حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند: به خدا و محمد (ص) و علی (ع) ایمان نیاورده است کسی که هرگاه برادر مؤمن او برای رفع حاجتی نزد وی بیاید، با چهره باز با او برخورد نکند. اگر بتواند خود حاجت او را برآورد باید در این باره به سرعت اقدام کند و اگر نمیتواند، نزد دیگران برود تا حاجت او را برآورده سازد، و اگر کسی غیر از این باشد که برایت وصف کردم هیچ گونه ولایت و رابطهای بین ما و او نیست.
#حدیث_ناب
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
همچنین
حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود:
💢 کسی که یکی از خواستههای برادر دینی خود را برآورد خداوند عالم در روز قیامت صد هزار خواسته او را بر میآورد که نخستین آنها بهشت است و از جمله این پاداشها آن است که خویشان و آشنایان و برادران دینی او را نیز وارد بهشت میکند و به شرط اینکه ناصبی نباشند.»
در روایت دیگری امام صادق (ع) فرمود:
هر مؤمنی که برادر دینی خود را یاری ندهد با اینکه قدرت این کار را دارد خداوند او را به حال خود واگذارد و در دنیا و آخرت خوار و ذلیلش کند.»
باند پرواز 🕊
سلام ونووور ورحمت به شما که به قلم حقیر نگاه پرمهر و محبتی داشتین..لطف شما مستدام عزیزانم..برای نوش
「💙」
در شعر، شکوه تو به تصویر نگنجد
چون کوهِ مصوّر شده بر کاغذ کاهی:)))!
{#امام_زمان}
سلام ونور واحترام محضر امام عصر ارواحنا فداء وشماهمراهانِ جان...🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🌷🌷🕊من به خاطر شوک زیادی که وارد زندگی ام شد دیگر دوست نداشتم پایم را از خانه بیرون بگذارم حتی به ادامه ی تحصیلم دیگر فکرنمیکردم ومیخواستم اول دبیرستان ترک تحصیل کنم اصرار دیگران هم بی فایده بود...مدیر مدرسه ی ما یکی از خوبان روزگاربود.ازهمانهایی که عطربهشتی از وجود پرخیرشان؛تمام زندگی اطرافیانشان رامعطربه رنگ خدامیکرد...کنج اتاق کنار سجاده زُل زده بودم به عکس شهید عباس بابایی ومحو لبخندش بودم وداغ اشک از چشمانم صورت رنجورم را میسوزاندوپرت شدم به روزهای گذشته...سال۶۶ بودکه که من کودک ۵_۶ساله بودم ولی خیلی خوب یادم هست که روز تشییع پیکر سرلشگرخلبان شهید والامقام حاج عباس بابایی که افتخارشهرم قزوین بوده وهست؛به همراه مادرم ودوستانش راهی شاهزاده حسین(پسر جانِ امام رضاجانمان)شدیم وباباهم از طرف شرکت باتمام پرسنل راهی شده بودند..جای شماخالی...چه روز باشکوهی بود..تاچشم کار میکرد جمعیت بودوازهلی کوپترهای تو آسمان گلهای گلایول ورُز مثل باران برسر حاضرین می بارید وانگارملائک درآسمان داغ تابستان دررفت وآمدبودند هردسته برای خودش نوحه وسینه زنی داشت وزنان هم جواب میدادند: تاخون در رگ ماست خمینی رهبر ماست...سقای حسین سیدوسالارنیامد،ای اهل حرم ...خلاصه بگویم همدلی وعشق موج میزد ومن هم مثل مادرم وبقیه اشک میریختیم...آخر یک نور از دنیای تاریک ما آدم ها کم شده بود ..اوکه به قول باباومامان عاقبت بخیر شد امّا ماخاکیان مانده بودیم و کارهایی که هر روز یک پیامد برای زمین داشت..آن روز من از اسماعیل قربان شده ی شهرم نووووور گرفتم و دوستدارش شدم...
باصدای زنگ خانه از گذشته پرت شدم به سر سجاده..داشتم وصیت نامه عباس آقارا درذهن پرآشوب وخسته ام مُرورمیکردم که به همسرش گفته بود:ملیحه جان مسلمانی کن مسلمانی فقط به نمازوروزه نیست این که کسی اگربه توبدی کرد ودوباره دیدی به اوخوبی کن کمکش کن.. ادامه تحصیل بده..خوب درس بخوان....یک لحظه احساس کردم شهید دارد بامن سخن میگوید!گذشت از خطای دیگران؟؟بخشش او؟؟خوب درس خواندن؟؟؟!!!ادامه تحصیل!!!درهمین افکارغرق بودم که مادرم صدازد دخترم خانم مرادیان آمده!!!او مدیر دبیرستان مابود ومادرش دوست صمیمی مادرم بودکه صاحب فرزند نمیشدواز پرورشگاه اوراکه ۷ساله بود به فرزندی قبول کردو بزرگ کرد..خیلی محجبه وباوقاربود خودش مادربود حالاوبا اندام لاغروقدبلندش وعینکی که از معصومیت چشمانش کم نکرده بود ؛به نگاهم خیره مانده بود..جلوآمدومرادرآغوش کشید وگفت :حیف که مدرسه بدون قاری مونده وگرنه خدمتت میرسیدم!لبخندی زدو جویای حالم شد ..هرمدیری بود مرا ازمدرسه اخراج وراهی دبیرستان شبانه میکردولی گفتم که اواز خوبان عالم بود...از فردای آن روزبا صحبتهایی که شد مشتاق حضور درمدرسه شدم وراهی دبیرستان شاهد مهدیه شدم...راستی من قاری رتبه اول استان بودم وهمین چیزها نوری میشدکه راه راروشن میکرد..جدا ازاینکه هر روز سرصف ومراسم هاقاری بودم نماینده وانتظامات هم بودم واین باعث شد کمتر درگیرگذشته شوم..من وصیت نامه شهیدراانجام داده بودم...حجابم که کامل بود..نمازو واجبات هم همین طور واما...حسین که اینهمه در حقم نامردی کرده بود را از اعماق وجودم بخشیدم ازخداخواستم اورایاری کند تاهدایت شود بجای آه دیگر هر روز برایش دعای خیرمیکردم...من چرا اینقدر نرم شده بودم ؟؟؟چه میفهمیدم که شهید کار خودش راکرده بود ومرا بانور خودش راهی مسیری جدید میکرد...شهداچقدر واسطه ی شگرفی هستند چه مغناطیسی دارند ومن هربار اینگونه غافلگیرشان میشدم...
سلام خدابرشهیدان🌷
و این ماجرا ادامه دارد...
#ارسالی_شما
دلنوشته ی ارسالی یکی از اعضای خوب کانال مون از جریان تحول شون💕
و معجزه هایی که ادامه دارد..❣
باند پرواز 🕊
دلنوشته ی ارسالی یکی از اعضای خوب کانال مون از جریان تحول شون💕 و معجزه هایی که ادامه دارد..❣
این نکته را برای دوستان تازه وارد به کانال مون هربار متذکر میشم 🙏
اگه نکته ای ، حرفی ، درباره ی دلنوشته های داستان واقعی زندگی این دوست عزیزمون دارین در ناشناس مون بفرمایید 👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
20.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید👌👌👌
#نماهنگ؛ پرچم ...
#محرم نزدیک است..🏴
#حاجمنصورارضی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
「💙」 در شعر، شکوه تو به تصویر نگنجد چون کوهِ مصوّر شده بر کاغذ کاهی:)))! {#امام_زمان} سلام ونور واحت
دوستان و همراهان خوب
توجه داشته باشید
❌دلنوشته ی این دوست مون از داستان زندگی شون اختصاصی کانال باند پرواز هستش
لطفا به هیچ وجه در کانال ها و گروه هاتون بازنشر ندین ❌ ❌ ❌