لبهای من عسل شده از گفتن "حسین "
آقا، چقدر نام شما مزه میدهد...
💚💚💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله♥️
https://eitaa.com/BandeParvaz
1_2029498672.mp3
3.98M
دوری از حرم چقدر سخته...هرکی کربلاست خوشبخته💔
از غمت می میرم آخرش به قرآن ..حسین جاااان😭😭😭
رزق حسینی آخرین شب هفته 🌟🌙
التماس دعا 🙏
https://eitaa.com/BandeParvaz
از مکه تا کربلا؛
از لشکر عظیم سیدالشهداء...
فقط هفتادُدو نفر پای کار ماندند...
کربلا هنوز شب نشده جا نمونی رفیق!
باند پرواز 🕊
ازدواج آسان عشق علوی، حب فاطمی؛ داماد با لباس مقدس سپاه پاسداران حلقهای را بر دستان دختر جوانی می
🌹🍀🍃🌹🍀
🍀🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
🍀
#یک_قرار_معنوی
ای خدا یاد مرا از شهدا دور نکن♥️
هر شب ده صلوات به نیت فرج امام زمان (عج) هدیه به روح مطهر یکی از شهدا را داریم.🍃💛
هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر
🌷شهید امیر حسین
سلیمانی مقام 🌷
اجرتون با شهدا💜✨
اللهم عجل لولیک الفرج
حالِ ما در هجرِ مهدی
کمتر از یعقوب نیست
او پسر گم کرده بودو
ما پدر گم کردهایم..!
****اللهم عجل لولیک الفرج****
https://eitaa.com/BandeParvaz
سلام امام زمانم♥️
سلام پدر مهربانم💚
هر روز بہ رسم نوڪرے از ما تو را سلام
اے مانده در میان قائلہ تنها، تو را سلام
ما هر چہ خوب و بد، بہ درِ خانہے توییم
از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸
https://eitaa.com/BandeParvaz
"و اۍڪاشیڪےازاینصبـحهـا؛
صدایتـو رانفسبڪشیم... قلبـمانتابِتحمـلاینحجمازنبـودنرا ندارد:)💗"
#السلامعلیڪیابقیھاللہ🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌مهمترین اتفاقی که با ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه میفته، چیه؟
#امام_زمان ♥️
#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/BandeParvaz
✋️اول صبح و #سلامی_به_مولا
دور از حسین زندگی ما چه فایده!
اصلا نفس بدون تو مولا چه فایده..
أَلسَّلامُ علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ♥️
صبحتون حسینی💐
https://eitaa.com/BandeParvaz
1_2252322695.mp3
3.18M
از کوچیکی پیش حسینم...
🎙کربلایی وحید شکری
رزق حسینی صبح اولین روز هفته🌱🌺
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغوش و نوازش آسیدعلی جان نصیبتان ان شاءالله♥️
لحظاتی زیبا ازدیدار عاشق ومعشوق
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨
'♥️𖥸 ჻
#گمنامی به تو نمی آید
به تویی که مثل ستاره
در آسمان میدرخشی..💫
و بر دلها حکومت داری
#گمنام واقعی ماییم،
که در این وانفسای دنیا
خودمان را گم کردیم😔
#شهید_گمنام_ابراهیم_هادی
شادی روحش صلوات 🌷🌱
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【• #مڪتب_سلیمانے🌷•】
سخت ترین لحظات جنگ برای حاج قاسم کدام لحظات بود؟😔
https://eitaa.com/BandeParvaz
خدایا
ابتدای صبـح که
رزق بندگانت راتقسیم میکنی
میشود رزق من امروز
رفاقتی باشد از جنس شهدا🕊
#نگاه_شهدا_در_زندگیتون
https://eitaa.com/BandeParvaz
1_2070854129.mp3
13.73M
🎙 مردها سکوت کردند داد خانم خراسانی درآمد.
⚠️ خطر_سکوت قوه مقننه و قوه قضاییه و مردم_عجیب_جامعه
در برابر بیحجابی
🤔 عواقب سکوت مردم سوریه در مقابل معاویه‼️‼️
#حجاب_و_عفاف
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
لطفا نشر دهید
در برابر بی حجابی بی تفاوت نباشیم!
https://eitaa.com/BandeParvaz
دو برادر شهیدی که هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!
هدیه کنیم نثار ارواح مطهر همه شهدا
خاصا این شهیدان
الفاتحه مع الصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
باند پرواز 🕊
دو برادر شهیدی که هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است! هدیه کنیم نثار ارواح مطهر همه شهدا
🌺 از شیرخوارگاه تا آسمان 🌺
ثابت و ثاقب شهابی نشاط. نوجوانهایی که سال ۶۱ امدادگران خستگیناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند.
همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.
بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر میشتابد و او نیز شهد شهادت را مینوشد.
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان.
ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان به همراه دست نوشتهای بود که به در ودیوار شهرها میچسبانیدند:
"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانوادهشان در کنار یکدیگر.
آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است.
اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!
https://eitaa.com/BandeParvaz
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
https://eitaa.com/BandeParvaz