فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدیجانمبهقربانتولیحالاچرا؟💔
خواهرعزیزمکهحجابترابهبهایی
ناچیزفروختی...
ازخودتسوالکردیچرااینشهدا
برایخاکوناموسکشورشاناینگونهخودرافداکردهاند..؟
پسحالانوبتمااستکهباحجابخود،خونجوانیآنانرا،چشمانتظاریمادرانشانرا
پایمالنکنیم🥀
#شهیدانه #حجاب
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz.
حجـــــــاب؛
یعنی...
• همین دقت در برخورد ها،
• ڪه آلوده نشوی و آلوده نسازی؛
• ڪه اسیر نشوی و اسیر ننمایی.
• که پاک بمانی...
اصلا دفاع از چادر؛ دفاع از دین است...!
#حجاب
#ماه_رمضان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
چجوریامامحسین(علیه السلام)
رودوست دارے..!♥️
ولےحجابرو...نہ؟!
امامحسینےکہ
آخرینلحظاتعمرش
نگرانےاش،چادر دختراشونبود!
چه کسی #الگو ماست
جنگجنگنرماست🛑
#حجاب #تلنگر
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمضان می گذرد با همه ی زیبایی
ای عجل داغ محرم به دلم نگذاری..😭
#ماه_رمضان
#شب_جمعه
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دلتنگ کربلا …
خرج تو می کنم دلتنگی هایم را، به امید دیدار کربلای تو …
من دلم نازک است و زود می گیرد… اما ایمانم اگر به چیزی بند کند، دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند؛
ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود …
وقتی عجیب دل هوای دیدارت دارد …
وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست …
آن لحظه نوشته می شود به پایم ثواب زیارتت و دلم قرص می شود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام...
از دور سلام اربابم🤚
#حسین_جان
#دلتنگ_کربلا
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله♥️
باند پرواز 🕊
💛||• #رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم .. مستأ
💛||• #رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_یکم
جمله آوینی را می خواند:
((شهادت لباس تک سایزیه که بایدتن ادم به اندازه اون دربیاد .
هروقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی،دپرواز می کنی، مطمئن باش!))
نمی خواست فضای رفتن را از دست بدهد.
می گفت:((همه چی روبسپار دست خدا.
پدرمادرخیر بچه شون رو می خوان.
خدا که دیگه بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتردوست داره!))
حاج اقا وحاج خانم حالشان را نمی فهمیدند..!
باخودشان حرف می زدند ، گریه می کردند😭
آن قدر دستانم می لرزید که نمی توانستم امیرحسین را بغل کنم ..
مدام می گفتم:
((خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای بایه اشاره کارا درست می شه!))😭
نگران خونریزی محمد حسین بودم.
حالت تهوع عجیبی داشتم ..
هی عق می زدم 😣 می دانم از استرس بود یاچیز دیگر ..
حاج آقا دلداری ام می داد و می گفت:
((گفتن زخمش سطحیه! باهواپیما آوردنش فرودگاه .
احتمالاباهم می رسیم بیمارستان!))
باورم شده بود..
سرم را به شیشه تکیه دادم. صورتم گر گرفته بود💔
می خواستم شیشه را بدهم پایین ، دستانم یاری نمی کرد..
چشمانم را بستم ، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد ..
انگار درچشمم لامپی روشن کردند ..
یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمدحسین:
((از حرم تا قتلگه زینب صدامی زد حسین/
دست وپا می زدحسین/ زینب صدا می زد حسین))
بغضم ترکید ..😭
می گفتم:((خدایا چرا این روضه اومده توی ذهنم!))
بی هوا یاد مادرم افتادم ، یاد رفتارش در این گونه مواقع ..
یاد روضه خواندن هایش😭
هرموقع مسئله ای پیش می آمد ، برای خودش روضه می خواند..
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
💛||• #رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد_و_یکم جمله آوینی را می خواند: ((شهادت لبا
💛||• #رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_دوم
دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..💔
نمی دانم کجابود ..
باید ماشین را عوض می کردیم.
دلیل تعویض ماشین راهم نمی دانم!😣
حاج آقا زود تراز ما پیاده شد.
جوانی دوید جلو ، حاج اقا را گرفت در بغل وناغافل به فارسی گفت:
((تسلیت می گم!))
نفهمیدم چی شد...
اصلا این نیرو از کجا امد که توانستم به دو خودم را برسانم پیش حاج اقا...
یک حلقه از اقایان دوره اش کرده بودند ..
پاهایش سست شد و نشست!
نمی دانم چطوراز بین نامحرمان رد شدم.
جلوی جمعیت یقه اش را گرفتم!
نگاهش را از من دزدید..
به جای دیگر نگاه می کرد ..
بادستم چانه اش را گرفتم وصورتش را اوردم طرف خودم!
برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم .
چه برسد به اینکه بخواهم داد بزنم ..
گفتم:((به من نگاه کنید!))
اشک هایش ریخت😭
پشت دستم خیس شد...
با گریه دادزدم:((مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی می گن؟))😭
اشکش را پاک کرد ..
باز به چشم هایم نگاه نکرد و گفت:((منم الان فهمیدم!))
نشستم کف خیابان ..
سرم را گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم😭😭
روضه خواندم ..
همان روضه ای که خودش درمسجد راس الحسین علیه السلام برایم خواند:
((من می روم ولی ، جانم کنار توست ..
تاسال های سال ، شمع مزار توست ..
عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قدکمانم ..
نگرانم عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان مهربانم..!
#رمان_شهید_محمد_خانی✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوابدیدمکہشدمزائربینالحرمین
گفتمبہخودمهرچہصلاحاست...
حسینآرزویحرمتکردهمࢪادیوانہ
أنتَمَولاو…!
هرچہصلاحاستحسین...!💔
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شبتون_حسینی💚
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
Haram.mp3
13.78M
نکنهمیخوایبگیکه،حرمجایبدانیست
نکنهمیخوایبگیکه،توکهجاتکربلانیست.💔
🎤مرتضیپارسا
رزقحسینیشبانه✨
التماس دعا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
” نه اینڪه حرفے نبـاشد هست ؛ زیـاد هم هست . .
امـٰا
عاشقهـا مےداننـد
دلتنگی به استخوان ڪھ برسـد
میـشود سڪوت💔
#شب_جمعه #کربلا
شبتونحسینی💚
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
'🥀𖥸 ჻
مۍشودروشنۍچِـشمِمنازراهبرسد...؟
انتظآرمنازامشب،بہآخَـربرسد...؟
درڪویر؎ڪهپرازسوزوپرازتشنگۍست؛
مۍشودشبنمۍاَزآیہڪوثربرسد..!؟
اللهمعجللولیکالفرج ❤️
شبتون مهدوی✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
معبودا...🍂
درب مــــهمانی خود را کــــمی آرام بــــبند
یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده ....😭
#ماه_رمضان #شب_جمعه
#مولای_مهـــــربانم_سلام♥
دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ...
دلخوشیم به اینکه شما
از حجم تنهایی ما آگاهید ...
روزگار فراق به درازا کشیده ...
به اندازه ی یک عمر ...
یک عمر چشم براهی ،
ای کاش می آمدید،
ای کاش خدا فرج شما را برساند ...
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
آخر رمضان که می شود
فقط یک حسرت عجیب
دلم را می سوزاند
و آن این است که
کاش برای ظهور شما
بیشتر دعا می کردم
حالا در این دقایق آخر هم
وقت غنیمت است ...
▪️برای ظهورش دعا کنیم
▫️اللهم عجل لولیک الفرج و فرجنا به بحق حضرت زینب( س)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
ای مـالک شش گوشهی آفاق، حسیــن
ای کشتهی اشکهای مشتاق، حسیــن
حسرت به دلیم و کربلا میخواهیم
ای غـــایـــت آرزوی عشاق، حسیــن
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
به پایان آمد این ماه و عبادت همچنان باقیست
برای ما حرم بنویس، نجف تا کربلا کافیست
#کربلا...
1_1572052907.mp3
4.04M
📖 تندخوانی کلام الله مجید
📢 قاری : استاد معتز آقائی
🔵 جزء سی ام
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz