10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در زیارت بُعد منزل نیست، پس هر عاشقی
پشت بام خانه را مرقد تصور می کند
یک سلام از پشت بام خانه دادم ، فطرست
جای خالی مرا در کربلا پُر می کند
صبحتون حسینی ♥️💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷
🔆بخـــــوان #جوشن_کبیر #فراز۴۸
🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان
🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#چله_زیارت_عاشورا🌱
به نیابت از شهدا
"به نیت تعجیل در فرج حضرت ولی عصرعج"
#روز_چهارم
#هیجدهم_شعبان_۱۴۴۵
#نهم_اسفند_۱۴۰۲
به نیابت از
🌷شهیدمنوچهر مُدِق🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج 🤲
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #چله_زیارت_عاشورا🌱 به نیابت از شهدا
#یادآوری⤴️
امروز چهارمین روز چله مون به نام 🌷شهید منوچهر مدق🌷
زیارت عاشورا را میخونیم به نیت تعجیل در امر فرج 🤲
نیت می کنيم و
همه ی عبادات و ثواب کارهای خیر امروزمون
را به نیابت از این
شهید بزرگوار
به محضر امام زمان عج هدیه می کنیم 💕
.
دوستان
در صورت امکان صدگل صلوات هم به محضر شهید هدیه کنید 🙏
.
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی هوای شهر نفس گیر می شود
با ذکر یا رضا (ع) نفس تازه می کنم ..
السلام علیک یا ابالجواد
یا امام رئوف
یا علی بن موسی الرضا(ع)🤚
#چهارشنبه_های_امام_رضاجان 💜
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #چله_زیارت_عاشورا🌱 به نیابت از شهدا
سلام خدمت دوستان بزرگوارم
ظهر سرد زمستانی تون بخیر☁️🌨
عزیزان
طبق روال قبل
ما به رسم ارادت و برای آشنایی دوستانی که با شهید آشنا نیستند و همچنین یادآوری و تلنگر به خودمون و اونایی که از قبل شناخت از شهید بزرگوار داشتند
در طول چله ی زیارت عاشورامون زندگینامه ی شهید مربوط به اون روز را به طور مختصر و در حد حوصله ی مخاطبین در کانال قرار میدیم
عزيزان علاقمند به آشنایی بیشتر
می تونن مطالب بیشتر را از طریق سایت های مرتبط پیگیری کنند 👌
.
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #چله_زیارت_عاشورا🌱 به نیابت از شهدا
امروز در چله ی زیارت عاشورامون مهمان جانباز شهید سید منوچهر مدق هستیم
شخصا ارادت ویژه ای نسبت به ایشون دارم
سعی می کنم مطالب مربوط به ایشون را کامل بفرستم
خواهش میکنم
حتما حتما بهره ببرید و با این شهید بزرگوار آشنا بشید 🙏
.
باند پرواز 🕊
امروز در چله ی زیارت عاشورامون مهمان جانباز شهید سید منوچهر مدق هستیم شخصا ارادت ویژه ای نسبت به ای
فرشته ملكي همسر شهید مدق متولد سوم فروردين سال 1342 در تهران است. او در جريان مبارازت انقلابي سال 57 با شهيد مدق آشنا شد و يك سال بعد به عقد ازدواج او درآمد.ثمره اين زندگي مشترك خاطره انگيز و عاشقانه دو فرزند به نامهاي "علي" و "هدي" ست.آشنايي با منوچهر:
اولين ديدار ما روز 13 آبان 57 در تظاهرات دانشگاه تهران بود. به همراه دوستانم براي پخش اعلاميه رفته بودم كه درگيري مردم و دانشجويان با ساواك شروع شد.
در آن ميان يك لحظه ديدم يك نفر دست مرا گرفت و كشيد و با صداي بلند گفت: "خودت را بكش بالا "
از ترس، سوار موتور آن جوان شدم. "او منوچهر بود".
بعدها فهميدم او پسر همسايه ماست. تا آن روز نديده بودمش. بعد از آن چندين بار ديگر هم منوچهر را در تظاهرات ها ديدم.
بعد از چند بار ملاقات كوتاه و ايجاد حس مشترك ميان هر دويمان، اولين جلسه خواستگاري صورت گرفت و منوچهر شرايطش را برايم گفت:او گفت كه؛ اگر قرار باشد اين انقلاب به من نياز داشته باشد و من به شما، من مي روم نياز انقلاب و كشورم را ادا كنم، بعد احساس خودم را. ولي به شما يك تعلق خاطر دارم».
بايد خوب فكر مي كردم ؛ منوچهر تا دوم دبيرستان درس خوانده بود و رفته بود سركار. مكانيك بود و خانواده ي متوسطي داشت.
خانواده ام مخالفت مي كردند. اما من انتخابش كرده بودم. منوچهر صبور بود، بي قرار كه مي شد، من هم بي طاقت مي شدم.
چند ماه به انتظار گذشت، منوچهر كه حالا پاسدار شده بود براي خودش برنامه هايي داشت. گفت: بايد به كردستان بروم.
بالاخره موافقت پدر را گرفتيم . نيمه شعبان سال 58 آغاز زندگي مشترك ما شد.
#شهید_منوچهر_مدق
🥀🕊 @BandeParvaz
ادامه دارد ..
فرشته ملكي فصل جديد از زندگي خود را با شهيد مدق آغاز كرد.🌾
او مي گويد: يك ماه تمام را در شمال كشور به ماه عسل گذردانديم. تازه آمده بوديم سر زندگي مان، كه جنگ شروع شد.
شش ماه رفت و خبري از آمدنش نشد. دوري از منوچهر برايم سخت بود. به همراه او به جنوب كشور رفتم و تا آخر جنگ آنجا مانديم.
در جنوب ما در يك اتاق كوچك زندگي مي كرديم. منوچهر چند ماه يكبار مي آمد و سري به من مي زد و دوباره مي رفت.
شايد شش ماه اول بعد ازدواجمان كه منوچهر رفت جبهه، برايم راحت تر گذشت. ولي از سال شصت و شش ديگر طاقت نداشتم. هر روز كه مي گذشت به همسرم وابسته تر مي شدم. دلم مي خواست هر روز در جمع ما باشد و بماند پيشمان.💔
سال 60 علي به دنيا آمد. خيلي خوشحال بود.هدي هم سال 65 به دنيا آمد. منوچهر عاشق بچه ها بود.💞
منوچهر در عمليات كربلاي شيميايي شد. تنش تاول مي زد و از چشم هاش آب مي آمد.❤️🔥
بعد از جنگ
منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال كرج شد. گاهي براي پاكسازي و مرزداري مي رفت منطقه. هر بار كه مي آمد، لاغرتر و ضعيف تر شده بود.
نمي توانست غذا بخورد. مي گفت «دل و روده م را مي سوزاند. همه ي غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمي دانستيم شيميايي چيست و چه عوارضي دارد. دكترها هم تشخيص نمي دادند. هر دفعه مي برديمش بيمارستان، يك سرم مي زدند، دو روز استراحت مي داند و مي آمديم خانه.
#شهید_منوچهر_مدق🕊🥀
🥀🕊@BandeParvaz
ادامه دارد...
.