مشغول بکار شدم، یک روز ساعت سه بعدازظهر بعد از پایان کار، پای پیاده از سپاه به سمت خانه حرکت کردم ،یک موتورسوار مرا تعقیب کرد قدمهایم را تند کردم او هم سرعتش را تند کرد و با لحن تهدیدآمیز گفت: چند سال پیش خواهرت را کشتیم با چادرش اون رو خفه کردیم برای خانوادهی شما درس عبرت نشد حالا تو سپاه رفتی و کار میکنی؟!...
چند بار به سمت من حملهور شد تا با موتور به من بزند من در کوچهها میدویدم و او دنبالم میکرد و من فریاد میزدم ظهر تابستان بود موتورسوار ویراژ میداد و قصد زدن من رو داشت با زدن چند زنگ پشتسرهم بچهها و مامان به کوچه ریختند اما موتورسوار فرار کرد مامان برخلاف زمان گم شدن زینب بدون ترس و خجالت من را به سپاه برد و ماجرا را برای آنها تعریف کرد فرمانده سپاه از من خواست که روز بعد با صحنهسازی و تحت مراقبت دور نیروهای سپاه به سمت خانه بروم تا آن مرد را دستگیر کنند اما از موتورسوار خبری نشد..
روایت بانو مینا#کمایی
خواهر #شهیده_زینب_کمایی
#سالگرد_پرواز_شهیده_کمایی
#شهیده_زینب_کمایی
#من_میترا_نیستم
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حال دلمون رو عوض کنیم
بریم یه سر
چایخانه حضرت رضا صفا کنیم ♥️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#دهه_کرامت
#ولادت_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
¦ #معࢪفےشہید🌹○°
|🌹| نام:علی خلیلی
|🌹| سن:٢٣
|🕊| تاࢪیختولد:۱۳۷۱
|🌹| محلتولد:تهران
|🕊| تاࢪيخشہادت:٩٣/١/۴
|🌹| مزاࢪشہید:بهشت زهرا'س'
|🕊| وضعیټتاھل:مجرد
|🌹| نحوھ شہادت:درگیری خیابانی
‹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
✅حتما بخوانید 👌👌
✨علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد💕 و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد.
شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود.😢 اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند.
اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند.😖 دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت.😭 ماهها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد.
علی پهلوان و خوش عیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد.🥹 زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. وقتی که مذهبی های تسبیح به دست و جانماز آب کشیده او را نصیحت می کردند: " جوان مگر مملکت قانون ندارد تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی و ..." و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق.🍂
اماعلی جان داد چون نخواست و نمی توانست بی غیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین می دانست و خونش را نیز در راه دفاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد😔. علی عزیز شهید غیرت است نه شهید امر به معروف.
اهل ظاهر شاید در آن لحظه به بیش از تذکر لسانی فهم نمی کردند. اینکه به حکم امر به معروف اگر ضرر جانی داشت نباید خطر کرد. عافیت اندیشی فقط یک انسان را فدا نمی کند؛ غیرت را به خاک می کشد.💔
ماجرا اینجا تذکر لسانی نبود. قصه دفاع از ناموس بود که تاب از علی ربود. خون علی از رگ غیرتش جاری شد تا روح بلند مردان با غیرت زنده بماند. رخ گلگونش راز ماندگاری قلندری و رستم صولتی است. با خونش حرفها زد؛ نقشی ماندگار...✨
🥀 در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم 🥀
🥀سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر
#شهید_غیرت
#شهید_علی_خلیلی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz