eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیایی پر از مطالب شهدا 📚 استوری 🎥 چله های گوناگون📿 پروفایل🖼️ و..... در باند پرواز🕊️ «باند پروازی برای شهید بودن و شهید شدن _حاج قاسم _ » https://chat.whatsapp.com/FlxH5n39D5rKAd4hYj4IP8
پدرانمان خرمشهر را آزاد کردند ما قدس را آزاد خواهیم کرد. ان شاءالله 🙏 سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر گرامی باد🌷
💛 🔹سردار سرتیپ پاسدار اسکندری در تمام هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور داشت و به درجه جانبازی نائل آمد. پس از آن در نهادهای مختلف در سمت‌های گوناگونی خدمت کرد. پیش از شهادت مدیرکل بنیاد شهید استان فارس بود و  پس از بازنشستگی نیز به تبعیت از امر رهبری در دفاع از حرم اهل بیت به سوریه رفت و در خرداد ۹۴ در حلب به شهادت رسید. پیکر ایشان به دست گروهک تروریستی اجناد الشام افتاد و سر وی توسط یکی از فرماندهان این گروه تکفیری از تن جدا شد و تصاویر آن را در اینترنت منتشر کردند. از سردار اسکندری به عنوان نخستین مدافع حرمی یاد می‌کنند، که به مانند مولایش حضرت سیدالشهدا (ع) سر از بدنش جدا شده است. پیکر وی هیچ وقت به ایران بازنگشت. شهید اسکندری یک شب قبل از شهادت گفته بود اگر من شهید شدم، مرا با همین لباس نظامی‌ام خاکم کنید. همرزمانش هم زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن. حالا تو شهید شو..! شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی. شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🌷🌷🌷 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌺صبح امروز... طراحی چهره ی یکی از فاتحان خرمشهر،سردار شهید حمید ایرانمنش (مشهور به حمید چریک) ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باند پرواز 🕊
💢#یادآوری#روز_اول خواندن زیارت عاشورا به نیت شهید 🔸سجاد طاهر نیا🔸 فراموش نشود 👌🏻🌿
🔖#روز_سوم خواندن زیارت عاشورا به نیت شهید 🔸سجاد زبرجدی🔸 فراموش نشود 👌🏻🌿
باند پرواز 🕊
" ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز سوم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز چهارم 『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید ابراهیم هادی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۳۶/۰۲/۰۱ شهادت🌱 ۶۱/۱۱/۲۲ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 🎬 ماجرای شهید ابراهیم هادی و دختر جوان .... 📌 همیشه آیه‌ ی ، «وَ جَعَلْنا...» را زمزمه می کرد ‌گفتم : آقا ابراهیم ! این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه ، اینجا که دشمن نیسٺ ! نگاه معنا داری کرد و گفٺ : 🌹دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره! ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز به عشقت عاشورا می‌خوانم ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇چهارم خرداد ۱۴۰۱🖇
آرامش را در همه جا جستجو کردم؛ غافل ازاینکه؛ آرامش؛ از رگ گردن به من نزدیکتربود! َ«وَنَحنُ اَقْربُ مِن حِبلِ الِوِریدْ» ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
ا﷽ا 🖇تقویم روز 🖇 امروز چهارشنبه ✨ 🍃۴ خرداد ۱۴۰۱🍃 🍃ا25May 2022ا🍃 🍃23شوال1443🍃 📍وقایع مهم📍 🔶روز دزفول 🔹روز مقاومت و پایداری ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز چهارم 『💛 ـ ـ ـــــ᯽
شهید 💐 *پهلوانِ گمنام...*🕊️ *شهید ابراهیم هادی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: کانال کمیل *🌹دوست← در باشگاه کُشتی آماده تمرین بودیم🤼‍♂️ ابراهیم پهلوان هم وارد شد🌙چند دقیقه بعد یکی از دوستان گفت: ابراهیم وقتی داشتی میومدی با این شلوار🍃و پیراهن شیک و ساک به دستت🍃دو تا دختر مرتب از تو حرف میزدند❌ابراهیم با این حرفها جا خورد‼️و از آن روز به بعد پیراهنش بلند🍃 شلوارش گشاد🍃و به جای ساک از پلاستیک استفاده میکرد🍃صدای زیبایی داشت🌙بیشتر برای حضرت زهرا(س) می‌خواند🌙یکبار او را مسخره کردند🥀گفت: دیگر مداحی نمی‌کنم! 🍂 حضرت زهرا (س) را در خواب دیده بود🌙 فرموده بودند: نگو نمی‌خوانم🥀ما تو را دوست داریم💕 هرکس گفت بخوان، تو هم بخوان.»🎤همرزم← مرتب صدای انفجار می‌آمد💥 بدون آب🥀ضعف و گرسنگی🥀بچه ها غرق خون بودند🩸اما فقط یکی بود که این 5 روز را سر پا نگه داشت🥀۲۲ بهمن ۶۱ بود از یک طرف آرپی‌جی میزد💥 یک طرف تیر بار شلیک میکرد💥 به مجروح ها رسیدگی میکرد🌙اما با انفجاری💥روی زمین افتاد🥀و دیگر کسی او را ندید🥀ابراهیم همیشه از خدا میخواست گمنام بماند🥀و زیبا به آرزویش رسید*🕊️🕋 *جاویدالاثر* ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
🖇 سعی کنید هر روزتان به نیت یه شهید باشد دیگر اینجوری وقتی می خواهید گناه کنید اول شرم می کنید . ♥️🍃شهید ابراهیم هادی🍃♥️ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
📌این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم وتغییر ندهیم جامعه ساخته نمی شود.❗️ ابراهیم _هادی ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باند پرواز 🕊
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز چهارم 『💛 ـ ـ ـــــ᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پنجم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید رضا حاجی زاده ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۶۶/۰۶/۱۰ شهادت🌱 ۹۵/۰۲/۱۷ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 🎥لحظه خداحافظی شهید مدافع حرم « رضا حاجی زاده » از خانواده و کودک خردسالش💔 💠فرازی از وصیتنامه شهید : من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید. ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز به عشقت عاشورا می‌خوانم ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇پنجم خرداد ۱۴۰۱🖇
همه چیز در زمان‌بندی خدا اتفاق میفته...🙃 🌙 شبتون بخیر
ا﷽ا 🖇تقویم روز 🖇 امروز پنجشنبه ✨ 🍃۵ خرداد ۱۴۰۱🍃 🍃ا26May 2022ا🍃 🍃24شوال1443🍃 📍وقایع مهم📍 🔶روز نسیم مهر ( روز حمایت از خانواده زندانیان) ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باند پرواز 🕊
" ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پنجم『💛 ـ ـ ـــــ᯽
💌🔗زندگی نامه شهید رضا حاجی زاده🔗💌 🧕🧔ماجرای ازدواج شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرش🧔🧕 مادر شهید رضا حاجی زاده این گونه بیان می‌کند: وقتی ۱۸ سالش بود برای خدمت به سپاه رفت 🚶‍♂و پس از پایان دوره سربازی هم همان جا جذب شد. حدود ۲۰ سالش بود که یک روز مرا صدا کرد🗣 برد سر کوچه و یک دختر خانم محجبه را از دور نشانم داد 😍و گفت: مامان اگر می­ خواهی برای من زن انتخاب کنی این مدلی انتخاب کن💏. با خنده گفتم: مادر جان تا آنجایی که اطلاع دارم در کوچه ما دختر محجبه­ ای نیست که بتونه دل پسر منو ببره.😉 خیلی پرس و جو کردم ببینم این دختر خانم از کدام خانواده است؟🤔 وقتی شناختم متوجه شدم شرایطشان به هم نمیخورد اما به رضا گفتم: تو این مدل می­خواهی من برایت پیدا می­‌کنم.😇 خلاصه به چند نفر سپردم یک دختر محجبه خوب برای پسرم می­‌خواهم🙁. یکی از بستگان ما که از موضوع مطلع شد گفت: مدتی پیش که رفتم برای دخترم مانتو 👚بخرم یک دختر خانم محجبه در آن تولیدی بود می‌خواهی برو یک سر آن‌جا او را ببین.🧐 این را هم بگویم که چون دختر نداشتم، دخترهای سر زبان­‌دار را خیلی دوست داشتم🤩 که عروسم شوند تا هم صحبت هم باشیم. خلاصه یک روز آدرس تولیدی را که اتفاقا نامش هم✨ «تولیدی رضا»✨ بود، گرفتم و رفتم دیدم یک آقای مسنی🙎‍♂ آنجاست و خبری هم از دختری که گفته بودند نبود. 🤷‍♀بی­خیال شدم و برگشتم خانه🏡. از این ماجرا ۲ ماه گذشت، یک روز بنده خدایی شماره ای از من خواست که چون بیرون از خانه بودم گفتم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت📝 که زنگ بزنم و تلفن را بدهم. کارت مربوط بود به تولیدی رضا، پرسیدم شما با صاحب این تولیدی چه نسبتی دارید🤨؟ گفت: نسبت که نه اما تازگی در کوچه ما ساکن شدند.🏘 گفتم: دختر دارند😜؟ گفت: بله. پرسیدم چطور دختری است؟🧐 وقتی خصوصیاتش را گفت ازش خواستم هماهنگ کند یک روز برویم منزلشان🚶‍♂🚶‍♀.این همان مریم است.برای اولین بار که با مادر عروسم صحبت کردم مخالفت کرد و گفت: مریم سنش خیلی کم است ☹️فعلا شوهرش نمیدهیم.🙃 من هم نتوانستم دیگر حرفی بزنم و رفتم. تا اینکه شب ولادت امام موسی­ بن جعفر(ع) رفتم مسجد که یکی از همسایه ها به دختر خانمی اشاره کرد و گفت این همان مریم است😎. رفتم جلو و سعی کردم باهاش گرم بگیرم😊، مریم هم دختر خوش برخورد و اجتماعیای بود.🤓 پرسیدم: اسم شما مریم است؟🤔 با تعجب از اینکه نامش را از کجا میدانم😯، گفت: بله وبا اصرار میپرسید اسمش را از کجا شنیدهام😦🙄؟ حقیقت را گفتم و برایش توضیح دادم که پسرم پاسدار است😚 و دنبال دختر خوبی برایش میگردم، 🤗شما را انتخاب کردم که خانواده قبول نکردند😖، امروز اتفاقی شما را دیدم و در دلم نشستی😌، حالا با این اوصاف نظرت چیست؟😉 مریم صورتش سرخ شد و سرش را پایین انداخت 😓و گفت: حالا ببینیم خدا چه می‌­خواهد.🤕 بالاخره توانستم قاپش را بدزدم.🤤 آن شب آمدم ماجرا را برای رضا تعریف کردم و گفتم: دختری پیدا کردم با همان مشخصاتی که تو می­خواهی😃. پرسید: اسمش چیست؟ 🤔گفتم: مریم😉. گفت: خوب است.🙂 کم کم با مادرش رابطه برقرار کردم تا راضی شود😇. خلاصه رفت و آمدها شروع شد و بالاخره توانستم قاپ مریم خانم را بدزدم☺️.وقتی رفتند داخل اتاق حدود ۴ ساعت حرف زدند!😳 زمانی که میخواستیم به قصد خواستگاری برویم منزل عروسم به مادرش زنگ زدم 📞و گفتم: امشب خانوادگی برای مهمانی به منزل شما می‌آییم🏚🚶‍♂، فقط به عنوان آشنایی. وقتی قبول کرد سوء استفاده کردم و یک جعبه شیرینی🍰 و دسته گل🌹 هم گرفتم گفتم شاید پسر را ببینند به دلشان بنشیند. جعبه شیرینی🍰 و گل🌹 را هم موقع بردن پنهان کردم که همسایه­ ها نبینند مبادا اسم دختر مردم بی خودی سر زبان ها بیافتد👀. به پدر مریم گفتم: قصد ما از آمدن خواستگاری است🤤، ایشان هم گفت: ما تازه به این کوچه آمدیم و شما را نمی شناسیم.😕 تا خواستم خودمان را دقیق معرفی کنم آقا رضا گفت: مامان جان اجازه می ­دهید من شروع کنم😇؟ مرد باید خواستگاری کند نه زن. من هم خوشحال شدم و او شروع کرد: اعوذ بالله من الشیطان­ رجیم و خودش را معرفی کرد، حدود نیم ساعت صحبت کرد 😁و پدر مریم جان هم سکوت کرده بود.😋 سپس گفت: پسری که خواستگاری خودش را به دست می­ گیرد پس می­ تواند گلیمش را هم از آب بیرون بکشد😚 و دخترم را خوشبخت کند.😎 صحبت­ ها که انجام شد، پرسیدم اگر رضایت دارید دختر و پسر با هم چند دقیقه ای صحبت کنند.☺️ وقتی رفتند داخل اتاق حدود ۴ ساعت حرف زدند!😆😮 ما خسته شدیم، می­ نشستیم، راه می­رفتیم،🚶‍♂ بلند می­شدیم خبری از آمدنشان نبود. آخر میوه🍎 پوست کندم تا به این بهانه بروم ببینم چقدر دیگه طول میکشد، دیدم دو تایی سرشان پایین است و به هم نگاه هم نمی ­کردند. 😅به پسرم سپرده بودم اگر حس کرد جواب مریم مثبت است یک هدیه🎁 به او بدهد، رضا هم یک کتاب 📒به او داد و من هم بلوزی 👗خریده بودم که به عروسم دادم 💜🌿
باند پرواز 🕊
💌🔗زندگی نامه شهید رضا حاجی زاده🔗💌 🧕🧔ماجرای ازدواج شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرش🧔🧕 مادر شهید ر
مراسم عروسی🧖‍♂🧖‍♀ ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد🕌 برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.🧕 جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟🤔 می­‌دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم: انشاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود.❤️ من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت. دوست داشتم فقط برای من باشد خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: می­‌خواهی بروی اجازه می­‌دهم ولی باید یک قول بدی. پرسید: چه قولی؟ گفتم: عروس اول و آخرت من باشم🤣. خندید گفت: باشه. حق مأموریتش اندازه یکماه نشاء کاری بود آقا رضا همیشه می­‌گفت من دوست دارم یک شغل دوم پیدا کنم که اگر روزی سپاه به من حقوق نداد به خاطر پول بیرون نیایم، یعنی اینقدر عاشق کارش بود.🤩 یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند گفت کلش به قدری بود که ما همان پول را با یکماه نشا کاری در می‌آوردیم. نمی فهمم چرا بعضی ها می‌گویند مدافعان حرم برای پول می روند.😣 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
شهید حاجی زاده_۲۰۲۱_۰۹_۳۰_۲۲_۴۴_۲۴_۰۶۵.mp3
417.7K
✨شبـ ـنشینے با شہدا✨ شهید حاجی زاده🌷 🥀 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
" ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پنجم『💛 ـ ـ ـــــ᯽
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز ششم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید سعید کمالی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۶۹/۰۶/۱۹ شهادت🌱 ۹۵/۰۲/۱۷ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💠ما انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را به استقرار تبدیل کنیم و رسیدن به این هدف هزینه دارد و هزینه آن همین درسوریه و عراق شهید دادن است... ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز به عشقت عاشورا می‌خوانم ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇ششم خرداد ۱۴۰۱🖇
🕊🌹 ❤️ 🔸چہ ڪنم حُب حُسین است حلاوت دارد 🔸دل تنگـــم بہ خـــُدا میـل زیــارت دارد 🌙🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅📣📣📣📣📣📣📣 ناب ترین تصویرها و بیانات از شهدای شاخص ، که در هیچ جا ندیدایم و نشنیده ایم حتما ببینید التماس دعا https://eitaa.com/BandeParvaz
 فصل‌های پیش از این هم ابر داشت بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت پیش از اینها آسمان گلپوش بود پیش از اینها یار در آغوش بود اینک اما عده‌ای آتش شدند بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند از بلند از حلق آویزها قلب‌های مانده در دهلیزها بذرهایی ناشناس و گول و گند از میان خاک و خون قد می‌کشند بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند عده‌ای حسن القضاء را دیده اند عده‌ای را بنزها بلعیده اند بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند ای بی جان ها! دلم را بشنوید اندکی از حاصلم را بشنوید تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست بین ابروها رد قناسه چیست تو چه می‌دانی سقوط «پاوه» را «عاصمی» را «باکری» را «کاوه» ‌را هیچ می دانی«مریوان» چیست؟‌ هان! هیچ می‌دانی که «چمران» ‌کیست؟ هان! هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟ هیچ می‌دانی «دو عیجی»‌ در کجاست؟ این صدای بوستانی پرپر است این زبان سرخ نسلی بی سر است با همان‌هایم که در دین غش زدند ریشه اسلام را آتش زدند پای خندق‌ها احد را ساختند خون فروشی کرده خود را ساختند زنده‌های کمتر از مردارها با شما هستم، غنیمت خوارها بذر هفتاد و دو آفت در شما بردگان سکه! لعنت بر شما باز دنیا کاسه خمر شماست باز هم شیطان اولی الامر شماست با همانهایم که بعد از آن ولی شوکران کردند در کام علی باز آیا استخوانی در گلوست؟ باز آیا خار در چشمان اوست؟ ای شکوه رفته امشب بازگرد! این سکوت مرده را درهم نورد از نسیم شادی یاران بگو از «شکست حصر آبادان» بگو! از شکستن از گسستن از یقین از شکوه فتح در «فتح المبین» از «شلمچه»، «فاو»‌ از «بستان» بگو! از شکوه رفته! از «مهران»‌ بگو! از همانهایی که سر بر در زدند روی فرش خون خود پرپر زدند شب شکاران سحر اندوخته از پرستوهای در خود سوخته زان همه گل ها که می بردی بگو! از «بقایی» از «بروجردي» بگو! پهلوانانی که سهرابی شدند از پلنگانی که مهتابی شدند عشق بود و داغ بود و سوز بود آه! گویی این همه دیروز بود اینک اما در نگاهی راز نیست تیردان پرتیر و تیرانداز نیست نسل های جاودان فانی شدند شعرها هم آنچه می دانی شدند روزگاران عجیبی آمدند نسل های نانجیبی آمدند ابتدا احساس هامان ترد بود ابتدا اندوهامان خرد بود رفته رفته خنده ها زاری شدند زخم هامان کم کمک کاری شدند خواب دیدم دیو بی‌عار کبود در مسیل آرزوها خفته بود خواب دیدم برف ها باقی شدند لحظه‌های مرده ام ساقی شدند ای شهیدان! دردها برگشته اند روزهامان را به شب آغشته‌اند فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند چشمهامان مست و جادوگر شدند روحهامان سخت و تن آلوده‌اند آسمانهامان لجن آلوده‌اند هفته ها در هفته ها گم می‌شوند وهم‌ها فردای مردم می‌شوند فانیان وادی بی سنگری! تیغ ها مانده در آهنگری حاصل آغازها پایان شده است؟ میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟ شعله ها! سردیم ما، سردیم ما رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما «یسطرون» ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم بحر مرداب است بی امواج، ‌آی! عشق یک شوخی است بی حلاج، آی! یک نفر از خویش دلگیر است باز یک نفر بغضش گلوگیر است باز زخمی‌ام، اما نمک… بی فایده است درد دارم، نی لبک… بی فایده است عاقبت آب از سر نوحم گذشت لشكر چنگیز از روحم گذشت ☘☘☘🌹🌹🌹🌹🌹😭😭😭😭😭😭 https://eitaa.com/BandeParvaz