باند پرواز 🕊
✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊 #دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_بیست_هشتم 🌷بسم ربّ الشهداء والصديقين🌷 باز هم در معج
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_بیست_نهم
✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊میگمقبولداری!
هیچکسنمیتونهمثلخدا
اینقدرزیباوآروم؛
آدمو ببخشه؟!
تازهبهروتھمنمیاره :)
کهگاھےکۍبودۍوچےشـدی!
هیچوقت از توبه نترس!برای توبه هیچ وقت دیرنیست!
خب؛من و باربد دلمان سفر میخواست سفری ازجنس نور برای آغاز زندگی!تصمیم گرفتیم به سوریه برویم ودیگر جشني نگيريم و عوض جشن و پایکوبی نور و برکت روانه ی زندگی مشترکمان کنیم!اما بازهم با مخالفت خانواده هایمان روبروشديم!کاش راضی میشدند!دلیل مخالفت شان هم این بود ما برای شما کلی برنامه چیدیم وآرزوداريم!مگر آرزوی آنها خوشبختی مانبود؟خب؛ما این نوع خوشبختی راميخواستيم بدون گناه و کلی نور و رزق و برکت راهی زندگی مان میشد نه اینهایی که همه ميخواستندوآرزوميکردند!آنقدر اشتیاق این زیارت و سفر را داشتیم که هردو از خیر لباس عروس و دامادی هم میخواستیم بگذریم اما به ظاهر صلاح مارا اینگونه ميديدند!آنها باید بیشتر به تأثیر معنوی تصمیم ما تفکرميکردند و کمک حالمان ميشدنددرآن تاریکی و جهالت مدرنی که داشتیم کم کم راهی اش میشدیم!بازهم نشد وما یک جور هایی دلخورشديم و دوباره به آرزوهای پدر و مادرانمان تسلیم شديم..مهناز هم بايد جهیزیه اش را تکمیل میکرد و زودتر از ما باید عروسی ميگرفتنداما با مریض شدن آذر خانم مادر مؤمن و مهربان و زحمت کش مهناز؛خبرهای خوبی در راه نبود!اورابه بیمارستان که بردند،طی یک سری آزمایشات مشخص شد که عفونت وارد خون او شده و خیلی امیدی به زنده ماندنش نيست!اومادر هشت فرزند بود؛ شش دختر ودو پسر!شش ماه از سال را به شمال میرفت و کشاورزی انجام ميدادو وقتی می آمد همیشه مشغول شستن لباس و نظافت منزل بود...من همیشه از دیدن وضعیت او و خانه اش قلبم به درد می آمد واگر آنجا بودم همیشه کمک حالش بودم دختران آن خانه تنبل و بی خیال بودندوهرچه باآنها صحبت میکردی،فایده ای نداشت!حتي ناراحت هم میشدند!برعکس نگاروبهار ومن که نیازی به گفتن نداشتیم همه جوره کارها روی دوش مان بود واگر ولمان میکردند کارهای مردانه راهم انجام میدادیم و چه بسا که گاهی هم همین طور میشد!مادرم تماس گرفت که مادر مهناز بستری است وبرای ملاقات باید به بیمارستان برویم!باربد گفت که ما خودمان می آییم ومنتظرنمانند.من نه دلم می آمد ونه میخواستم که بدون آنها بروم ولی باز بخاطر اینکه همسرم ناراحت و ناراضی نباشد؛يکجوري محترمانه به خيرگذراندم..باربد از شرکت آمد و من نمی دانستم تا کی باید صبر کنم تا همراهی ام کند..تا سر حرف را باز کردم عصبانی شد و حرف ابوذر را پیش کشید و بهانه کرد چون او هم می آید نمی خواهد برویم!وای خدای من! این راديگر کجای دلم میگذاشتم؟تمام فکرم پیش بیماری آن بنده خدا و آبروی برادرم و خانواده ام بود!آن وقت باربد درچه فکری بود!؟اصرار من کار را بدتر میکرد و این اوضاع خنجری شده بود که گلویم را نه میبرید ونه قلبم را از کار می انداخت!چه کسی میتواند درک کند که این لحظه های دردناک بر من چگونه گذشت!آن روز ما به ملاقات نرفتیم و باربد مدام مرا زیر نظر داشت تا اگر خطایی کردم به من گيربدهد و قضیه کش بیاید ولی من دیگر به دعا وثنا رو آوردم و مرتب ذکر می گفتم تا شفاحاصل شود و سایه اش مستدام بماند...روز بعد من بی خیال به استقبالش رفتم و خودش گفت که آماده شو به بیمارستان برویم خداراازته دل شکر کردم که بیشتراز اين آبروی همسرم و خانواده به خطر نیفتاده!راهی شدیم دربین راه حرف نميزدوناراحت به نظر می آمد من هم سکوت کرده بودم چندتايي کمپوت و آبمیوه خریدیم و ساعت ملاقات جلوی بیمارستان بودیم همه آمده بودند و خیلی شلوغ بود باربد گفت که به سمت مادر وعروستان برو من هم اینجا راحت ترم همین که رسیدیم به بخش گفتندکه به آی سی یو منتقل شده وماهمگي تغییر مسيرداديم..من بامهناز و علی آقاومادرم تاازپله ها بالا برویم ابوذر پایین آمدوسلام کرد با اینکه من سرم پایین بود ولی همان سلام کار خودش راکرد .....باربد کوهی از باروت شده بود درحال انفجار😳😱
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
باند پرواز 🕊
آهسته قدم بزن خدا میداند جامانده دلی به زیر پایت زائر😭😭 سلام وعرض ادب خدمت اعضای محترم کانال باند
سلام رفقای باند پروازی
عزاداری هاتون قبول باشه ان شاءالله 🖤
__همانطور که مطلع هستید ؛ امسال پویش دلنوشته جاماندگان ( جامانده نیستیم دلداده ایم) اربعین را برگزار کردیم.
و با متون رفقامون دلمون پرکشید سمت صحن و سرای ارباب جانم ، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام .✨
تا دقایقی دیگر قرعه کشی این پویش خدمتتان ارسال می شود....♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا برای دریافت هدیه ، شخصی ادمین کانال مراجعه کنید🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇شایدهمامامحسین«ع»
یکفراقیبرایعاشقانشایجادکردهتاعاشقتربشوند.
چونعاشقوقتیدرغمِفراقمیسوزد،بهترتربیتمیشود
وبعددوبارهاوراتحویلمیگیرند
| استاد پناهیان |
شب و عاقبتمون حسینی 🌙🖤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
حالمندقیقامثل اون شخصےِ ڪہ
ࢪفتپیشامامجواد علیه السلام وگفت:
جوانم..!
بࢪیدهام..!
بہتہخطࢪسیدهام...!
آقاگفت:
«فرّو إلی الحسین علیه لسلام»❤️
بہسمت حسین فࢪاࢪ ڪن... :)
شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما
کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانه ما؟!
ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما🥺
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
شبتونمهدوی🌙💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام آقای من❤️
خوش به حال دل من مثل تو آقا دارد
بر سرش سایه ی آرامش طوبا دارد
با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد
پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد
صبحتون مهدوی🌤✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
من ڪفتر جلدٺ همہ دم بوده و هسٺم
سخٺ اسٺ ڪه دور از حرمٺ زنده بمانم
محزون شده ام از غم هجران تو آقا
تاکے ز رهِ دور سلامٺ برسانم
صبحتون حسینی💫💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سَلامْ ميدَهَمُ و دِلْخُوشَمْ كِه فَرمُوديدْ:
هَر آنکِه دَر دِلِ خُودْ یادِ ماسْت، زَائِرِ ماست…!❤️
May 11
🏴 مشهد مقدس رنگ و بوی شهادت امام هشتم (ع) را به خودش گرفت...
▪️خدمترسانی مواکب اطراف حرم مطهر رضوی در دهه آخر صفر
▪️#امام_رئوف #انیس_النفوس
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بسیار خرسند شدیم
که یکی دیگه از عزیزان منتخب قرعهکشی زائر اولی های کانال مون
بعد از مدتی کسالت و درگیری با بیماری
الحمدلله راهی سفر نور و زیارت ائمه ی عتبات شدند😍😍
حس خوب دريافت پیام دوست عزیزمون
تقدیم به همه ی شما خوبان که با کمک هاتون
ما را یاری کردین🌹🌹🌹🌹
زیارت آقا سیدالشهدا روزی تک تک تون ان شاءالله 🤲
35.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙#سخن_بزرگان
✅نمازی عجیب که باعث بخشش گناهان میشود...
◾️ افرادی که دچار مشکلات روحی خاص هستند، همچنین افرادی که مشکلات ماورایی دارند، حتما این نماز را بخوانند. این نماز فوق العاده است و برای هر درد و بیماری، درمان است.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دلشکستن ؛
یکیازموانعاستجابتِدعاست . . . ! '
-استـادفاطمۍنیـا🌱'!
#تلنگر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
💟 #حدیث_گرافی
‼️حواست باشه
امام علی علیهالسلام:
در فریب آرزوها عمر به پایان میرسد💔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️#شبهه:
این عملکرد مذهبی هاست که همه را بیاعتقاد کرده و از دین زده کرده است!
حتما ببینید 👌👌👌
#پاسخ از استاد شجاعی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید 👌👌
چرا هرکی #ظالمتره سالمتره؟!
چرا بعضیا هرچیظلم بیشتر میکنن وضع مالیشون بهتر میشه و بلا و #گرفتاری ندارن؟🤔
🎥استاد قرائتی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
یه جملهی بینظیر خوندم که حیفم میاد با شما قسمتش نکنم؛
«بعضی وقتا که در شرایط سخت هستی، فکر میکنی که دفن شدی، اما در واقع
تو کاشته شدی »🌱
از کسی پرسیدند:
کدامین "خصلت"
از "خدای"
خود را "دوست" داری؟!
"گفت":
همین" بس" که میدانم
او میتواند
"مچم" را بگیرد
ولی "دستم" را میگرد
#خداجانم 💙
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_بیست_نهم ✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_سی_ام
✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊 همان درد ها و رنج هایی که حس میکنیم ما را از پا در می آورد، از یک زاویه دیگر در واقع عامل پیشرفت و حرکت و رشد ماست..
بهم گفت: تعریف تو از دنیا چه جوریاست؟
گفتم: شبیه موکب های توی مسیر کربلاست!🌿
توقف هایمان هم بوی مقصد میدهد!🪴 تاکنون فکر کرده ای
به صفحه های قدیمی قلبت رجوع کنی! آن ها را آهسته کمی ورق بزنی!
شاید باید قلمی نو در آن بنوازی!
یا که لاک غلط گیر را فعال سازی...🌿انباری از باروت در درون باربد درحال انفجاربود و من بی سلاح ومظلومانه مورد هجوم این شکّ وظن بودم میدانستم به محض تنهاشدنمان او مرا سخت تحت فشار خواهد گذاشت و رفتارش بسی نفس گيرخواهدبود!خدايا!کمک!خدايا!بعداز ساعتی که گذشت راهی شدیم به سمت خانه!من وباربد!اما با چه حس وحالي!پاهايي که کشيدنش روی آسفالت به وضوح دیده ميشدو ذهنی پرآشوب و دلی پر خون و قلبی دردمند از کار نکرده وبه قولی آش نخورده و دهان سوخته!سیلی از سؤالاتش به راه افتاد و من سيل زده هرجوابي که میدادم بی فایده بود!او فکر می کرد من از آمدن ابوذر (پسردایی عروسمان)خبر دارم یا مثلا مهناز مرا خبر دار کرده فلانی ميآيدتوهم بيا!خدايا!تصور کن من چرا باید حالا به این چیزهای مزخرف فکر میکردم؟ چرا باید حالا که متأهل هستم به غیر از باربد فکرکنم؟ منی که در روزهای مجردی او را پس زدم الان چرا این کار را باید بکنم؟خودم رامی شناختم و از این کنایه ها و تهمت ها و گمانها زجر می کشیدم! دیگر مانده بودم روزهای بعد چه کنم؟حال مادر خانم علی آقا وخیم بود و من نميتوانستم بی تفاوت باشم؟ حالا در این شرایط بد تمام رفتارها و گفتارهای باربد مثل پتک در مغزم فرو میرفت و درد می آمد تمام وجودم! شبکه های سلولی بدنم هرکدام جداگانه درحال پوسیدن بودند..توضیح بی فایده بود و اصلا آخرش دیگر سکوت میکردم و جز اشک ریختن وغصه خوردن؛به ابوذر تنفربيشتري می ورزیدم که چرا آنجا باید می آمد؟منطق و استدلال دیگر برای ذهن خسته ام نمک روی زخم بود!گاهی اوقات آرزو میکردم کاش آدم بی خیالی بودم از این گوش می شنیدم واز آن گوش بیرون میدادم ولی تک تک حروف و کلمات باربد میچسبید به تارهای صوتی و بلندگو میشد در افکارو ذهنم ودیگر رهانميشدم!برای روزهای زیادی که با این حال گذشت افسوس کوچکترین چیزی است که در وصفش خوردم ..روزهای بعد هم نرفتیم تا با مامان راضیه به ملاقات رفتیم خداراشکر که ابوذر نبود اما باربد مرتب طعنه هایش را میزد!مثلا: منتظر کسی هستی؟گفته بود نمیاد؟ بامهناز هماهنگ کردی که نیاد چون من میام؟ وااااااااااااای خدای من! همه برای آذر خانم می گریستند ومن دیگر تاب نیاوردم و برای حال زار خودمان ضجه میزدم و دلم میخواست از عمر من بگيرندوبه او بدهند درعوض من را راهی قبرستان کنند!از بچه گی عادت به آرامش و امنیت داشتم حالا جای خالی این دوتا در زندگی ام خیلی خالی بودونداشتن اینها ادامه کار را سخت کرده بود...تنها درمسیر ایستاده بودم و کمک میخواستم! اینها چیزی نبود که مرا به زانو دربیاورد!صبور بودم و سکوت کردم!
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌