eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح خدمت‌اربابم♥️🤚 حالم دوباره صبح شد و رو به راه شد وقت سلام و عرض ارادت به شاه شد صبحتون حسینی♥️ https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنویسید حسن و بخوانید كرم بنویسید بقیع و بخوانید حرم بنویسید ضریح و بخوانید نشد بنویسید رواق و بخوانید چه شد بنویسید غریب و بخوانید حسن بنویسید غلام و بخوانید كه من... جان💚 https://eitaa.com/BandeParvaz
1_1498890846.mp3
10.27M
سلام اول صبح به سید الشهدا علیه السلام♥️ 🎤کربلایی حسین_طاهری • يِـه سَـلٰام كـِه مـٖيـدَم رُو بـِه حَـرَمْ..... صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ♥️ https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت🌱 ملت ایران از برکات دهه هشتادی و نودی‌ها بهره‌مند خواهد شد. ۱۴۰۱/۰۸/۱۱ 💚 https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- یه‌جـٰآنوشته‌بود شَھآدت‌یك‌مقآم‌روحیست ! دنبـٰآلِ‌گلولہ‌خوردن‌نبـآشید .. رآستم‌میگفت قبل‌ازشَھآدتش.. شھیدِزنده‌بود :) - - https://eitaa.com/BandeParvaz
🏷 در قنوت نماز هایش می‌خواند : اللّٰهم اَخرِج حُب دُنیا مِن قَلبی...! نمی‌خواست ذره ای از دنیا در قلبش باشد..؛ شهید شد..!((:💔 https://eitaa.com/BandeParvaz
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔹هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد. 🔸 متهم به من گفت : برو ابراهیم رو بگو بیاد من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت می دم. 🔻ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر نده! این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه! متهم ۲۴ ساعت داخل بازداشگاه بود. بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی می شد. https://eitaa.com/BandeParvaz
☘༻‌﷽‌༺☘ 「🤍🕊」 به قول‌شھیداحمدمشلب(: اگرنگاھ‌به نامحرم‌راڪنترل‌ڪنید نگاھ‌خداروزیتون‌میشود 🔗♥️. .' ‌‌‌‌ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز شانزدهم آبان ماه هفتمین سالگرد شهادت شهید محمد حسین محمد خانی معروف به حاج عمار ...💚 قهرمان عاشق کتاب قصه دلبری 🌱 هرکس هر چقدر که میتونه صلوات یا قران یا زیارت عاشورا یا.... بهشون هدیه بده قطعا شهدا بی جواب نمیذارن ... https://eitaa.com/BandeParvaz
💕برشی از کتاب قصه ی دلبری 💕 🦋💫محمد حسین پروانه ی شهر دمشق💫🦋 صدای ''این گل پر پراز کجا آمده'' نزدیک تر میشد.سعی میکردم احساساتم را کنترل کنم. می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر می‌ریزم اشکِ روضه ی امام حسین علیه‌السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین. هرچه روضه به ذهنم می‌رسید می خواندم وگریه میکردم.دست وپاهایم کرخت شده بود ونمی توانستم تکان بخورم. یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود وبه من می‌گفت شمازودتر بروبیرون. نگاهی به قبر انداختم. باید میرفتم.فقط صداهای درهم وبرهمی می شنیدم که از من میخواستن بروم بالا... مو به مو همه ی وصیت هایش را انجام داده بودم درست مثل همان بازی ها. سخت بود در آن شلوغی وگریه و زاری باکسی صحبت کنم. آقایی رفت پایین قبر .در تابوت را باز کردند. وداع برایم سخت بود ولی دل کندن سخت تر‌ 💔⚡️💚 چشم هایش کامل بسته نمیشد می‌بستند دوباره بازمیشد وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر پاهایم بی‌حس شد کنار قبر زانو زدم همه ی جانم را آوردن در دهانم که به آن آقا حالی کنم بااو کار دارم از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم همان که محرم ها می‌پوشید.چفیه ی مشکی هم بود.صدایم می لرزید به آن اقاگفتم این لباس وچفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش.خداخیرش بدهد، درآن قیامت، با وسواس پیراهن را کشید روی تن محمدحسین وچفیه را انداخت دور گردنش.✨ فقط مانده بود یک کار دیگر به آن آقا گفتم شهید می خواست برایش سینه بزنم شما میتونید؟ بغضش ترکید دست وپایش را گم کرده بود.نمی توانست حرف بزند چنددفعه زد روی سینه اش.بهش گفتم نوحه هم بخونید.برگشت نگاهم کرد صورتش خیس بود نمی دانم اشک بود یا آب باران.پرسید چی بخونم گفتم هرچی به زبونتون اومد گفت خودت بگو نفسم بالا نمی آمد انگار یکی چنگ انداخته بود وگلویم را فشار میداد.خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم گفتم: " از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین دست وپامیزد حسین زینب صدامیزد حسین" سینه میزد برای محمدحسین🌱💫 و شانه هایش تکان میخورد‌.برگشت بااشاره به من فهماند که همه را انجام دادم. ☀️🌺🌱 خیالم راحت شد.پیش پای ارباب تازه سینه زده بود💚🕊💚 سالروز شهادت 🌷اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم🌷 https://eitaa.com/BandeParvaz
☘༻‌﷽‌༺☘ 🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 هروقت من را می‌دید، دستم را در دستش می‌گرفت و می‌گفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.» مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجد صاحب‌الزمان(عج) درباره آخرین خاطره‌ای که از دارد می‌گوید: «مدت‌ها بود که را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و می‌خواهم ببینمت. گفتم کمی دیر می‌رسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که شوم. وقتی خبر را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر عاشق شهادت بود. راوی با ذکر صلوات 🌷 https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☘༻‌﷽‌༺☘ 🌹 برای یکی از شهدا مراسم گرفته بودند. دوستی گفت، با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را نمی‌شناختم، پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. لحظاتی بعد گفت آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم از دست شما ناراحت است! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود. بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود و بعد ادامه داد که : شب گذشته پسرم را در خواب دیدم. می‌گفت در مدتی که ما گمنام و بی‌نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به ما سر می‎زد، اما از وقتی پیدا شدم، دیگر چنین خبری نیست. می‌گویند شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند. دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم روان بود. ابراهیم گمشده‌اش را پیدا کرده بود؛ گمنامی. ابراهیم همیشه می‌گفت خوشگل‌ترین شهادت را می‌خواهم. اگر جایی بمانی که کسی تو را نشناسد، خودت باشی و مولا هم بالای سرت بیاید و سرت را به دامن بگیرد، این خوشگل‌ترین شهادت است. سرانجام ابراهیم هادی در 22 بهمن سال 61 پس از پنج روز که در کانال کمیل واقع در فکه مقاومت کرد، در عملیات والفجر مقدماتی، بعد از فرستادن رزمندگان باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست که گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد. 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/BandeParvaz
☘༻‌﷽‌༺☘ 「🤍🕊」 : برای شدن باید را آرزو ڪرد من خودم بہ این یقین رسیده وبا اطمینان مےگویم :هرڪس شهید شده خواستہ کہ شهید بشود شهادتِ شهید فقط دست خودش است. https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨ شهید   🌸 اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود,از مصائب آخرزمان درامان باشیدو عاقبت به خیر شوید,بصیرتتان راافزایش دهید,اطاعت از ولایت فقیه را بر خود واجب بدانید.. https://eitaa.com/BandeParvaz
دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود. یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 📚سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/BandeParvaz
با‌ پول تو‌جیبیش اراذل محل رو‌ میبرد استخر؛ می گفتن‌ مصطفی‌ چرا‌ این کارو‌ میکنی؟! می گفت: دو‌ ساعت‌ کمتر‌ دیگرانو‌ اذیت کنن! حدوداً ۲۵ سالش بود... شهید‌ مصطفی صدر‌زاده🕊🌹 https://eitaa.com/BandeParvaz
میگفت: شهدا‌ نجوا هایِ‌ ما رو‌ میشنوند‌.. اشک هایی‌ که‌ در خلوت‌ به‌ یادشان‌ میریزیم میبینند؛ چنان‌ سریع‌ دستگیری‌ میکنند‌ که مبهوت‌ می مانی! اگر‌ واقعا‌ به‌ آنها‌ دل‌ بسپاری‌ با‌ چشم‌ دل عنایتشان‌ را‌ میبینی... 🕊🌹 https://eitaa.com/BandeParvaz
شهید باکری چه قشنگ گفتند: خدایا، نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی https://eitaa.com/BandeParvaz