🦋⃟📸
#سلامامامزمانم💕✋🏻
بــاهـرنفسےسلامڪردنعشقاست
آقابہتـواحتـرامڪردنعشقاست
اسـمقشنگٺبہمیانچونآیـد
ازروۍادبقیامڪردنعشقاست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✨🌸
به رسم با ادبان احتـرام اضافه کنیم
برای عرض ارادت قیام اضافه کنیم
به سمت حضرت ارباب خم شویم همه
به ذکرصبح کمی هم سلام اضافه کنیم
صبحتون حسینی🌤❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
میگفت: فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا
اگر دلتان سخت به تَنگ آمد،
با ذکرِ حسین(ع) نَفَس بکشید.🍃💕
#عزیزم_حسین
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_سی_و_سوم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۲۹ مرداد ماه ۱۴۰۲
سوم صفر ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت شهید
🌷 وحید فرهنگی والا 🌷
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷
#یا_ذی_الجلال_والاکرام
بارالها!معبودا ،
معشوقا....
ما را از كسانى قرار ده
كه درختان "شوق تو"
در باغ سينه هایشان
شاخه گسترده
و آتش محبّتت
دل هايشان را فرا گرفته است
و چشمانشان با نگريستن به تو روشن گشته است
🌷حضرت امام سجاد (ع)
مناجات العارفین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
یه موقع به زور بازو و تواناییت مغرور نشیااا اونی که کار هارو پیش میبره خداست ..
#تلنگرانه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
جنـگ بر روی #چــادر
آغازش #ڪربــلا بود ...
دشمن مــے خواهد
چـــادر از سر
زنانِ حسینے بردارد...
اولین هستہ مقاومت تشڪیل مے شود ؛
بہ فـــرماندهے
زینـب...
#عفت_زینب_وار 🏴
#حجاب_فاطمی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
حجاب و انحراف!! خیلی از صفحات حجاب استایل در حال تبلیغ عباهای خودشونن و تشویق می کنن برای اربعین چا
حجاب و انحراف ❗️
⭕️بله شیطان که نمیاد به من بگه ول کن بانو ..اصلاً #اربعین نرو...
میگه با همچین استایلی برو اربعین :)!
پ.ن : حواسمون باشه که چجوری #حجاب واقعی رو دارن تحریف میکنن...
#حجاب_یعنی_عدم_جلب_توجه
#حیا
#بی_تفاوت_نباشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دقت کنید !!
حقیقت و فلسفه حجاب یا دليل بودن حجاب برای دوری از هر گونه نگاه نامحرم است!
#حجاب_یعنی_عدم_جلب_توجه
#بی_تفاوت_نباشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
«🦋🌿»
وَقْتِۍبـٰاچٰادُر،شَـبیہِمٰـادَرِسٰـآدٰاتْمِیشَـوِۍ
نِـیٰازۍبِہتَعریِـفْاَزآننِـیست...!
دُختَرهَمِیـشِہنِگٰاهَـشمَعطـوفِبِہمٰادَر
#حجاب_فاطمی
#حیا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #روز_سی_و_سوم_چله_زیارت_عاشورا🌱 🏴 ۲۹ مرداد ماه ۱۴۰۲
🍃زندگینامه شهید وحید فرهنگی والا🍃
🖇شهید «وحید فرهنگی والا» متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و فارغ التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه آزاد واحد تبریز بود. او برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مقابله با تروریستهای تکفیری راهی سوریه شد و بعد از مدتی بر اثر انفجار مین در شهر ادلب سوریه به شدت مجروح شد. سپس برای مداوا به تهران منتقل شد 16 آبان ماه 96 در آستانه اربعین حسینی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.🌹🕊
این شهید 26 ساله از اعضای فعال بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز بود که بعد از اتمام تحصیلات در رشته مکانیک وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. او هجدهمین شهید مدافع استان اذربایجان شرقی است💛
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔹خدا هم اورا دوست دارد 🔹
#خاطرات_شهید
همسر شهید نقل میکنند: از خصوصیات و اعمال آقا وحید کاملا برایم روشن بودکه خدا هم اورا دوست دارد،💛اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند همگی گویای این حقیقت بود.
🔘همیشه میگفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم، برای دنیا و آخرتم کافی است....✨🌺
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
خدایا!!🤲
هرچی نزدیکتر میشیم نگرانیم بیشتر میشه
نذار این بندهی گناهکار از حرم باز جابمونه..💔
#دلتنگ_اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
گفتم دلم کربلا میخاد
-گفت : همین ک دوست داری بری برات ثواب مینویسن
گفتم حاجی ما دلتنگیم ، ثواب میخوایم چیکار...💔😭
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_نوزدهم یه سری جملات،کارها،فکرها،صوتها، آدمها، نگاهها،وجودها.
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_بیستم
✍🕊✍🤍✍🕊✍🤍✍🕊پیچیدگیهای رنجِبزرگ، همان رزقهای من
لایحتسب الهی هست که از یک روحِبزرگ
برای ظرفیتهای بزرگ نداشته، تو را آماده
میکند² و اگر مدیریت رنج را بلد نباشی به
ارتجاع¹ صفاتِ اشتباهِ داشته یا توقف در
داشتههای خوبی که باید زمینهی ارتقا را
فراهم میکرد ، میمانید و بهمیزان وسعتِ
شما، مسیر رشد بقیه را هم سد میکنید و
هم انحراف ایجاد میکنید ..درست مثل من و باربد که مسیر رشدمان سد شد!تصمیم گرفتم به خانه بروم و دلجویی کنم این که ماندگار شده بودم کنار باربد هیچ روند روبه پیشرفت و رشد نداشت و اتفاق بهتری درحال رخ دادن نبود جز اینکه تنهاترو غمگین تر میشدم نه دخالت کردن درکار مادرو پسر درست بود ونه نتیجه میداد حرف من هم کاری از پیش نميبرد!به خانه که میخواستم برسم آنقدر فکرم درگيربود که بوته های خاردار گل رز رونده ی همسایه را ندیدم و چادرم گیر کرد به آن ونميدانيد چه اوضاعی شد چادرتازه من پاره شد آن هم به شدت وعين یک کودک درمانده خیره به آسمان وبعد به چادرم بارانی شدم وگريستم!آنقدرکه هق هق میزدم باربد که بيکاربود و اصلا توقعی از اونداشتم مادر هم که حالا دلگيربوداصلا دوست نداشتم به زحمت بيندازمش! به فکر قلکي افتادم که مادر باربد داده بود تا هدیه نقدی ها راداخلش بیندازیم و جمع کنیم برای اقلام خرید کالاي ازدواج!با خودم گفتم قلک را بشکنم تاچادربخریم ولی کاش دستم میشکست! برگشتم نمی توانستم جلو مهناز با چادر پاره وارد خانه شوم هزار جور فکردرسرم می چرخید و ترجیح دادم برگردم وفکر چاره کنم!مامان راضیه بعد من به خريدرفته بود وبهار در رابازکردسريع چادر رادرآوردم و گفتم حواسم نبود باربد قراربود بیاد بريم جایی..نيومده؟بهارخيلي عادی گفت:نه عزیزم؛الان نمیاد دوباره بايدچشات به در خشک بشه! بیا تو عزیزم! دلم به آنها گرم بود.به سمت اتاق مان پاتندکردم وقلک را بیرون آوردم باضربه به زمین تکه ای از آن شکست و خیالم راحت شد پولهاراشمردم و قلک را داخل کمد گذاشتم و پول را دوباره در کمد گذاشتم..کاش زودتر بیاید وآرامم کند...درهمین فکر بودم که بهار از من خواست که اگر کسی در زد پاسخ بدهم ساعت ۱۲هر روز باید تثبیت خوانی قرآن ميکردحافظ ۵جز قرآن بود ومن خیلی اورا دوست داشتم...نگارخواهر کوچک باربد هنرمند بود ومن کم کم به او در طراحی و کارهای دیگر کمک میکردم اوگرافيک میخواند عین خودم کم توقع بود برعکس برادرش باربد!همسرم درهر زمینه ای توقعش زیاد بود و گاهی این موضوع باعث دعواميشد و حال و هوای خانه ابری ميشدونفس کشیدن درآنجاخيلي سخت ميشد!بالاخره بعداز ساعتها نزدیک عصر باربد به خانه آمد..نمی دانستم چطور مطرح کنم واز کجا شروع کنم که از اتاق خواب صدای داد ش بلندشد!وااااااااااااای خدایا رحم کن من دلم شورميزد وبعد داد بدتر شد..با پاهای لرزان به سمت اتاق رفتم انگار به زور پاهایم کشیده میشد!داشتم میرفتم که محاکمه شوم و محاکمه ی تلخی شدم تلخ تر از زهر حلائل!
و این تلخی ها درگزند خاطراتم ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌